Chapter 07

952 280 8
                                    

سهون کلافه و دستپاچه روی صندلی بیرون اتاق دکتر نشسته بود

مدام گوشیش زنگ میخورد و صدای پیامش میومد

اولیو بی جواب چک کرده بود ؛ بکهیون بود و سهون واقعا نمیتونست الان جوابی بده

دوباره صدای زنگ مبایلش بلند شد کلافه نگاهی بهش انداخت با دیدن اسم " پدر " از

جاش پرید , یکم گلوشو صاف کرد و جواب داد :

× پدر

-کجایی سهون؟

×من...سره یه پروژه

-ناهار خانوادگی امروزو فراموش کردی؟!

×ناهار خانوادگی؟!

سعی میکرد آرامششو حفظ کنه و عمدا روی کلمه خانوادگی تاکید کرد

-آره خانوادگی! دیر نکن

×ولی من سره کارم

-تا یک ساعت دیگه اینجایی!

تا خواست جوابی بده صدای بوق رو شنید

نگاهی به صفحه مبایلش کرد

عصبی دست کرد تو موهاشو به هم ریختشون

" آآآییییششش..."

چندتا ضربه به اتاق دکتر زد و با صدای دکتر درو باز کرد

لوهان روی صندلی مقابل دکتر نشسته بودو روشو از دکتر گرفته بود و چشماشو بسته

بود، دکتر وسط بخیه زدن بود که دست از کارش کشید و با لبخندی رو کرد به سهون:

-نگران دوستت نباش..وخیم نیست اوضاع

×خوشبختانه...

لوهان چشماشو یکم باز کرد و سهونو نگاهی کرد تا نگاه سهون اومد رو صورتش سریع

دستپاچه چشماشو بست

سهون لبخند کمرنگی از کار لوهان رو لبش نقش بست :

× میگم..دکتر

-بله؟

×چقدر دیگه زمان میبره؟

با این حرفش لوهان بی خیال از ترسش چشماشو باز کرد

تو دلش گفت " وقتشو گرفتم...حتما خیلی کار داره "

لباشو برد تو دهنشو به دکتر نگاهی کرد

دکتر که تو ذهنش داشت محاصبه میکرد شونه ای بالا انداخت :

-کم...چهل دقیقه دیگه کلا کارش تمومه

سهون کلافه سری تکون داد

دستی کشید روی سرش و موهاشو مرتب کرد با همون حالت از اتاق رفت بیرون

شماره بکهیونو گرفت

" لعنتی جواب بده دیگه"

نگاهی به ساعت مچیش انداخت ؛ هوفی کرد.

ظهر بود و این موقع حتما بک داشت ناهار میخورد

دو دل قطع کرد و این بار زنگ زد به چانیول

تا 6 تا بوق شمرد ، همیشه همین قدر طول میکشید تا جواب بده

" جواب بده دیگه.. "

نا امید خواست مبایلو از گوشش فاصله بده تا قطع کنه که صدای چان رو شنید :

_SPEAK

×چانیول ، سهونم

_میدونم

سهون هول کرده بود و مغزش قاطی ؛ چشماشو باز و بسته کرد و سعی کرد تمرکز کنه

×میتونی یه سر بیای بیمارستان ؟

_بیمارستان؟

×یکی از دوستام اینجاست ولی نمیتونم پیشش بمونم تا بخیه دستش تموم شه ؛ باید برم

ناهار مثلا خانوادگی!

_ بابات بالاخره کار خودشو کرد پس! دوستت همون...بکهیون؟

× نه بک نیست...بیا بهت میگم فقط زود برسون خودتو خواهشا

_چون خواهش کردی! آدرسو پیام کن

×اوکی

یکم منتظر موند جوابی نشنید , نگاهی به صفحه گوشیش کرد طبق معمول چان اول قطع

کرده بود

الان این چیزا واسش مهم نبود ، آدرسو اسم بیمارستان رو برای چان ارسال کرد

طول راهرو رو چندین بار قدم زد و منتظر بود

چان همیشه قوانین میشکست و زود خودشو میرسوند

کمتر از ده مین گدشته بود که گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم چان لبخندی رو لبش

نقش بست:

×رسیدی چانیول؟

_ره..کدوم بخش

×بیا طبقه دوم همون راهرو اول بیای پیدام میکنی

سهون سریع مبایلو از گوشش فاصله داد تا یک بار هم که شده اون اول تماس رو قطع

کنه ولی تماس از قبل قطع شده بود

" تو زندگی قبلیش یوزپلنگ بوده اینقدر سرعتیه؟! "

با خودش فکر کرد و از راهرو اومد بیرون چشمش به آسانسور بود

با باز شدن در آسانسور و دیدن چان نفس راحتی کشید

چانیول نزدیکش شد :

_دوستت کجاست؟

× بیا دنبالم

راه افتاد سمت اتاق دکتر :

× ببخشید وقت تو هم گرفتم ؛ کافیه کارش که تموم شد برسونیش خونش

چان سرشو تکون داد

سهون دری زد و بی اجازه رفت داخل اتاق دکتر ؛ چان دستاش تو جیب شلوارش بود

پشت سر سهون رفت داخل

سهون یکم نزدیک تر رفت و به دکتر مهلت حرف زدن نداد :

×لوهان من یه کاری واسم پیش اومده مجبورم زود خودمو برسونم

لوهان گیج نگاهشو از چانیول گرفت و داد به سهون , سرشو به معمای فهمیدن تکون

میداد ؛ سهون ادامه داد :

×رفیقم چانیول به جای من پیشت میمونه و میرسونتت خونه

لوهان با شنیدن اسم چانیول چشماش برقی زد " پس اینه...همون چانیول که میگفتن "

با خودش فکر کرد و نگاهی به سر تا پای چان کرد

همونجور که گفته بودن به نظر یه آدم خشک میرسید

کاملا بی احساس نسبت به جو بیمارستان دستاشو کرده بود تو جیب شلوارش و اخم

کمرنگی داشت و مهم تر اینکه چشم هاش هیچ حسی رو منتقل نمیکردن

لوهان دست از دید زدنش برداشت و نگاهی به سهون کرد :

-نمیخواستم تو زحمت بیوفتی...زنگ میزدم راننده ام بیاد

چان با شنیدن این حرف از سهون زیر لب غر زد :

_خب با راننده ات برو

از گوش های لوهان دور نموند ولی ناخود آگاه لبخندی به بدعنقی چانیول زد

پیش خودش فکر کرد اون مثل پسر بچه های بداخلاقه که یه قلب مهربون دارن

بی دلیل این حسو داشت مثله حس ششم

سرشو واسه حرف سهون تکون داد :

-ممنون تا اینجا هم اومدی ؛ دیگه مزاحمت نمیشم برو به کارت برس

سهون لبخند ضایعی زد که تو هوا معلوم بود زورکی هست :

×پس من دیگه برم..

-مواظب خودت باش

این بار لبخندش جون گرفت و سرشو تکون داد به تایید :

×دکتر دستتون درد نکنه , دیگه میرم

دکتر با لبخند پدرانه ای باهاش خداحافظی کرد

با رفتن سهون ، چانیول بی حوصله صندلی ای رو کشید تا کناره در و نشست

دکتر هین انجام کارش زیر چشمی نگاهی به چان کرد

چان بی توجه مشغول چک کردن گوشیش شد

پیام هایی که داشت رو ده تا در میون سین میزد و جواب کوتاه و مختصری میداد

یه سر به اینستاش زد

این روز ها کل ذهنش شده بود بکهیونی که کاملا شبیه هیون کیه چانیول بود!

بی برو برگشت آیدی پیج بک رو که حفظش کرده بود سرچ کرد و رفت تو پیجش

عکس هاشو حفظ شده بود دیگه؛پست هارو بالا پایین میکرد

نفسشو طبق عادتش با آهی بیرون داد

چشمش به چیزی خورد توی صفحه گوشیش

بین همه ی کسایی که پست هاشو لایک میکردن ...اشتباه میدید یا بک واقعا لایکش کرده

بود؟!

پستی که لایک کرده بود رو باز کرد

یه عکس از خودش بود واسه زمانی که رفته بود به یکی از شهرستانا سر زده بود

عکسش خیلی قدیمی بود ولی به عقل جن هم نمیرسید که عکس برای دست کم بیست

سال قبل باشه!

پوزخندی زد و عصبی صفحه گوشی رو خاموش کرد

دکتر از روی صندلیش بلند شد و وسایلشو جمع میکرد :

+کار های امور مالی کامل انجام بدین و برید به سلامت

لوهان از جاش بلند شد و ادای احترامی کرد :

-خیلی ممنون آقای دکتر

+خواهش میکنم پسرم..فقط زیاد از دستت کار نکش هر از گاهی هم دستتو بشور با دقت

-چشم

چانیول از صندلی دل کند و ایستاد :

_بریم

لوهان باز هم تشکر کرد از دکتر و نگاهی به چان کرد تا اونم خداحافظیشو کنه بعدش

برن ؛ اما چانیول بدون حرفی از اتاق رفت بیرون و همین باعث تعجب لوهان شد

" نمیتونم بگم...بد اخلاقه یا بی ادب؟! "

پشت سر چان راه افتاد ، چان با پاهای بلندش قدم های بلندی هم بر میداشت و لوهان علنا

دیگه داشت دنبالش میدوید :

-میشه آروم راه بری؟!

_پاهات که سالمن

-ولی به درازی پاهای تو نیستن که

چان ابرو هاشو بالا داد ؛ درست شنید؟ یه نفر واسش بلبل زبونی میکرد؟!
برگشت رو به لوهان و با اخم معروفه فضاییش نگاهی به لوهان کرد

لوهان بجای اینکه بترسه لبخند مهربونی تحویلش داد :

-ببخشید خب...آخه منه گرسنه،مریض...گناه دارم

_بمون تا کاراتو کنم آقای مریض اذیت نشی!

چان تیکه انداخت ولی لوهان با همون لبخند مهربونش سری تکون داد :

-چشم قربان!

چان بی اعتنا به کارای لوهان رفت سمت امور مالی

لوهان به دیوار تکیه داد و نگاهی به باند دستش کرد

" دست خوشگلم خوب ازت مواظبت میکنم زود خوب میشی باشه؟"

با دست دیگش روی بانداژ رو ناز کرد

سعی میکرد حواس خودشو از سهون پرت کنه

ولی مگه میشد ؟

لب پایینشو مکی زد و خیره شد به بانداژش
" چرا مثل احمقا اونقدر نزدیکش نشستم که یکدفعه اون اتفاق بیوفته آخه

باید فرار میکردم...خب فرار هم کردم اما دستم ، دسته بی چارم ! "

حتی تو فکر کردن به سهون هم خودشو مشغول جزعیات دیگه ی ماجرا میکرد تا یادش

نیاد لمس اون لب های نرم سهون رو!



ادامه دارد ....


End part 7

EVOLUTION Where stories live. Discover now