سیگارشو که تقریبا تموم شده بود از بین لبای درشتش برداشت و روی زمین پرت کرد و زیر پاش له کرد...
یقه های کت چرمشو به خاطر سردی هوا بالاتر کشید و حالا به جای دود سیگار بخار نفسای گرمش بود که از دهنش بیرون میومد...
با صدای رعد و برق سرشو بالا گرفت و قدماشو توی کوچه ی تنگی که به در پشتی گی بار میرسید تند تر کرد...
ماشین داشت اما همیشه قدم زدن توی هوای سرد و به نفس کشیدن توی ماشینی که بخاریش روشنه و نفسشو بند میاره ترجیح میداد...
+از گرما متنفرم...
زیر لب زمزمهکرد و درو هل داد و وارد شد...
بوی مشروب و دود سیگارا زیر دماغش پیچید و اونو بیشتر برای نشستن سر میز مورد علاقش ترغیب کرد...
جونگهو_هیییی ببینین کی اینجاست!
به بازوی پسر بغل دستیش زد و سیگارشو توی جاسیگاری خاموش کرد...
جونگهو_نگفتم میاد!...
وویونگ سر میز نشست و طبق عادت پاهاشو روی هم انداخت...
یونهو مشتی به بازوش زد و خودشو نزدیکتر کرد...
یونهو_هییی...همه اینجا تو کف این رونا هستن نمیخواد اینقدر تو چشم همه بکنیشون...(خنده)
+امشب اصلا حوصله شوخیای مسخرتو ندارم یون...سریع تمومش کنید...
یونهو نفسشو کلافه بیرون فرستاد و به مرد چاقی که میز کناریشون نشسته بود اشاره کرد...
یونهو_امشب با این یاروعه...
وویونگ انگشتشو روی لباش کشید و دستشو برای گارسون بلند کرد...
+سر چی؟...
یونهو_هیچی نمیخواد...ولی...خیلی مطمئنه تو امشب میبازی...برای همین برای باختت شرط گذاشته...
وویونگ پوزخندی زد و سمت گارسون برگشت...
+همون همیشگی...اوه...نه...امشب کنیاک میخوام...قراره برای بردنم جشن بگیرم(پوزخند)
گارسون اروم سرتکون داد و ازش دور شد که مرد چاق با سیگار برگی که گوشه ی لبش بود روبه روی وویونگ نشست...
~فکر میکردم با یه مرد ۴۰ ساله طرفم...
وویونگ پوزخندش غلیظ تر شد و مهره ها رو از میز بیرون اورد...
+چطوره انرژیتو نگهداری پیرمرد هوم؟...
مرد نگاهی به وویونگ کرد و سیگارشو توی جاسیگاری کوبید...
وویونگ پاهاشو پایین گذاشت و روی میز خم شد...
+خب...شنیدم برای باختمممم شرط گذاشتی؟
مرد کلاهشو برداشت و نگاه کلی ای به وویونگ کرد...
~هوم...یه پسرس...مریضه...میدونی که من با صاحب بار اینجارو شریکم...بابای الندنگش فروختش به ما...طرف داره میمیره...نه میتونه به مشتریا سرویس بده...نه جون داره گارسونی کنه...پول دوا درمونشم نداریم بدیم...یعنی دلیلی نمیبینم که بدیم...اون مرتیکه انداختش به ما و خودشم گم و گور شد...
YOU ARE READING
🚬Lovely bet💶
Fanfiction[تمام شده✅] جونگ وویونگ ماهرترین غمارباز گی بار معروف سئول یه شب سر نگهداری از پسر مریضی که پدرش اونو به بار فروخته شرط میبنده و...درکمال تعجب میبازه... سلامممم سان هستم😄👋🏻 با یه مینی فیک ووسان اومدم امااااا... اینسری وویوتگ تاپه🤩 این اون فیک جد...