بدن های عریانشان در هم گره خورده بود. آفتاب روی بدن های خیسشان می تابید. لب های ژان چسبیده بود به گردن ییبو. دستانشان روی بدن هم سر می خورد. عطشی سیری ناپذیر به جانشان افتاده بود.
ییبو سرش را عقب کشیده بود و اجازه می داد گردن بلند و خوش تراشش با دندان ها و لب های ژان نشان بخورد.
ژان بین پاهای ییبو دراز کشیده بود، آلت های تحریک شده شان روی هم حرکت می کرد و لذت چون ماری در بدنشان پیچ می خورد و قلبشان را نیش می زد.
ییبو به موهای بلند ژان چنگ زد : ژان زود باش
ژان نیشخندی زد، بوسه ها پایین رفت تا به سینه های برجسته از لذت ییبو رسید. یکی از آن نقطه های قهوه ای و تحریک کننده را به لب گرفت.
:ژاااان
هوش از سر ییبو از شدت لذتی که لب ها و زبان ژان به او می داد، پریده بود. انگشتهایش محکم در موهای ژان فرو رفت.
:ژان توی خورجینم روغنهابروهای ژان با شیطنت بالا رفت، به چهره ی غرق در لذت ییبو نگاه کرد
: روغن؟ چیه انتظار داشتی منو ببینی؟
ییبو اخمی کرد : روغن بنفشه، برای پوستمه
صدای خنده ی ژان بلند شد و این خنده مشتی بر شانه اش را به دنبال داشت.
:شیائو ژان بهتره همین الان بری اون روغن لعنتی رو بیاری وگرنه باید تو حسرت کردنم بمونیژان اصلا نمی خواست کاری کند که لذت یکی شدن با ییبو را از دست دهد. همزمان که بر پوست ییبو بوسه می زد انگشت آغشته به روغنش را روی سوراخ ییبو می کشید. ییبو بار دیگر بر ژان غرید
:لعنت بهت شیائو ژان، بکنش تو دیگه
ژان نیشخندی زد، اینکه ییبو را بی تاب کند یکی از علاقه مندی هایش بود. ییبو که بی تاب می شد عصبانیت و زورگو می شد و ژان این جنبه از شخصیت پسر را دوست داشت.
با ورود انگشتش به سوراخ ییبو هر دو ناله ای سر دادند. ییبو به شانه ی ژان چنگ زد. نفس هایش تند و بریده از میان لب هایش می گریخت.
خورشید تقریبا تسلیم تاریکی شده بود و صدای ناله های آن دو با بالا آمدن ماه همزمان بود.
انگار که لب های ژان قفل شده بود به بدن ییبو، هر جا را که می توانست می بوسید و می مکید. انگشت دوم که وارد شد ییبو از شدت نیاز تقریبا گریست.
: ژان این کافی نیست
ژان سر بالا آورد و به چشمان خیس ییبو نگریست. گوشه ی لبش به نیشخندی بالا رفت
: چی کافی نیست ییبو؟
ییبو دندان هایش را روی هم فشرد. ژان یا واقعا خنگ بود یا موقع رابطه خود را به خنگی می زد.
: اون انگشتای لعنتیت رو بکش بیرون و برو سر اصل کاری وگرنه آلتت رو می کنم و خودم می کنمش… آهآه
با بیرون کشیدن انگشتان ژان، رضایت به صورت ییبو برگشت می دانست آنچه را بخواهد می تواند از ژان بگیرد. آلت ژان را روی سوراخش حس کرد. پاهایش را بیشتر از قبل باز کرد و منتظر ماند تا ژان هر دویشان را غرق لذت کند.
ژان نیشخندی زد : کی فکرشو می کنه این صورت زیبا بتونه اینجوری زیر من حرف بزنه
آلتش را وارد سوراخ ییبو کرد. ییبو چشمانش را محکم به هم فشرد. احساس سوزش و درد می کرد اما می دانست به زودی لذت همه بدنش را در خود غرق می کند.
ژان روی پسری که زیرش دراز کشیده بود خم شد، لب هایشان را به هم رساند و سعی کرد با بوسیدن آرامَش کند.