امروز برای بار سوم همدیگه رو دیدیم...
در حالی که دست کوچیک جونگینو تو دستت گرفته بودی وارد کافه کوچیکم شدی و ازم خواستی برای چند ساعت مراقب پسر کوچولوت باشم ...
جونگین اروم و دوستداشتنی بود ...
برعکس تمام بچهایی که دیده بودم ، سر و صدا نمیکرد و درخواست های نامعقول نداشت اما درست چند لحظه قبل از برگشتنت حرفی زد که شوکی به بزرگی یه زلزله درست تو نیمه شب به بدنم وارد کرد :_ یونگ بوک اجوشی میشه با ددی ازدواج کنی ؟ اون شبا همش گریه میکنه و میگه که دلش واست تنگشده
اگه تو با ددی ازدواج کنی اون دیگه گریه نمیکنه مگه نه؟
YOU ARE READING
Sweet little sin~
Romanceاین یه قصه کوچولو از یه گناه کوچولوی شیرینه که به شیوه متفاوتی بیان شده ... کاپلش چانلیکسه و ژانر نامه نگاری/خاطره نویسی داره تقدیم به کسایی که مثل من عاشق چیزای کوچولوی شیرینن...