part 4

1.2K 195 110
                                    

بی شک این یه جدال بود،جدالی بین چشمها!
هیچکدوممون قصد باخت نداشتیم و جوری بهم زل زده بودیم که انگار تنها اشخاص این اتاق هستیم!
قطعا این مسابقه ادامه پیدا میکرد اگه ما واقعا تنها بودیم

-صبر کن ببینم شما دوتا همدیگرو میشناسین؟

بالاخره اتصال بین چشمهامون رو قطع کردم و نگاهم رو به شخصی که تازه فهمیده بودم اسمش هوسوکه دادم
با تکخندی سرم رو تکون دادم و گفتم

-راستش یجورایی نه...فقط...یکبار دیدمشون

درحالی که نگاهم رو دوباره به سمتش برمیگردوندم ادامه دادم

-یکبار و اونم دیروز توی کافه

با اتمام حرفم متوجه بالا رفتن گوشه لبهاش شدم و اون...به من نیشخند زده بود؟!اما اخه چرا؟

***

نمیدونم این چندمین پیکی بود که از وقتی که پشت میز نشسته بودم نوشیده بودم، اما گیج رفتن و سنگینی سرم رو احساس میکردم
توی این چند وقتی اشتهام کم شده بود پس امروز هم مثل بقیه روز ها چیز زیادی نخورده بودم و معدم تقریبا خالی بود
با احساس پیچش و سوزش معدم با عجله دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و با بلند شدن از پشت میز به سمت سرویس بهداشتی دوییدم
با عجله در یکی از اتاقک هارو باز کردم و با نشستن روی زانو هام تمام محتویات معدم رو توی توالت خالی کردم
دهانم رو با پشت دستم پاک کردم و بعد از کشیدن سیفون بیحال از روی زمين بلند شدم و به سمت روشویی حرکت کردم
با باز کردن شیر اب دهانم رو چند بار شستم و به صورتم ابی پاشیدم تا شاید یکم حالم بهتر بشه و از این حالت گیجی در بیام
با نفس لرزونی که کشیدم شیر اب رو بستم و بعد از بستن چشمهام به اطراف سینک چنگ انداختم
حفظ کردن تعادلم سخت شده بود و سرم به شدت گیج میرفت

-حالت خوبه؟

با شنیدن صدایی از پشت سرم از جام پریدم و با عجله چشمهام رو باز کردم اما با دیدن چهره اون شخص از توی آینه خیالم راحت شد و با لبخندی که روی لبهام نقش بست آروم به سمتش برگشتم

-تهیونگ هیونگ

خواستم قدمی به سمتش بردارم اما بخاطر سر گیجه زیر پاهام خالی شد و تعادلم رو از دست دادم
چشمهام رو از روی ترس بستم و به هم فشردم، انتظار فرود اومدن روی یه زمين سفت و سرد رو داشتم اما بجاش توی یه جسم نرم و گرم فرو رفتم و تازه متوجه شدم با رسوندن خودش به من تونست به موقع من رو بگیره و مانع افتادنم بشه

-حالت خوبه؟

به ارومی چشمهام رو باز کردم و به چشمهاش خیره شدم
با لبخندی که دوباره روی لبهام برگشته بود سرم رو تکون دادم

-مرسی هیونگ

نیشخندی زد که باعث شد نگاهم به سمت لبهاش کشیده بشه
بدون برداشتن نگاهم اروم زمزمه کردم

-این دومین باریه که امروز بهم نیشخند میزنی هیونگ ،چیزی شده؟

درحالی که به صاف ایستادنم کمک می‌کرد جواب داد

-یعنی تو واقعا من و اتفاقاتی که بینمون افتاده رو یادت نمیاد؟

-منظورت چیه هیونگ؟من تورو به خوبی به یاد میارم...دیروز توی کافه همو دیدیم

-یعنی توی کافه اولین باری بود که منو دیدی؟

نگاه گیجم رو بین اجزای صورتش چرخوندم و سرم رو کج کردم

-ما قبلا هم همدیگرو دیده بودیم؟

با این حرفم رنگ تمسخر نگاهش از بین رفت

-از اونجایی که تقریبا مستی پس فکر نمیکنم دروغ بگی...فکر کنم جدا چیزی یادت نمیاد!

درحالی که گیج بودم و منظورش رو نمیفهمیدم قرار گرفتن دستش رو دور کمرم احساس کردم و با برداشتن اولین قدمش، مجبور شدم به تبعیت از اون پاهام رو حرکت بدم و به همین صورت همراه باهم به سمت خروجی دستشویی حرکت کردیم

-نمیدونستم تو برادر یونگی هستی

درحالی که کنارش و با کمک اون قدم برمیداشتم نگاهی بهش انداختم و باز هم حرفش رو بی جواب گذاشتم
با رسیدن به میز اینبار اول من داخل رفتم و اون بعد از من کنارم نشست

-خوبی جونگ کوک؟

نگاهم رو از لیوان ها و شیشه های نیمه پر و خالی که روی میز چیده شده بود به جیمینی که با نگرانی نگاهم میکرد دادم و بیجون سری براش تکون دادم
بدون توجه به شخصی که کنارم نشسته بود سرم رو کج کردم و روی شونش قرار دادم
اما با عبور فکری از ذهنم مثل برق گرفته ها با عجله توی جام صاف نشستم

-بلندشو هیونگ

با دستم کمی به بازوی تهیونگ که کنارم نشسته بود فشار وارد کردم که با کنار رفتنش بتونم از جام بلند بشم
بدون گفتن چیزی از جاش بلند شد
با دراز کردن دستم به سمتش ازش خواستم تا توی بلند شدن کمکم کنه و اون هم همینکارو کرد
با خلاص شدن از پشت میز نفس راحتی کشیدم و خواستم اولین قدمم رو بردارم که گرفته شدن دستم مانع رسیدن به خواستم شد
اول به دستی که توی دستم بود و بعد به صاحبش نگاه کردم
با سوالی نگاه کردن به تهیونگ میخواستم دلیل مانع شدنش رو بفهمم که با شنیدن صدای جیمین نگاهم رو به اون دادم

-کجا میری کوک؟

لبخند کجی زدم و با لحنی هیجان زده جواب دادم

-وقت این رسیده که مثل بقیه خودمو رها کنم

و بدون گفتن حرف اضافه ای روم رو برگردوندم و با تکون محکمی که به دستم دادم باعث آزاد شدنش شدم و بالاخره به سمت قسمت شلوغ بار،جایی که مردم درحال رقصیدن بودن قدم برداشتم
/////
سلامم
پارت جدید رسیدد
راستشو بگین انتظار داشتین الان تهیونگ رو یادش بیاد و به تشنج بیوفته؟😅
نه عزیزان،هنوز زوده🤡😂
اگه لذت بردین لطفا ستاره پایین رو نارنجی رنگ کنین💜💜

EMOTIONAL BETRAYAL[TAEKOOK]Where stories live. Discover now