پایان

9 2 3
                                    

زمانی که سمیرا دوباره چشم هایش را گشود؛ همه چیز عوض شده بود. چراغ های کافه خاموش بود، کرکره ی آن پایین کشیده شده بود و مردی در آن حضور نداشت. بدن نیمه سردش کنار میز دو نفره افتاده بود؛  فنجان چای روی میز چپه شده بود؛ و سیب زمینی های سرد شده بوی ماندگی می داد. خاطرات ساعتی پیشش برایش اهمیتی نداشت و تنها یک چیز را به خاطر می آورد؛ مادرش!‌ می دانست به کجا می خواهد برود و نبودن در آنجا بی قرارش می کرد.
صاحب کافه وقتی به آنجا آمد و کرکره را بالا کشید، نور خورشید پاییزی  از شیشه های کافه رد شدند و آرام آرام خودشان را روی فضای تاریک انداختند. مرد به محض ورود با دیدن به هم ریختگی و جسم بی جان دختر جوان، وحشت کرد. شب قبل کافه را دست زیردستانش سپرده بود و نمی دانست چه چیزی باعث این اتفاق بود. به سرعت با پلیس و آمبولانس تماس گرفت و همکارانش را خبر کرد تا هرچه سریع تر آنجا بیایند.
سمیرا صامت اتفاقات را تماشا کرد. با ورود اولین کارکنان حواسش به در کافه جمع شد. باید می رفت! تصویر خانه ی مادری آنقدر زیبا و درخشان برایش نقش بسته بود که بی قرارش می کرد. به راه افتاد و حرکت کرد. می دانست کجا می رود و مقصد پیشرو او را از همیشه خوشحال تر می کرد.
از خیابان ها گذر کرد؛ از مردمی که برای رفتن به سرکار عجله داشتند. هوای روشن را دوست داشت و اگرچه ابرهای جمع شده در آن خبر باران زود هنگام را می داد اما مهم این بود که تاریک نبود. او از تاریکی بدش می آمد.
به خیابان مورد نظر رسید؛ خیابانی که بیشتر از پنج سال به هنگام برگشتن از مدرسه آن را طی کرده بود. همان لحظه باران شدیدی شروع به باریدن کرد. قطرات باران را احساس نمی کرد اما با دیدن مرد و زنانی که زیر سقف ساختمان ها پناه می گرفتند و یا می دویدند تا خیس نشوند؛ به سمت سایبان مغازه ی سرراهش رفت و همانجا ایستاد. به باران چشم دوخت و به آدم های عجول... هیچوقت این چنان آرامش خاطر نداشته است. خانه ی مادری در چند قدمی اش بود و به زودی به آغوش مادر بازمیگشت، عجله معنایی نداشت و او حالا آرام تراز همیشه بود.
.
.
.
.

خوب اگه تا اینجا داستان رو خوندین بهتون خسته نباشید میگم و امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشین. اگر چه یک داستان به صرف لذت بردن نبود و لایه های شخصیتی رو همراه خودش داشت...
خوشحال میشم نظراتتون رو با من به اشتراک بذارین...!
بوس بای :)

death of butterflies Where stories live. Discover now