🚬Lovely bet💶(part 9)

819 104 42
                                    

درو باز کرد و سانی که توی بغلش خواب بود و اروم روی تخت گذاشت...

اروم سوییشرتشو از تنش بیرون اورد و روی جالباسی اویزون کرد...

موهای طلایشش که داشتن کم کم بلند میشدن و از صورتش کنار داد و پیشونیشو بوسید...

سان صدای ضعیف و کیوتی از خودش دراورد که وویونگ لبخندی زد و نوک دماغشو بوسید...

دوباره ناله ی کیوتی کرد که وو لباشو مکید و ول کرد که صدای لُپ مانندی داد...

سان لباشو مزه مزه کرد و لیسید و اروم چشماشو باز کرد که وویونگ و جلوی صورتش دید...

چشماشو مالید و دستاشو دور گردن وو حلقه کرد...

_کی خوابم برد؟...

وویونگ خندید که سان پاهاشم بالا اورد و دور کمر وو حلقه کرد...

وویونگ روی تخت اومد و روی سان خیمه زد...

+توی کوچه از خستگی دیگه نمیتونستی راه بری ...اصلا فهمیدی خوابت برد؟...

سان لباش شکل o شد که وو سریع بوسیدش...

_واقعا؟...فکر کردم وقتی اومدیم خونه خوابیدم...

وو سرشو توی گردنش برد و عمیق بوییدش و خودشو روش انداخت...

+عووممم...چقدر گرمی...

سان سریع دستاشو از روی وو برداشت و سعی کرد بلند شه...

_عاه....ببخشید...الان بلند میشم...

وویونگ با تعجب بهش نگاه کرد و از رانهاش گرفت و نذاشت بره...

+اوع...کجا؟...چرا معذرت خواهی میکنی بیبی؟...

سان خودشو جلوتر اورد تا از مشت شدن راناش توی دست وو شلوارش پایین نیاد...

_اخه تو از گرما متنفری...خودت گفتی...

وویونگ کمی نگاهش کرد و به فکر رفت...

+اوه...راست میگی...

سان آروم سرشو تکون داد و خواست بلند شه که وو از قصد شلوارشو خودشو همزمان سمت خودش کشید...

+اما از گرمای تو خوشم میاد...

سان نگاهی به باکسرش کرد و خواست شلوارشو از دست وو بگیره که وویونگ کامل شلوارشو پایین کشید...

شلوار و گوشه ای پرت کرد و تیشرت سان و هم دراورد...

نیپل های صورتیشو بوسید و به چشمای کشیدش نگاه کرد...

+مخصوصا اون سوراخ تنگ و کوچولو که از همه جا گرم تره‌...

سان تو جاش لرزید و روتختیو تو دستاش مشت کرد...

_م...میخوای از اون کارا بکنیم؟...

وویونگ گونه ی استخوانیشو بوسید و کنار گوشش با صدای گرمش لب زد‌...

🚬Lovely bet💶Donde viven las historias. Descúbrelo ahora