درحالی که سویشرتشو که مدام از شونه هاش سر میخورد بالا میداد انگشت وو رو توی مشتش محکمتر گرفت...
وویونگ برگشت نگاهش کرد و جلو تر کشیدش...
+با من راه بیا...انقد عقب نباش بیبی...
سان قدماشو تند تر کرد و دستشو دور بازوی وو حلقه کرد...
_اینجوری میتونم...
وویونگ خندید و بازوشو از دست سان بیرون کشید و شونشو بغل کرد و به خودش چسبوند...
+ولی اینجوری بهتره هوم؟...
سان خوشحال خندید و تند تند سرشو تکون داد...
_داره شب میشه...نمیگی کجا میریم؟...
+نه...یکم صبر داشته باش بچه...
سان با چشماش اسمونو نگاه کرد و نفس عمیقی کشید که قلبش تیر کشید...
سریع جلوی دهنشو گرفت تا صداش درنیاد و وویونگ و نگران نکنه...
نفسای ارومی کشید و دستشو از زیر سویشرتش روی سینش فشار داد که وویونگ ایستاد...
+خب...میخوام با دستام چشماتو ببندم باشه؟...
سان با گیجی نگاهش کرد و سر تکون داد که وو پشت سرش رفت و دستاشو روی چشماش گذاشت...
شقیقه ی سان و بوسید که سان با ترس تو جاش لرزید...
وو لبخندی زد و سرشو کنار گوشش برد...
+چیزی نیست کیوتی من بودم...حالا اروم برو جلو باشه؟ من مراقبتم...
سان اروم سر تکون داد و قدمای کوچیکی برداشت و جلوتر رفت...
_داریم کجا میریم وویونگی...
+برای بار هفتم میگم...خودت میفهمی...
سان لباشو غنچه کرد و به راهش ادامه داد که وو ایستاد...
سرشو کنار گوش سان برد و کک و مک گردنشو بوسید...
+تولدت مبارک Lovely bet(شرط دوست داشتنی)...
دستاشو از روی چشم سان برداشت که سان با دهنی باز اروم چشماشو باز کرد...
VOUS LISEZ
🚬Lovely bet💶
Fanfiction[تمام شده✅] جونگ وویونگ ماهرترین غمارباز گی بار معروف سئول یه شب سر نگهداری از پسر مریضی که پدرش اونو به بار فروخته شرط میبنده و...درکمال تعجب میبازه... سلامممم سان هستم😄👋🏻 با یه مینی فیک ووسان اومدم امااااا... اینسری وویوتگ تاپه🤩 این اون فیک جد...