Part III

91 28 20
                                    

بکهیون به خاطر گریه چانیول بیدار میشه.

"خدا،بکهیون من خیلی متاسفم. "چانیول هق هق کنان گریه کرد و کنار اون روی کف مرمر زانو زد.قبل از اینکه انگشت بکهیون به خط فک خیس شده چانیول بخوره ،موهای خیس شدشو لمس کرد.بیرون بارون می بارید؟

"کجا بودی؟"

اون میتونست تردید چانیول رو در صداش بشنوه."بیر...بیرون.ببخش که این جوری تنهات گذاشتم.خیلی متاسفم. "

چانیول بیشتر هق هق کنان گریه کرد و سرش رو در گردن بکهیون فرو برد.

بکهیون حس کرد که بدن چانیول به شدت می لرزه و پیشونیش رو لمس کرد.داشت تو تب می سوخت.

اون دو اون شب باهم خوابیدند،درحالی که بازوهای بکهیون چانیول رو تو خودشون حل کرده بودند و سعی داشتند گرمای بدن بیشتری رو به اون بدهند.اما فایده نداشت.قبل اینکه بک بترسه و دستش رو به سمت تلفن دراز کنه،چانیول کل شب رو سرفه کرد.

"ک-کریس؟برای چانیول اتفاقی افتاده."

چند دقیقه بعد،قبل از صدای ثابت و ناگهانی زنگ هشدار در مسافتی که اورا به خواب می برد،حضور شخص دیگه ای رو در اتاق حس کرد.

از خواب بیدار شد،تخت کنار اون خالی بود.

-------------

"کریس خیلی برای من بدجنسی می کرد."

بکهیون شکایت کرد و به شانه چانیول تکیه داد.

حضور دستی رو توی موهاش حس کرد."اون معمولا این شکلیه،راستش،اون به بقیه اهمیت می ده.فقط این رو نشون نمی ده."

"اون روز من شنیدم که کریس به یکی گفت که از من نگه داری می کنه.اون کی بود؟"

"اوه اون تاعو بود.دوست پسر کریس.اون واقعا شیرین و رمانتیکه اما سعی کن که نزدیک اون یکی وجهش نشی.چون ممکنه با مهارت های کنگ فوش تو رو بکشه."

بکهیون سرشو تکون داد و چشم هاشو بست.

دوست پسر...

---------

چانیول نفس عمیقی کشید قبل از اینکه حالت ناخوشایندشو روی صندلی خنک فلزی تغییر بده.

"جوابتون آمادست."مردی با کت سفید آزمایشگاهی به همراه پرونده وارد شد و روبه روی اون نشست.صورتش از نگرانی چین خورد.

"و؟"

دکتر قبل از قرار دادن پرونده روی میز ،دوبار پلک زد و آن رو به سمت چانیول هل داد.

"از گفتن این حرف متنفرم،"نگاهی محتاطانه به چانیول می اندازه،

"اما شما به سرطان لنفوم مبتلا هستید."

تپش قلب چانیول تند شد وقتی پرونده رو باز کرد حتی قبل اینکه نگاهش به داخل اون بیافته.

زمان تخمینی باقی مانده:دو ماه+

----------

بکهیون دوباره کابوس دید.این بار هیچ چهره سیاهی وجود نداشت.در عوض،چانیول اونجا بود.اما اون درحال سقوط بود،از دست بکهیون می‌افتاد، از واقعیت می افتاد،اون سقوط می کرد.

بکهیون جیغ زد.رویا سفید شد.اون تنها بود.چانیول کجا بود؟به اطراف نگاه کرد.هیچ خروجی وجود نداشت،هیچ جایی بیرون از اینجا وجود نداشت.بکهیون شروع به گریه کردن کرد.چانیول ظاهر شد،خیلی دور تر از اون."چانیول!"

اون گریه کرد،به طرفش دوید.اما هرچی بیشتر می دوید چانیول دور تر می‌شد. بکهیون مرد شد."چانیول؟"

به سختی زمزمه کرد.چانیول لبخند می زنه و به سمت اون می ره و با هرقدم محو میشه.قبل از ناپدید شدن پوزخند می زنه.بکهیون دوباره گریه میکنه.

-----------

بکهیون به پشت بام رسید،و بازوهاشو باز کرد.

"بکهیون."چانیول هنگام ورود به جنگل از اون استقبال کرد.اون رو به پارکی سوق داد،جایی که فقط اون دوتا بودند.

اونها روی یه نیمکت نشستند و بکهیون به اطراف خیره شد."این جاییه که که تو هر روز صبح بعد از صبحانه می ری؟"

چانیول کمی سر تکون داد و به سمت بکهیون برگشت."من روزی میرم بکی.من نمی تونم برای همیشه تو این دنیا بمونم.اما من همیشه تورو دوست دارم،بکی،و هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.من تو رو تو این زندگی دوست داشتم،و بعد از اون هم دوستت خواهم داشت،میخواد بهشت باشه یا جهنم،روح من به سمت جلو حرکت می کنه."

بکهیون اخم کرد."سعی داری چی بگی؟"

"آه بکی"چانیول لبخندی زد و اون رو تکیه داد و یه بوسه کوچیک روی پیشونی بکهیون گذاشت.

"من دارم می‌میرم. "



*سرطان لنفوم-نوعی سرطان خون است.

𝗕𝗟𝗜𝗡𝗗𝗘𝗗 | نابینا شدهWhere stories live. Discover now