Chapter 27

733 168 3
                                    

در سالن با شتاب باز کرد و حتی منتظر نموند بک به پاش برسه ، با سرعت قدم بر
میداشت سمت اتاقش ؛ بک پشت سرش میدوید و کل حواسش به این بود که چیزی الان
اعصاب چانیولو تحریک نکنه !
مینهو که کل شب منتظر برگشتنشون بود و از تمرین هایی که آقای کیم بهش میداد خسته
شده بود تا الان بیدار مونده بود و منتظر ددیش بود با صدای ماشین و در اصلی عمارت
فهمیده بود که اونا برگشتن ، با شوق از اتاقش تا سالن اصلی ورودی عمارت دوید
با دیدن ددیش و بیستیش! با ذوق بچگونه ای صداشون زد :
*ددیییی ...بیستی اومدیننن
نگاه پر دلهره بک چرخید سمت صدا و قبل از اینکه چان ری اکشنی نشون بده پرید
طرف مینهو و بغلش کرد :
+اومدیم کوچولو ، تو چرا بیداری هنوز؟
*من دلم برای تو و ددی تنگ شده بود
دستای کوچیکشو دور گردن بک حلقه کرد :
*بریم پیش ددی
بک نیم نگاهی به چان که بی توجه به اونا راه اتاقشو پیشش گرفته بود کرد :
+ددی امشب خیلی خسته هست باید زود بخوابه ...بیا منو تو هم زود بخوابیم
لب های نا امید مینهو اومدن جلو :
*ولی من همش منتظر بودم ...همشم تنهام
سرشو با قهر گذاشت روی شونه بک و نا امید به راهرویی که ددیش رفته بود و از دید
رسش خارج شده بود نگاه میکرد .
بک آروم دست کشید رو کمر کوچیک مینهو و راه افتاد سمت اتاق مینهو :
+من میام پیش تو میخوام امشب خوبه؟
مینهو یکدفعه مثل برق گرفته ها سرشو بالا گرفت :
*آرره برام قصه هم میخونیییی؟؟
+چرا نخونم !
تا اتاق مینهو آروم قدم میزد و تو فکر بود ، دلش نمیخواست چان تنها بذاره تو حال بدش
اما الان بهترین کار این بود مینهو رو خواب کنه ، در اتاقش باز کرد و درو گذاشت رو
هم، مینهو گذاشت روی تخت و خودشم روی تخت دراز کشید ، پاهاشو جمع کرد تو
شکمش تا روی تخت کوچیکش جاش بشه ،مینهو که مطمعن شد بک کنارش میخوابه
خودشو تو بغلش جا کرد و چشماشو بست :
*قصه یادت رفت بیستی؟
+نه کوچولوم ...خب!
یکم جاشونو درست تر کرد و مینهو راحت تر بغل کرد :
+یه روز یه پسر کوچولو بود که با ددیش توی یه خونه بزرگ زندگی میکرد
*من بووودممم؟؟
+هممم باشه، تو بودی
مینهو با ذوق خندید و بک لبخندی به روش زد :
+پسر کوچولو عاشق ددیش بود هر چی بهش میگفت انجام میداد تا اینکه یه روز دید یه
نفر دیگه هم به خانوادشون اضاف شده
*مامانم؟
بک مکث کوتاهی کرد و دست کشید رو موهاش :
+خب...یه نفر که خیلی بهتر از مامان بود! یه نفر که خیلی مینهو کوچولو دوست داشت
براش اسباب بازی میخرید بغلش میکرد...
مینهو که با حرکت های دست بک توی موهاش گیج خواب شده بود با چشمای خمار
نگاهش به بک بود و قصه اشو گوش میکرد ، تا جایی که دیگه متوجه داستان نمیشد و
فقط صدای بک میشنید ، پلک های سنگینش روی هم افتاد
بک که دید مینهو خوابش برده ساکت شد و آروم تر موهاشو ناز کرد ، وقتی مطمعن شد
خوابش عمیق شد ، با احتیاط از روی تخت بلند شد و پتو کشید روی بدن کوچولوی
مینهو و نگاهی به ساعت مچیش کرد ، نگران بود چان خوابیده باشه و نتونه بره پیشش
با عجله رفت سمت در و با شتاب کشیدش ، با دیدن چان درست پشت در ترسید ،
دستاشو گذاشت روی دهنش تا صدایی نده و مینهو بیدار شه ، سریع از جلوی در کنار
رفت و با احتیاط درو بست ، با ولوم صدای خیلی آرومی رو کرد به چان :
+فکر کردم خوابیدی
_مینهو خوابوندی
+هوم...
گوشه لباس چان گرفت و با دلهره کشیدش تا از جلوی اتاق مینهو برن کنار، چان دنبالش
راه افتاد ، تا راهروی اصلی ساکت بود و کاریش نداشت اما پاشون که به سمت اتاق
چان کشیده شد دیگه تحمل نکرد ، مچ بک گرفت و کشیدش
بک با استرس سرشو بالا گرفت و زل زد به چان ، چان نگاهش هنوزم برای بک
ترسناک بود :
_بک
+ج..جان..جانم؟
_لباس هاتو عوض کن بیا تو اتاق من بعدش
+چشم...
بلافاصله بعد از اینکه چان دستشو آزاد کرد با سرعت پرید سمت اتاق خودش ؛ تند تند لباس و شلوارش بیرون آورد و در کمدشو باز کرد تی شرت آبی انتخاب کرد و پوشیدش
شلوارک پارچه ای سفیدی کرد پاش ، دستی توی موهاش کشید استرس داشت
نگاهشو توی اتاق چرخوند ، عروسک گربه اشو پایین تختش دید سریع برش داشت
نمیدونست چرا اما حس میکرد بهش میتونه آرامش بده ؛ نفس عمیقی کشید و رفت سمت
تراس ، درو باز کرد و با قدم های ریز ریز خودشو رسوند به در تراس اتاق چان.
آروم درو باز کرد و رفت داخل ، چانیول روی مبلی نشسته بود و با اخم های تو همش
سرش چرخید سمت بک :
_اومدی
+اوهوم...
بک آروم شده بود درواقع میترسید پر حرفی کنه یا کار اضافه ای انجام بده
چان روی مبل تک نفره نشسته بود و بک جایی نداشت تا کنارش بشینه
*اگه رو پاهاش بشینم ممکنه عصبانی شه الان ؟*
با این فکر چاره ای واسش نموند ؛ عروسکشو گذاشت روی زمین جلوی پای چان و
خودش نشست روی عروسک ، دست چان اومد روی سرش و موهاشو تکون داد:
_ترسیدی؟
بک لباشو جمع کرد تو دهنش و سرشو به علامت مثبت تکون داد ، چان پوفی کرد
نمیتونست عصبی نباشه اما الان جدا قصد هم نداشت عصبانیتشو سر بکهیونش خالی
کنه ! دستشو از رو موهای بک سوق داد پایین ، کف دستشو نشوند روی گونه برجسته
بک و شستشو آروم کشید روی پوست نرمش :
_نترس ازم
بک نگاهشو آورد بالا ، مثل بچه هایی شده بود که میترسید باباش دعواش کنه :
+ترسناک شدی ..
دست پان یکم رو گونه بک تکون خورد ، شستشو کشید روی لب پایین بک ، سر بکو با
دستش کشید بالا سمت خودش و بک مجبور شد دستاشو روی زانو های چان تکیه بده و
خودشو بکشونه بالا ، رو سر زانو هاش روی زمین بلند شد ، نمیدونست ری اکشن چان
چی میتونه باشه برای همین فقط هرکاری که چان میخواست انجام میداد نه کمتر نه
بیشتر! چان گردنشو یکم کشید جلو و لب پایین بک کشید بین لباش ، برخلاف تصور بک
که فکر میکرد چان الان ممکنه وحشی هم بشه! اون خیلی نرم و آروم کارشو شروع
کرده بود و همین یکدفعه تمام استرس بک رو سرکوب کرد ، دستاشو روی پاهای چان
راحت تر تکیه داد و لباشو باز کرد از هم تا چان راحت تر ببوستش
چان با حوصله لب پایین بک میمکید و گاهی صدای مکیدنش تو گوشای بک میپیچید و
حس امنیت خاصی بهش القا میکرد ، به شلوار چان چنگی زد و لب بالای چان شروع
کرد به خوردن ، لبش داغه داغ بود و بک عاشق این داغی لب های چانیولش بود
با اشاره دست چان پشت کمر بک ، بک خودشو جلوتر کشید ، دستشو بین پای چان
روی مبل تکیه داد تا وزنشو کنترل کنه و سر زانو هاش کمتر درد بگیره روی زمین
دندون چان توی لبش فشار داده شد و همین باعث شد تو دهن چان از درد و سوزش لبش
آخ خفه ای بگه ، چان برخلاف چند مین قبل الان با شور و اشتیاق بیشتری لب های بک
رو جوری میمکید که انگار میخواست همینجا تمومش کنه
نفس های بک به زور بالا میومدن دیگه ، لب بالای چان مک محکمی زد و ولش کرد
نا مفهوم بین لبای چان چیزی گفت ؛ اما چان تازه گرم شده بود و نمیتونست دل بکنه
بک یکم دیگه تکون خورد و خودشو روی مبل بیشتر تکیه داد ؛ دستش از روی شلوار
به عضو چان میخورد ؛ چیزی قلقلکش میداد تا یکم شیطونی کنه !
کف دستشو کامل نشوند روی عضو چانیول و دستشو روی طول دیکش بالا پایین کشید
به ثانیه نکشید که میتونست نفس های سنگین چان بشنوه !
چان با صدا لب های بک آزاد کرد از بین لباش :
_میدونی داری چیکار میکنی دیگه جونور!؟
+من که کاری نکردم !
(18+) :
سر زیپ شلوار چان گرفت و آروم کشیدش پایین ، یک تای ابروی چان رفت بالا
بدش نمیومد کل وقتشو با بک بگذرونه ، اینجوری ذهنش هم زودتر آزاد میشد
چنگی به تی شرت گشاد بک زد و کشیدش بالا ، بک مجبور شد دستاشو بالا بیاره تا
لباس از تنش بیرون بیاد ، دست چان بلافاصله نشست روی سینه اش و نیپلشو با شستش
تحریک کرد ؛ لباشو روی هم فشار داد ، اگه از همین الان دوباره تسلیم دستای چان
میشد یعنی شیطونی بی شیطونی و فقط باید هرکاری چان میخواست واسش انجام میداد
بنابراین سعی کرد تسلیم نشه ، روی پاهاش نشست و به زانو هاش استراحت داد
با پایین تر رفتنش ، دست چان بی نصیب موند !
بک هر روز توی سایت های مختلف چیزای جدیدی میخوند و دوست داشت حالا که
تجربه ی قبلی نداره و به نظر ناشی میاد زودتر یه چیزایی یاد بگیره و خودشو بیشتر به
چان اثبات کنه ، کمربند چان باز کرد قبل از اینکه مغزش پردازش کنه چجوری باید
شلوار چان پایین تر بکشه ؛ چان خودش شلوارشو پایین کشید و با یه حرکته سریع کامل
بیرونش آورد ، پاهاشو دو طرف بک روی زمین کوبید دوباره و بدن بک بین پاهاش
اسیر کرد ؛ بک با خودش فکر کرد با اینکه همه اینا نقشه خودش بود اما چرا دوباره
چان داره کنترل همه چیز بدست میگیره!
دستشو جلو برد و دیک چان گرفت ، بلافاصله دست چان پشت گردنش حس کرد
به نظر میومد بک پلک هم میزد چان تا آخر حرفا و کاراشو میخوند !
رگ های متورم دیک چان زیر دستش حس میکرد ؛ ذهنش انگار تو یک لحظه پاک شده
بود و قفل کرده بود الان دقیقا باید چیکار کنه
*توی اون فیلما خیلی راحت انجامش میدادن...ولی ...من چجوری باید این کارو کنم ؟*
توی دلش آشوب شد ، نکنه کار خرابی کنه و چان بجای اینکه خوشش بیاد فقط حوصله
اش سر بره؟ آب دهنشو غورت داد با تردید سرشو جلو برد و لباشو از هم باز کرد
سر دیک چان توی دهنش برد و با با تردید مکی بهش زد ، دستش به وضوح میلرزید و
یخ کرده بود ؛ چان هم خوشش اومده بود هم دلش میخواست بخنده !
آروم دستشو پشت گردن بک کشید و انگشتاشو فرو برد بین موهای خوش رنگش :
_نترس جونور
چشمای بک بالا اومدن و مثل همستر های ترسو نگاهی به چان کرد و سریع نگاهش
دزدید ، سعی کرد تمرکز کنه و هول نشه ، زبونش دورش تاب داد و چشماشو بست
تا کمتر استرس بکشه
*فکر کن پستونکه یا همچین چیزی ...تازه چان دعوا هم نمیکنه که *
به خودش دلداری داد و با نوازش های دست چان بین موهاش یکم اعتماد به نفس گرفت
تند تند کلاهک سر دیک چان میمکید ،چان نفس هاش به شمارش افتاده بود و بدنش
داشت آتیش میگرفت ، کوچکترین چیز از طرف بک میتونست واسش دیوونه کننده باشه
بک که ترسش خوابید چشماشو باز کرد و زبونشو رو طول دیک چان کشید بالا
نفس های بلند چان میشنید و سفت تر شدن لحظه به لحظه ی دیکش توی دستاش
بهش اثبات میکرد که کاری که میخواست رو با موفقیت داره انجام میده!
مشتاق تر شد ، دو دستی دیک چان گرفت و دستاشو دور دیکش بالا پایین میکشید
سر دیکشو دوباره کشید تو دهنش و تند تند میمکیدش
چان خم شد سمتش و دستشو رو کمر لخت بک میکشید و سرشو با دست دیگش نوازش
میکرد ، بک با نوازش های مست کننده دستای چان بیشتر تشویق میشد !
زبونش روی سوراخ سر دیک چان فشاری داد و با صدا از دهنش بیرونش آورد
هنوز اونقدرا چیزی بلد نبود و سرعت دستاش از نظر چان کند بود اما به طرز دیوونه
واری چان همه ی اینا رو به هر چیزی ترجیح میداد .
دستشو برد زیر بغل بک و کشیدش بالا ، دستای بک از دور دیکش باز شد و با چشمای
متعجب نگاهش اومد روی صورت چانیول
نشوندش روی پاش و با سرعت شلوارک بک کشید پایین ، دستای بک نشست روی سر
شونه هاش :
+چانیول...
دست چان نشست روی پوست نرم باسن بک و نفسو تو سینه بک حبس کرد :
_بگو جونورم
بک یکم خودشو کشید بالا و همین فرصتی شد برای چان تا دستشو بین پاش جلوتر ببره:
+من هنوز کامل خوب نشدما...
_حواسم بهت هست جونورم
انگشت چان دور ورودی بک کشیده شد و همین کافی بود تا ناله حبس شده تو گلوی بک
رو بالاخره آزاد کنه !
انگشت چان مدام دور ورودیش دایره وار کشیده میشد و بالاخره راهشو پیدا کرد داخل
بک با حس انگشت چان داخلش لباشو گاز گرفت و ناله خفه ای کرد
خودشو تو بغل چان ول کرد و چشبید بهش ؛ سرشو تکیه داد به شونه اش و چشماشو با
لذت بست ، انگشت چان داخلش تکون میخورد و بعد از چند دقیقه اومد بیرون ؛ چان
لبشو چشبوند زیر گوش بک :
_برو رو تخت تا من بیام باشه جونورم؟
بک خمار و مست شده بود سرشو تکون داد :
+چشم...
از بغل چان بلند شد و از روی زمین عروسکشو برداشت رفت روی تخت
تحملش کم شده بود و نمیتونست یک دقیقه هم اونجا تنها بشینه ، نگاهش همراه چان جا به 
جا میشد ؛ نمیفهمید چان دیگه دنبال چیه توی کشوی میزش
کلافه روی تخت به شکم دراز کشید :
+چانیول..
با لحن پر نیازی صداش زد ، چان و کل میزشو ریخته بود بیرون نگاهی به جونور
خواستنیش که روی تختش منتظر بود کرد و خودش هم بی تاب تر شد :
_یکم صبر کن ...
بک زیر لب نق زد ، زانو هاشو جمع کرد و همونجور که خوابیده بود پاهاشو جمع کرد زیر شکمش ، باسنش بالا اومد
عروسکشو محکم و حرصی تو دستش فشار داد ، هر ثانیه هم واسش خیلی طول میکشید
عروسکشو گذاشت زیر پاش و با حس خز های نرمش بین پاش لباشو روی هم فشار داد
پاهاشو بیشتر باز کرد از هم :
+چاااانیول
چان بالاخره چیزی که میخواست پیدا کرد ؛ خیلی وقت بود ازش استفاده ای نکرده بود
با قدم های بلند خودشو رسوند بالا سر بک
رفت روی تخت و پایین پای بک روی زانو هاش ایستاد :
_اومدم جونور
+چاااان زود باش..
بک با کلافگی خودشو روی عروسکش میکشید ، دست چان نشست روی باسنش و همین
کافی بود تا خودشو بکشونه سمت چان بدون اینکه ببینه چان چی همراه خودش آورده !
با صدایی که شنید تازه متوجه شد چان دنبال چیزی بوده و حالا آوردتش!
سرشو روی دشک کج کرد و سعی کرد چانو ببینه :
+صدای چیه؟
چان باسنشو کشید و به حفره ی تنگ بک نگاهی کرد :
_الان میفهمی جونورم
قبل از اینکه بک بتونه حدسی بزنه ، چان ویبراتور روی کمترین درجه تنظیم کرد و
سوقش داد روی حفره بک ، آهش بلند شد :
+آههههه این چیه...مممم
به سختی نفس میکشید ، غرق لذت شده بود ، با حس چیزی داخل حفره اش چشماشو
بست و بی پروا ناله کرد ؛ ملافه توی مشتش کشید
چان از دیدن بک توی اوج لذت حس رضایت میکرد هر چند زیر شکمش به شدت مور
مور میشد و دلش میخواست توی اون حفره ی تنگ خودشو بکوبونه
ناله های بک حتی یک ثانیه هم قطع نمیشد اما بیشتر از این چیزی که داخلش حس
میکرد و حتی نمیدونست چیه الان دلش میخواست چانیولو حس کنه :
+چانیولاا...خودتو میخوام
با لحنش چان رو وادار میکرد مصمم تر بشه !
ویبراتورو خاموش کرد و پرت کرد گوشه تخت ، پهلو های بک تو دستای قویش گرفت
سر دیکش گذاشت روی حفره بک و با یه فشار قوی کامل فرو بردش داخل
بک آه پر لذت طولانی کشید ؛ چان بی صبرانه ضربه هاشو داخلش شروع کرد و با
سرعت خودشو داخل حفره تنگ بک میکوبید
صدای برخورد بدناشون با ناله های بک و نفس کشیدن های بلند چان اتاق پر کرده بود
با هر ضربه چانیول ، ناله های بک تند تند قطع و وصل میشد
عضو تحریک شده ی کوچیکش روی عروشکش محکم کشیده مشید با تکون هایی که از
ضربه های چان میخورد ؛ بی اختیار خالی شد روی عروسکش
آه غلیظی کشید و چشماشو با لذت بست :
+چانیول...چااان...چاااانیول
با لحن تحریک آمیزی پشت سر هم صداش میزد ؛ چان خم شد روش و سرعتشو داخلش
کمتر کرد ، لباشو چسبوند پشت گردن بک و مدام میبوسیدش
با حس چیزی زیر شکمش بی حرکت خودشو تا آخر فشار داد داخل بک و پر فشار
داخلش خالی شد ؛ بک از داغ تر شدن حفره اش ناله بی جونی کرد :
+آییی..داغه
چان با به کام رسیدنش خودشو کشید بیرون و کنار بک خودشو رو تخت ول کرد
دستشو دراز کرد رو تخت :
_بیا تو بغلم ببینم جونور
بک آروم عروسک خیس شدشو از زیر چاش کشید کنار و بی حال خودشو تو بغل چان
جا کرد ، سرشو روی بازوش گذاشت ، چان چرخید سمتش و دستاشو دور بدنش حلقه
کرد :
_بهترین رابطه عمرم فقط با تو دارم
لبخند بک عمیق شد خوشحال بود که میتونه چان رو خوشحال کنه ، سرشو تو بغل چان
قایم کرد :
+دوستت دارم
_چی؟
+هوم؟؟؟
_نشنیدم
+راجب چی حرف میزنی؟
چان لبخند کوتاهی زد و بیشتر بک فشار داد تو بغلش :
_بخواب سوییتی خسته شدی
+میخوام خوابای خوب خوب ببینم
_تو بغل من فقط راجب من باید خواب ببینی
(پایان 18+)

*          *           *           *

دستشو برای سوهو دوباره تکون داد ؛ سوهو سوار اتوبوس شد و بالاخره از دیدرس
جونگین خارج شد
تایم زیادی داشت که نمیدونست باید چجوری سپریش کنه ، هندزفریشو گذاشت تو گوشش
و آهنگ مورد علاقشو پلی کرد ، دستاشو برد تو جیب کاپشنش و مخالف مسیر اتوبوس
راه افتاد ، شاید خوب بود واسش که چنتا کتاب بخره و مطالعه کنه تو این فرصت
اونجور که یادش میومد آخر همین خیابون کتاب فروشی بزرگی بود ؛ تصمیم گرفت بره
چکش کنه ضرر که نداشت یکمم قدم میزد
سرشو همراه موزیک تکون میداد ، در کتاب فروشی با پا هل داد و رفت داخل
برخلاف هوای سرد بیرون داخل گرم بود ، جونگین هندزفریشو از گوشش بیرون آورد
شال گردنشو از دور گردنش باز کرد و زیپ کاپشنشو باز کرد .
بین قفسه های بلند کتاب آروم آروم راه میرفت و اسم روی جلد کتاب هارو میخوند
چیزی توجهشو جلب نمیکرد و زود رد میشد
به انتهای قفسه ها رسید نفسشو بیرون داد محکم ، کیونگ سوو هیچ جا نمیخواست از
فکرش بیرون بره؟
خوب یادش بود سال آخر دانشگاهشون بودن و با هم رفته بودن به کتابخونه دانشگاه
آخر راهروی قفسه ی کتاب ها همو بوسیدن
رو به روی آخرین ردیف قفسه سمت چپ ایستاد ، درست مثل همون موقع
تنها چیزی که کم بود کیونگ سوویی بود که الان بین اونو قفسه گیر کنه و جونگین بتونه
راحت ببوستش !
نفسش پر از آه بیرون داد و دستشو تکیه داد به قفسه
سرشو تکون داد
*چرا هرجا میری به فکرشی احمق؟ اینطوری پیش برم تا سال دیگه چیزی ازم نمیمونه*
به خودش نهیب زد و چشماشو محکم باز و بسته کرد و نفس عمیقی کشید
نگاهش بالا اومد و به کتابی که رو به روی دستش تو قفسه بود نگاه کرد ، از روی
اسمش خوند :
×فرگشت و ژنتیک...
تا الان زیاد کتاب علمی نخونده بود در حد درس مدرسه و دانشگاه میتونست شروع
خوبی باشه واسش!
کتاب برداشت و طول راهرو قدم زد ، کتاب گذاشت روی میز و رو کرد به فروشنده :
×این کتاب لطفا بذارید توی باکس واسم
مرد باکس کتابی آورد و قیمت به جونگین گفت ، کارتش رو گرفت تا حسابش کنه
همونجور که منتظر بود هزینه کتاب پرداخت کنه نگاهشو اطراف چرخوند و به آدم هایی
که داشتن کتاب هارو میدیدن کرد ، با صدای زنگوله ی بالای در نگاهش چرخید سمت
در، ضربان قلبش تو یک ثانیه رفت!
کیونگ سوو بود یا توهم زده بود؟!
تا کیونگ یکم سرشو چرخوند ، جونگین دست پاچه و سریع پشتشو کرد بهش
منتظر نگاهش به فروشنده بود تا کارتشو گرفت سمتش از دستش قاپیدش و باکس کتاب
برداشت :
×ممنون
مرد ادای احترامی کرد بهش
با عجله صورتشو با شال گردنش پوشوند و روشو کرد سمت شیشه های کتاب فروشی و
کج کج راه رفت ، خودشو از اونجا نجات داد و تند تند تا چهار راهی که نزدیکش بود
رفت ، چنتا نفس عمیق کشید
شال گردنشو از دور سرش باز کرد و چشماشو با دستش فشاری داد
*هووف نزدیک بود...اما اون اینجا چیکار میکرد ؟*
با حس دستی که از پشت سرش نشست روی شونه اش چشماش گرد شد، نکنه دیدتش؟
باید چه توضیحی بهش بده؟ باید فرار میکرد
منتظر نموند چراغ سبز شه و یه قدم برداشت که دستش از پشت کشیده شد
سرشو به سمت مخالف کج کرد که صدای اون آدم شنید :
+جونگین؟
صدا واسش آشنا نبود یا الان نمیتونست چیزی تشخیص بده کلا؟
آروم سرشو چرخوند با دیدن پسر کیوت و خوشگل رو به روش نفس راحتی کشید
اسمشو هنوز یادش بود با حالت تعجبی گفت :
×بکهیون!
بک دو دستی بازوی جونگین گرفت و کشیدش عقب :
+یااا چرا صبر نمیدی چراغ سبز شه؟ ممکن بود تصادف کنی حواست کجاست؟؟
لبخند مصنوعی تحویلش داد :
×حواسم یکم پرته...تو اینجا چیکار میکنی ؟
بک دستشو ول کرد و شونه ای بالا انداخت :
+با یه نفر قرار دارم اتفاقی دیدم از اون سمت میومدی خیلی تو خودت بودی ؛ خوبی؟
×چیزی نیست...یه کتاب خریدم به فکر اون بودم
+توی همین کتاب فروشی معروف این خیابون بودی؟؟؟
×آره..
+بیا با هم بریم منم کتاب میخوام بگیرم!
جونگین سریع سرشو منفی تکون داد :
×نه راستش یک سری کارا دارم عجله دارم
+آها..باشه
×بهت زنگ میزنم
+مثل همین چند روزی که قرار بود زنگ بزنی؟!
با شوخی تیکه اشو انداخت ، کای یکم لباشو روی هم فشار داد :
×راستش شمارتو گم کردم ...الان بهم بده شماره اتو
+ولش کن! لازم نیست
جونگین فهمید که چه سوتی داه و بک ناراحت کرده اما الان خون به مغزش نمیرسید
برای فکر کردن از اینا گذشته نمیخواست با هیچ کسی که مربوط به کیونگ باشن در
ارتباط باشه ؛سرشو پایین گرفت و لباشو روی هم فشار داد تا اینکه بک خودش
برای خداحافظی پیش دستی کرد :
+من با کیونگ سوو! قرار دارم تو کتاب فروشی ناراحتش کردم و میخوام از دلش در
بیارم! میدونی جز اون آدم هام که برای کار یا حرف اشتباهش معذرت خواهی میکنه!
تمام تیکه هایی که لازم بودو بهش انداخت و ابرویی بالا داد و گردنشو به احترام یکم
کشید پایین  :
+فعلا!
جونگین مونده بود چی باید جواب بده ؛ سرشو تکون داد فقط
از نظرش بک یا خیلی با کیونگ صمیمی بود و همه چیز میدونست یا خودش خیلی آدم
تیز و باهوشی بود!
بک حدس هایی زده بود راجبشون ، پشتشو به کای کرد و راهی کتاب فروشی شد
درو باز کرد ؛ از صدای زنگوله های بالای در خوشش اومد و باعث لبخندش شد
چشمشو چرخوند ، کیونگ رو دید
از پشت سرش رفت و سیبی که آورده بودو یکدفعه گرفت جلوی صورتش
کیونگ که تو حال خودش بود یکدفعه سورپرایز شد و سریع با صاحب دست نگاه کرد:
*هووف...ترسیدم..
+سلااام!!...سیب؟!
کیونگ لبخندی زد و سیبشو قبول کرد ازش :
*فکر نمیکردم زود برسی
+آی عم آن تایم!
کنار کیونگ ایستاد و نگاهی به کتاب ها کرد :
+واقعا دوست داری برای معذرت خواهیم واست کتاب بخرم ؟؟
*راستش تو کاری نکردی که معذرت بخواد خودت حساس شدی اما حالا که میخوای
چیزی بخری من کتاب انتخاب میکنم
+باااشد هر کدومشو دوست داشتی انتخاب کن
کیونگ لبخند مهربونی زد ، کم کم داشت از بک خوشش میومد و به نظرش میتونستن
دوست های خوبی واسه هم بشن هرچند که بک خیلی سرزنده و پر سر و صدا بود نسبت
به کیونگ اما اهمیت بک نظرشو جلب کرده بود
بک داشت پیش خودش فکر میکرد و معماشو حل میکرد و هم قدم با کیونگ آهسته بین قفسه ها راه میرفت :
+میگم...
نگاه کیونگ چرخید سمتش ، کتابی انتخاب کرده بود و تو دستش بود ؛ بک هنوز دودل
بود که حرفشو بزنه یا نه مدام با خودش فکر میکرد که بهش ربط داره بخواد دخالت کنه
یا نه حتی! کتاب از دست کیونگ گرفت :
+این انتخاب کردی؟
*آره
+خب پس بریم بگیریمش
خودش جلوتر راه افتاد تا بره حسابش کنه ؛ به نظر کیونگ رفتار بک یک جوری شده
بود و انگار داشت حرفشو میخورد ، از کتاب فروشی که رفتن بیرون ساکت کنار هم راه
میرفتن ، کیونگ سرفه ی کوتاه مصلحتی کرد :
*اهم...بکهیون ؟
سر بک چرخید سمتش:
+بله؟
*چیزی میخوای بهم بگی؟
+راستش...نمیدونم بگم یا نه
*بگو خب همش داری حرفتو میخوری
+تو قبلا...با کسی تو رابطه بودی؟
کیونگ از سوالش جا خورد دستشو گرفت و کشید :
*بیا اینجا بشینیم
روی نیمکت زیر درخت بزرگی که تو پیاده رو بود نشستن ؛ کیونگ دستاشو تو هم قفل
کرد و به نقطه ای از روی زمین خیره شد :
*بودم ...چرا؟
+راستش اتفاقی با یه نفر آشنا شدم که فهمیدم تورو میشناسه یه عکس ازتون داشت
گفت با هم دوستین و ازم خواست چیزی بهت نگم که اومده کره ، اما متوجه شدم داره
از دیدنت فرار میکنه
کیونگ با چشم های درشتش زل زده بود بهش:
*اسمش...
+جونگین
چشمای درشت کیونگ به سرعت پرشدن از اشک ؛ بعد از فرار کردن ازش اومده بود
کره پس!
دست بک رو محکم چسبید :
*شماره یا آدرسی ازش داری؟؟
+حدسم درسته؟
*ما خیلی وقت با هم تو رابطه بودیم! اما یکدفعه غیب شد و فقط یه نامه ازش بجا مونده
اینکه دیگه با هم نباشیم و خداحافظ! نه شماره ای نه آدرسی
بک باورش نشد یه نفر تونسته اینقدر راحت یکیو ول کنه و بعدشم غیب شه :
*شماره دارم
نمیدونست درسته آدرس هم بده یا نه بنابراین به همون شماره بسنده کرد

*              *              *                *

_fly alone in the dark another lonely night
I wanna reset
(reset- tiger JK )
End part 27

EVOLUTION Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon