Part 11

50 11 0
                                    

مادامی پیش می آید که بدین اندیشم؛ چگونه به این مقدار از پوچی رسیده‌ام؟ به یاد دارم پیش‌تر ها برای خود آرزوهایی از جنس بلور داشتم. چنان از آنها مراقبت میکردم که گویی مادری از طفل شیرخواره‌اش؛ اما هم اکنون در حیرتم که آنها به کجا رمیده‌اند؟

انکار ناپذیر است که اکنون نیز خیالاتی در پس مغزم گنجانده شده‌اند، به هر حال آدمی با اهدافش زنده است و برای انگیزه هایش ادامه میدهد؛ حال میتوان انگیزه‌ای برخواسته از تنفر باشد یا عشق، غیر این بر پایه حقیقت نخواهد بود.

به راستی که کلمات را در پس کوچه های مغزم گم کرده‌ام، هر چند که واژه ها هیچگاه قدرتی برای بیان عمق احساسات نداشته‌اند، به همین جهت است که انسان های احساساتی سکوت را برگزیده‌اند، زیرا که بالاخره در غمگین ترین و شادترین لحظات سکوت ارضا کننده روح میباشد، چراکه کسی توان تحمل غم یا شادی بیش از اندازه ما را ندارد و بدین سان گریه های ما آخرین دستاویز برای بیان آنهاست.

حال به این بیندیشید، کسانی که اشک هایشان را خشاکنده‌اند، در گذشته تا چه حد احساساتی بوده‌اند و در این روزها تا چه حد بی‌احساس و بی‌تفاوت در کنج تنهاییشان به قتل عواطف باقی مانده‌شان نشسته‌اند؟

◇Telma

My NotesWhere stories live. Discover now