part(3)

961 116 1
                                    

Kook:
ساعت 8 بود که چانیول اومد تو اتاق
+تو در زدن بلد نیستی
۰برو بابا
جانگ کوک هوفی کشید
۰بیا اینم اطلاعات اون کوچولو
و بعد کند تا برگه رو میز جانگ کوک انداخت
+خب ممنون تو برو خونه دیگه
۰باشه پس فعلا
+اوکی بای
بعد جانگ کوک شروع کرد به خوندن اطلاعات
کیم تهیونگ
17 ساله 7سالگی خانوادش رو از دست داده و تا 12 سالگی پیش عموش بوده و بعد از اون تو بار زندگی کرده
+(هوم پس یه هرزست)
تازگیا تونسته خونه مجردی بگیره با چندتا از دوستاش ولی هنوز تو بار کار میکنه تونسته برای مدرسه.... بورسیه بگیره
خب پی بی کس و کاره و هرزه هم هست تو بارم کار میکنه فک کنم تا الان زیر هزار نفر بوده شاید منم بتونم جزء اون هزار نفر بشم
جانگ کوک پوزخندی زد و شروع کرد به نقشه کشیدن برای تهیونگ

روز بعد:
Tea:
جیمین:بیدار شو ته ته الان دیرت میشه هوووووی
_باشه الان بلند میشم
بلند شدم رفتم دستشویی و کارام رو انجام دادم نشستم سر میز تا صبحانه ام رو بخورم
_پس نام جون هیونگ کو!؟
جیمین:اون زودتر رفت مصاحبه کاری داشت بالاخره از اون بار خلاص شد ولی من و تو هنوز باید اونجا جون بکنیم
_اهان
یه نگاه به ساعت انداختم چای دوباره دیرم شدم
_هوینگ من رفتم بابت صبحانه هم ممنون
جیمین :مراقب باش
تو راه بودم که احساس کردم ماشینی داره دنبالم میکنه شاید همش میگفتم من نترسم و شجاعم ولی دقیقا برعکسشم خیلی ترسو و ضعیف
سرعتم رو زیاد کردم تا زودتر برسم به ایستگاه اتوبوس و رسیدم زود سوار شدم 
رسیدم به مدرسه رفتم سمت کلاسم دیدم همه جلوی در کلاس وایسادن رفتم جلو که ببینم چه خبره
اوه خدای من اون جانگ کوک بود که داشت هوسوک در حد مرگ کتک میزد و هیچ کس هم جلو نمیرفت تا به هوسوک کمک ولی من مثل بقیه نیستم
رفتم جلو و روبه جانگ کوک گفتم
_ولش کن عوضی به چه حقی داری کتکش میزنی
+اووووه پس بالاخره موش کوچولومون اومد منتظرت بودم
_اونوقت برای چی باید منتظر من باشی
جانگ کوک هوسوک ولی کرد اومد سمت من و منم هی میرفتم عقب
+برای تلافی کردن دیروز فک کردی من ندیدمت
_من..... من اصلا از کاری که کردم پشیمون نیستم و ازت نمیترسم
+از حرف زدنت معلومه
_ازم دور شو
جانگ کوک دستم محکم گرفت که اخی گفتم وبعد با حرص تو صورتم گفت
+اخی دردت اومد هرزه کوچولو ولی این پیش درپایی که هر شب زیر این و اون میکشی چیزی نیست
ترسیده بودم هرزه!؟ شاید فهمیده تو بار کار میکنم نباید میزاشتم کسی بفهمه چون ممکن بود از مدرسه به خاطر همین اخراج بشم
_من هرزه نیستم احمق
+واقا پس منم که تو بار کار میکنم و اینکه بهتره زبونت رو کوتاه کنی برات خطرناکه وگرنه خودم برات کوتاهی میکنم
درست حدس زده بودم اون فهمیده ولی از کجا
_تو از کجا میدونی؟
+من همه چی رو راجب تو میدونم
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و هولش دادم
_وام کن عوضی
+برای الان بسته بعدا ادامه میدیمش
بعد از کلاس رفتن بیرون با سرعت به سمت هوسوک رفتم و کمکش کردم که بره درمانگاه پرستار گفتش امروز بره خونه چون خیلی بد کتک خورده بود زنگ خورد رفتم سر کلاس که اون عوضیارو دیدم بدوت توجه بهشون رفتم نشستم رو صندلیم معلم اومد و گفت
(بچه ها امروز قراره معلم جدیدتون بیاد پس خوب رفتار کنید بفرمایید تو)
با چیزی که دیدم چشام چهارتا شد اون نامجون هیونگ بود میدونستم دنبال کاره معلمی ولی فک میکردم برای بچه ها بخواد درس بده نه دبیرستان
*سلام به همه من معلم جدیدتون کیم نامجون هستم امیدوارم باهم خوب کنار بیایم
بهش نگاه میکردم که بهم نگاه کرد لبخند زدن بچه ها بلند شدن تک تک خودشون رو معرفی کردن منم همین طور
زنگ خورد بچه ها از کلاس داشتن میرفتن بیرون منم رفتم پیش نامجون هیونگ گفتم
_هیونگ نمیدونستم میخوای اینجا معلم بشی چرا بهم نگفتی
*میخواستم سوپرایزت کنم ته ته از این به بعد تو مدرسه هم حواسم بهت هست
لبخندی زدم با سر تایید کردم داشتم با نامجون هیونگ میرفتم بیرون که اون عوضی منو صدا زد
+تهیونگ بیا اینجا کارت داریم
میخواستم به نامجون هیونگ بگم که اذیتم میکنن ولی بعد از اینکه به حرفای هوسوک فکر کردم اونا واقعا خطرناک بودن و نامجون هیونگ گناه داشت همیشه به خاطر من تو دردسر میوفتاد
*ته ته دوستاتن؟
_اره هیونگ تو برو منم تا 10 دقیقه دیگه میام
*باشه پس من تو حیاط منتظرتم باید بریم خرید جیمین چندتا وسیله لازم داره
شاید الان بگید مگه جیمین مدرسه نمیره نه متاسفانه تنها کسی که بین ما سه نفر مدرسه میره من هستم جیمین هیونگ چندبار به خاطر خراب کاری هاش اخراج شده و بعدش هم دیگه نرفت مدرسه
رفتم سمت جانگ کوک که ببینم چی کار داره که یهو از موهام گرف و کشید درد خیلی بدی داشت
_ولم کن درد داره اهههه ولم کن عوضی
+هنوز خیلی کارا باهات دارم هرزه کوچولو
بعد به لگد زد تو شکمم که باعث شد بیوفتم زمین و بعدش دوباره چندتا لگد بهم زد رفت خداروشکر به صورتم کاری نداشتن چون اگه با صورت زخمی میرفتم خونه تحت بازجویی نامجون هیونگ و جیمین هیونگ قرار میگرفتم و اصلا حوصلش رو نداشتم
با دردی که داشتم بلند شدم رفتم سمت حیاط باید عادی راه میرفتم که نامجون هیونگ نفهمه
*بریم ته ته
_اره بریم
Kook:
از کلاس اومدم بیرون چرا انقدر لاغر بود موقعی که داشتم بهش لگد میزدم قشنگ میتونستم احساس کنم که
پاهام با استخون هاش برخورد میکرد موقع رفتن وایسادم و نگاهش کردم که رفت پیش معلم جدیده و باهاش رفت
دلم....
براش...
سوخت!؟
نه نه من فقط میخوام اذیتش کنم
نشسته بودم رو مبل داشتم با گوشیم ور میرفتم که جبن بهم زنگ زد گفت
(کوکی بیا بریم بار)
+هیونگ صدبار بهت گفتم بهم نگو کوکی
(همینه که هست میای یا نه)
+میام کدوم بار
(این بار تازه پیدا کردم لوکیشن برات میفرستم زود بیا)
+باشه بفرست اومدم
رفتم لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و به راننده گفت بره به ادرس که جین هیونگ فرستاده بود
وقتی رفتم تو رفتم پیش بچه ها کل اکیپ اونجا بودن نشستیم تا بیان سفارشمون رو بگیرن
یه پسره اومد گفت که چی میل دارید
داشتم باهاش حرف میزدم که سرش اورد بالا و.........




خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه شاید یه پارت دیگه هم بزارم
💜💜💜🌈🌈🌈🌈🌈

Its Hard But Im Ok [Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang