همیشه میدونستم قلمم افتضاحه. این حقیقت رو حتی از روی نامه هام هم میشه تشخیص داد. خصوصا که حالا ورژن جئون-سیندرلا-جونگکوکِ درونم داره خودش رو به در و دیوار میکوبه تا این نوشته رو با "دفترچه خاطرات عزیزم" شروع کنم؛ اما کور خونده! ورژن نامادری بدجنس عمرا تن به همچین رسوایی ای بده!
درهرحال، 16 ساعته که بینیم بجای عطر بابونه ها، عطر شکوفه های گیلاس رو استشمام میکنه.
سئول واقعا زیباست و اگه به خاطر مریضیم نبود، الان میتونستم به چشم یه مسافرت کوتاه بهش نگاه کنم و از تک تک لحظاتش لذت ببرم.
اما دفترچه خاطرات عزیزم (اوپس)، فکر نمیکنی دلایلم برای دادنِ لقب "افتضاح ترین" به این سفر زیادی قانع کننده باشن؟
دلیل اول: نمیدونم چند ساعت دیگه قراره تنفس تو شهری که "اسمشو نبر" نیست رو تحمل کنم.
دلیل دوم: این اولین سفر من بعد از هشت ساله.
دلیل سوم: خبری از خوشگذرونی نیست! مگر اینکه شیمی درمانی به اندازه ی آهنگ خوندن تو کارائوکه هیجان انگیز باشه...
دلیل چهارم: همین جوریش هم پول هتل و بیمارستان رو مدیون دکتر جانگ و دوستش آقای اوه، کارمند خیریه ام که با هزارجور بدبختی برام جور کردن.
و دلیل پنجم: من لیاقت خوشحالی رو ندارم.
راستی؛ قراره هفته ای یک بار جلسه ی مشاوره داشته باشم و علاوه بر اون، آقای جانگ اسمم رو داخل انجمنِ بیمارهای سرطانیِ بیمارستان که ماهی چندبار برگزار میشه ثبت نام کرده. مطمئن نیستم که به بقیه ی بیماراش هم به اندازه ی من اهمیت میده یا نه؛ اما حداقل امیدوارم کارهاش از روی ترحم نباشه.
در ضمن اگر مشاوره رو فاکتور بگیریم، شرکت داخل انجمن جالب به نظر میاد. نه اینکه علاقه ای به شنیدنِ داستان زندگی بقیه و نوع سرطانشون داشته باشم، نه. خودم به اندازه ی کافی سختی کشیدم؛ فقط حس میکنم ۱۹ سال بدون دوست زندگی کردن، دیگه کافی باشه.
اینطور نیست؟
-جئون سیندرلا جونگکوک، ۲۵ می
CZYTASZ
[Dear Diary]
Fanfictionاما من نیاز دارم که دوباره ببینمت. به خاطر بابونه ها... [Book Two] •Couple: Taekook •Completed