امروز قراره اولین جلسه ی شیمی درمانی رو از طریقِ تزریق دارو تجربه کنم. درسته که به خاطر حضور خانم کیم هیچ استرسی ندارم؛ اما بهخاطر آزمایش های مختلفی که قبلش باید ازم بگیرن، الان نزدیک به سه ساعته که داخل بیمارستانیم و من از خستگی حتی نمیتونم مداد رو توی دست هام نگه دارم.
این مدت باعث شد به این فکر کنم که اگه من خیلی چیز هارو بخاطر مریضیم از دست دادم، اما حداقل یه فرشته با موهای جو گندمی پیدا کردم که مثل مادر نداشتهم ازم مراقبت میکنه و حالا رفته تا برای کُکُ ی خجالتیش آبمیوه بخره.
شاید هم فهمیده که احتیاج دارم مدتی رو با دفترچه خاطراتی که همیشه کنارمه بگذرونم و به این بهانه تنهام گذاشته. به هرحال اون همه چیزو میفهمه. فقط کافیه به چشم هاش نگاه کنم تا به منشیش زنگ بزنه و بگه " یونگسان یه لیوان آب برای پسرکم بیار." یا " این نگاه داره به من میگه که کُکُ ترجیح میده وقتش رو تو پارک بگذرونه اما باید بگم که کور خونده اگه فک میکنه میتونه هم صحبتی با خانم کیم دوست داشتنیش رو از دست بده."
درسته که این رفتارهاش خیلی خوشحالم میکنن، اما هیچوقت عادت نداشتم کسی به غیر از آجوما بهم توجه نشون بده. به خاطر همین دیگه نتونستم کنجکاویم رو سرکوب کنم و تو راه بیمارستان، ازش پرسیدم که چرا انقدر منو دوست داره و از کجا میتونه همه ی احساساتم رو بفهمه.
اونم بعد از اینکه یکی از خنده های معروف بی صداش رو کرد، موهام رو به هم ریخت و بهم گفت چون من دوست داشتنی ترین پسری هستم که تا به حال دیده. و در مورد احساسات، انگار این مهارتیه که تمام روانشناس ها دارن. حتی افتضاح ترینشون.
بیشتر حرف ها و حرکاتش منو یاد تهیونگ انداخت. با این تفاوت که شاید مغزم هردورو شبیه به هم تشخیص بده؛ اما قلبم بهتر از هرکسی میدونه که فقط رقص انگشت های باریک یک نفر داخل موهام، میتونه همزمان مشامم رو از عطرِ گندم خام پر کنه.
و چشم هام... من مطمئنم که اون دوتا گوی مشکی رنگ به هیچ چیز و هیچ کسی به غیر از مرد بابونه ایم اون طوری خیره نشدن. پس چرا تمام حرف ها و احساساتم همچنان ناگفته باقی موندن؟
بالاخره فرشته ی نجاتم با آب پرتقال رسید.
همیشه موقع صحبت کردن با تلفن خیلی جدی به نظر میاد، مگر اینکه مخاطبش چانگها باشه.
اما حالا که نزدیک تر شده و داره بهم لبخند میزنه، میتونم صدای بمی رو از پشت تلفن تشخیص بدم که فقط و فقط مخصوص به یک نفره. و در ضمن، خانم کیم چه کسی به غیر از پستچی آبی-خاکستری من رو میتونه دکتر کیم صدا بزنه؟
-۱۳ ژوئن
YOU ARE READING
[Dear Diary]
Fanfictionاما من نیاز دارم که دوباره ببینمت. به خاطر بابونه ها... [Book Two] •Couple: Taekook •Completed