YOU (The end)

357 87 12
                                    

توی رویا هام تو همیشه مثل الماس میموندی ...
درخشند ، زیبا و دست نیافتنی...

تو تموم سالهایی که همو میشناختیم؛

 وقتی من یه سال اخری همیشه مشغول بودم و تو تازه وارد بی سر و صدا و ارومی که باعث میشد تمام کارها و برنامه هامو  فراموش کنم و ساعت ها از پشت شیشه های کارگاه اشپزی به دست های کوچیکت خیره بشم که چطور ماهرانه مواد رو مخلوط میکرد تا نوشیدنی های رنگی و دسر های خوش طعم و عطر بسازه ...

 روز فارق التحصیلیم وقتی که تمام دوستام دورم جمع شده بودن و من فقط به تو خیره شده بودم...

روزی که فهمیدم یه کافه باز کردی و هر روز به بهونه های مختلف از اون سر شهر به اونجا میومدم تا ببینمت و حتی روزی که بالاخره بهت اعتراف کردم و به جای یه چک یا یه فریاد بلند یه بوسه بهم هدیه دادی ...

و البته تمام سالهایی که توی غربت مشغول بزرگ کردن جونگین بودم و ازت دوری میکردم تا مجبور نباشم بین تو و جونگین یه نفرو انتخاب کنم تو دست نیافتنی ترین و دور از دسترس ترین الماسی بودی که حتی جرات داشتنت توی رویاهامم نداشتم...

اما حالا...
حالا تو اینجایی ، توی اغوشم
بدون هیچ پوشش اضافی بینمون...

قبل از اینکه چشم های قشنگت رو اینطور معصومانه ببندی و به خواب بری برای بار هزارم توی یک سال گذشته لذت چشیدن طعم شیرین تنت رو بهم هدیه دادی و با چشم های  زیبا و خندونت کاری کردی تا به سفر توی کهکشان ها ایمان بیارم...

شیرینکم..
امشب برخلاف تمام سالهای گذشته ، من توی دفترچه خاطراتت برات نوشتم و صادقانه امیدوارم که بابت این کارم منو ببخشی...

عاشق همیشگی تو
امضا
کریستوفر بنگ چان

Sweet little sin~Where stories live. Discover now