Whirlpool of love کاپل:نامهوپ

335 24 11
                                    

اسمات🔞🔞🔞🔞

درحالی که گوشه ی لبش رو به آرومی نوازش می کرد،‌ خیره به لب هاش نجوا کرد:

ـ کافیه نامجونا! دیگه کافیه توی گذشته دست و پا زدن.

درحالی که به روی صورتش خم می شد ونفس های سوزناکش رو روی لب های بی رمقش رها می کرد گفت:

ـ امیدوارم کاری که می کنم باعث بشه صدای خاطرات گوشه ی ذهنت که ازش داری رو کمرنگ کنه.

و به آرومی لباش رو روی لبای نیمه بازش جا داد؛ بدون هیچ حرکتی. بوسه ای از جنس درد، همراه قطره های اشکی که به آرومی از گوشه ی چشمش سرازیر می شد.

لب های لرزونش رو از روی لب هاش برداشت ودرحالی که چشماش رو بسته نگه داشته بود گفت:

ـ فراموشش کن! بذاراین خروش سرنوشت خودش وجودت رو جاری کنه. بیا دل بکنیم از صخره گذشته ای که بین حصارش گیر کردی! مثل این لحظه که باید فراموشش کنی.

نامجون به سختی شاتش رو سرکشید و از جاش نیم خیز شد و روی جسم سست شده و لرزان هوسوک خم شد و گفت:

ـ خاطرات فراموش نمیشن هوسوکا.. خاطراتی که تورو می سازه و زندگیتو جریان انداخته، فراموش کردنش با مرگه. اما...

با لطافت دستش رو پشت گردنش سر داد و درحالی که هر لحظه نزدیک تر می شد زمزمه کرد:

ـ شاید بتونی... خاطرات جدیدی بسازی! حتی اگه ناعدالتی باشه.

خم شد و بوسه ای رو روی لبای نیمه جونش کوبید. با تموم آتیشی که داشت می بوسید، لبای مردی که با تمام توان درحال ریزش بود.

هوسوک بعد از چند لحظه درحالی که به موهای کم پشتش چنگ می زد همراهیش کرد؛‌ حتی اگه هیچوقت قرار نبود این عشق آتشین متعلق بهش باشه. حاضربود تمامش رو به مرد روبه روش هدیه کنه.

نامجون درحالی که از جاش بلند می شد بدونه اینکه بوسه هاش رو قطع کنه به طرف اتاق عقبگرد کرد وهوسوک رو به طرف خودش کشید و با بی قراری شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد...

بعد از اینکه پیراهنش رو درآورد درحالی که لباش رو از لبای برجسته ی هوبی جدا می کرد سرش رو به پیشونیش تکیه داد و پیرهنش رو به تندی از تنش خارج کرد؛ درحالی که دستش رو روی کمر برهنه اش حلقه می کرد در اتاق رو به شدت باز کرد و وارد اتاق شد. درحالی که جسم بی جون هوسوک رو روی تخت پرت کرد با خونسردی سگک کمربندش رو باز کرد و شلوارش رو به پایین سر داد و روی هوسوک نیم خیز شد، گوشه لبش رو به نرمی بوسید و درحالی که لبای خیسش رو روی گردنش سر می داد، شروع به بوسیدن و مکیدن جای جای گردن و گلوش کرد.

هوبی درحالی که قفسه سینه اش به تندی بالا پایین می شد چنگی به پهلوهای نامجون انداخت و از لذت پلک هاش رو به روی هم فشار داد.

نامجون بی توجه به تن سرد وعرق کرده ی هوسوک دستش رو به آرومی روی عضو هوسوک سر داد و درحالی که نوازش وار به روش دست می کشید، زیپش رو با طول دادن پایین کشید و گوشه ی شلوارش رو به پایین کشید درحالی که زیر گوشش رو می مکید زمزمه کرد.

پاهاتو...بلند...کن!

هوسوک بی هیچ حرفی تو جاش جا به جا شد تا نامجون به راحتی شلوار و باکسرش رو از تنش خارج کنه. نامجون به تندی شلوار رو از تنش بیرون کشید و درحالی که باکسر خودش رو تا روی زانو پایین می کشید، باکسرهوسوک رو از تنش خارج کرد و دیک تحریک شدش رو جلوی ورودیش گرفت.

آروم سر دیکش رو وارد کرد که نفس های هوسوک از شدت دردی که زیر دلش پیچید توی سینه اش حبس شد و ناله پر درد و ضعیفش بالا رفت و ملافه رو بین دستاش فشرد.

نامجون درحالی که روی صورتش خم می شد دستش رو نوازشگرانه به روی موهای نرم هوسوک کشید و درحالی که بوسه های ریزی روی ترقوه و صورتش می کاشت، زیر گوشش نجوا کرد:

الان تموم میشه....سوکجینی...الان تموم میشه....

اون به نجواهاش ادامه می داد بی توجه به جنازه ای که در بیت اول حرف هاش نفس هاش به انتها رسیده بود، گویی که تمام وجودش غرق دریای سیاهی از مرگ شده بود و تنها صدای زنگ زده ای که در پس مغزاش اکو می شد...سوکجین.

انقدر که دیگر حتی درد تنش رو به فراموشی سپرد که حتی نفهمید کی نامجون از این زیرخواب زیر تن وهم انگیزدست برداشت به خواب فرو رفت. فقط اون بود و اسمی که از اسم اون نبود.

نامجون درحالی که دستاش و دور دستش حلقه میکرد لبخند عمیقی زد وگفت:

ـ دوست دارم...جین.

اون گفت و سد اشک های مرد شکست. اون گفت و ندونست با میم اول اون اسم جون اون رو از تنش گرفت.

می دونست هنوز توی قلب معشوقه ی مخفیش هنوز آدم دیگه جا خشک کرده و باز هم تن داد به این هم آغوشی.

تن داد به فروپاشی قلبش و تاوانی شد برای رسیدن به گرمای تن گلی که پروانه ی دور سرش اون نبود.

-------------------------------------------------------------------------------

😅💜خوب اینم از نامهوپ..امیدوارم خوشتون بیاد یکم  متفاوت نوشتمش

لطفاً نظراتتون رو برام بنویسید وبرای حمایت حتماً ووت بدید🙏🏻💜🔮😊

Oneshot the btsWhere stories live. Discover now