گیج شده بود.
یک بچه اونجا بود؟
اونم روبهروی در خونهی اونها؟
شقیقهاش رو خاروند و بدون اینکه حتی به بچه کوچولویی که خیره نگاهش میکرد، دست بزنه با صدای بلند همسرش رو صدا زد:
-آم کوکی! میشه بیای اینجا؟جانگ کوک دهن پر شده از برنج و سوپش رو به زور کمی باز کرد تا به خواستهی همسرش پاسخ بده.
+اومدم... بیب.از جاش بلند شد و همونطور که پشتش رو میخاروند به زور لقمهی بزرگش رو قورت داد که باعث شد چشمهای گردش از گیر کردن لقمه تو گلوش و به زور پایین رفتنش خیس بشه.
+چی شده، ته ته؟جانگکوک کنارش ایستاد و تهیونگ با انگشت به بچه که حالا با لبخند شیرینی با دستهای خودش بازی میکرد، اشاره کرد.
-اینجا رو نگاه کن! یکی گذاشتش پشت در ما.
تازه روی پتوش گلدوزی شده《 من موچیام ازم خوب مراقبت کنید! 》.جانگکوک بهت زده به بچه نگاه کرد که مردِ بزرگتر به سرعت بغض کرد و با صدای لرزونش نالید:
-جانگکوک! تو به من خیانت کردی؟چهرهی گیج همسرش درهم شد و کمی خودش رو عقب کشید.
+چی داری میگی؟تهیونگ کلافه دستی بین موهای پرپشتش کشید.
-بین من و تو، فقط تویی که بایسکشوالی! بهم خیانت کردی، آره؟ ازت باردار شده و حالاهم بچهات رو آورده. بهم راستش رو بگو! من طاقت شنیدنش رو دارم.جانگکوک به چشمهای کشیده و زیبای مردِ بزرگتر خیره شد و با لحن نرم و درعینحال خشمگینی گفت:
+چرا چرتوپرت میگی؟ آخرین دوست دخترِ من پنج سال پیش باهام بهم زد تو که خوب میدونی بعد از اون با هیچ دختری دوست نشدم.تهیونگ کمی فکر کرد و بعد بیدرنگ به سمت واحد روبهرویی رفت.
جانگکوک پسر بچهی بامزه رو از داخل سبدش برداشت و با احتیاط توی دستش گرفت و شروع به بازی کردن باهاش کرد.
تهیونگ زنگ در واحد روبهرویی رو بدون مکث فشار میداد و در همونحین هم مردِ همسایه رو صدا میزد.
-آقای مین! آقای مین! مین یونگی شی!یونگی بعد از چند دقیقه عصبی از مُشت و لگدهایی که نثار درِ بیچارهی خونهاش میشد، تصمیم گرفت در رو باز کنه.
به محض باز کردن در، با صورت خوابآلود و چشمهای تقریباً بستهاش غرید:
&چیه؟تهیونگ لبخندِ بزرگی از دیدن چهرهی عصبی همسایهاش زد و با لحنی خونسرد جواب داد:
-من همسایهی روبهرویی شما هستم. مثل اینکه پسرتون رو اشتباهی گذاشتند جلوی درِ ما. بیاید تحویلش بگیرید!چشمهای یونگی با شنیدن اون جمله خودبهخود باز شد و با اخمهای درهم به خودش اشاره کرد و با همون صدای بَم شده و خستهاش گفت:
&بچهی من؟ شوخی قشنگی بود، آقا! راستی اون قبلیه کجاست؟تهیونگ شوکه از جوابی که شنید ناخودآگاه پرسید: -کدوم قبلیه؟
یونگی به بچهی خندونی که بین دست های جانگکوکی که بیتوجه به بحثشون درحال بازی کردن بود، خیره شد و بیحوصله جواب داد:
&همون پسر مو صورتی رو منظورمه، کجاست؟ رفته از این خونه؟تهیونگ ناباورانه به صورت جدی مردِ مقابلش زل زد.
-باورم نمیشه. آخرین بار پنج سال پیش قبل از آشنایی با همسرم موهام صورتی بود و تو از اون موقع من رو ندیدی؟مردِ بزرگتر به چهارچوب در تکیه داد و رُک گفت:
&نه، خیلی مهم نبودی. حالا مزاحم نشو! من حتی دوست دختر ندارم چه برسه به بچه.بدون هیچ حرف اضافهای در رو جلوی صورتش بهم کوبید و داخل خونهاش رفت.
تهیونگ شوکه به رفتار بیادبانهی مردِ همسایه فکر کرد که جانگکوک با لبخند گفت:
+بیب! بیا بریم داخل.مردِ بزرگتر به محض ورود به سالن خونه دمپاییهای مخصوص بیرونش رو گوشیای از پاش درآورد و دست به سینه به سمت اتاقش رفت و درهمونحین با جدیت گفت:
-آماده شو، جانگکوک! ما باید این بچه رو ببریم به ایستگاه پلیس.جانگکوک به دنبال صداش وارد اتاق شد و به مردِ بزرگتر که مشغول لباس پوشیدن بود، نگاه کرد و با لحن ملتمسی نالید:
+حالا نمیشه نگهش داریم؟مردِ بزرگتر چشمهاش رو گرد کرد و شوکه پرسید:
-شوخی میکنی، کوک؟ بچهی مَردُم رو نگه داریم؟ شاید پدر یا مادرش دنبالش میگردن! باید هر چه زودتر تحویلش بدیم.جانگکوک با لبهای آویزون و لحن بچگانهای که میدونست روی همسرش تاثیر داره گفت:
+اما آخه ببینش چقدر کیوته. تازه برام آشنا هم هست، چهرهاش رو ببین! لپهاش تپل و خوردنیان. بیا نگهش داریم!کلافه به دنبال کیف پولش گشت و از اصرار همسرش بیدلیل خشمگین شده بود و ناباورانه غرید:
-دیوونه شدی، کوک؟ بچهای که نمیشناسیم رو چرا باید نگه داریم؟مردِ کوچکتر دوباره لبهاش رو آویزون و کیوت کرد.
+اما...تهیونگ بین حرفش پرید و اخم بدی کرد.
-اما بی اما. همین که گفتم میبریمش ایستگاه پلیس، همین الان.جانگکوک از در فاصله گرفت و زیرلب غرید:
+بیرحم!مردِ بزرگتر صداش رو شنید برای همین بدون هیچ جوابی فقط به رفتن همسرش نگاه کرد.
اون بچه زیادی مشکوک بود و تهیونگ نمیتونست بزاره یک بچه مشکوک داخل خونهاش بمونه!پایان پارت سوم.
سلام خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با یک پارت جدید 🤩به نظرتون ته ته اخر بچه رو قبول می کنه؟ 🤔
. ولی موچی کیه؟
و چرا یک دفعه جلو در خونه ی تهکوک پیداش شد؟
منتظر حدسیاتتون هستم. 😉ووت و نظر یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد 🧡❤💜
YOU ARE READING
the game is on
Fanfictionفیک بازی شروع شد کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: sope ژانر: عاشقانه، فلاف، تخیلی، فانتزی.