March 20th [Changjin]

144 21 2
                                    

Genre:Romantic
Couple: Changjin

                             《  》
مثل همیشه، مثل تمام بعد از ظهر های ۲۰ مارچ ده سال گذشته به جای همیشگمون برگشتم. پلی که برای اولین بار کنارش هیونجین ۸ سال ای رو دیدم که به آرومی گریه میکرد. بهش نزدیک شدم و با دیدن کبودی روی گونش، آبنبات چوبی که برای من ۹ ساله عزیزترین داراییم بود رو بهش دادم تا شاید آروم بشه. با وجود همه زمانی که گذشته هنوز با یادآوری جوری که چشم هات درخشید و با وجود اشک های روی گونت شروع به لبخند زدن کردی میخندم.
من، هیچوقت نفهمیدم ترسیدن از کسانی که اسمشون رو خانواده میذاریم چه حسی داشت. اما این تمام زندگی تو بود؛ متاسفم که کافی نبودم، متاسفم که نتونستم اونقدر دوستت داشته باشم که خلا چیزی که باید از اونها میگرفتی رو پر کنه.  هرچند هردو میدونیم شاید هیچ چیزی حفره ای که اونها توی قلبت به وجود آوردن رو پر نمیکرد.
اعتراف میکنم توی تمام این ده سال هیچ کس منو به زیبایی تو دوست نداشت. جوری که لب هام رو میبوسیدی و بعد شروع به بوسیدن تمام چهرم میکردی بدون اینکه به آدم های اطرافمون یا عواقبی که برات داشت فکر کنی، با وجود اینکه از من بلند تر بود اما همیشه خودت رو توی بغلم جا میکردی. کتاب های موردعلاقم رو میخوندی و زیر تمام جمله هایی که تصور میکردی دوست دارم خط میکشیدی و با نقاشی های کوچیکت صفحه هاشو تزئین میکردی. صادقانه بگم، هیچ کدوم از  کتاب هایی که این سال ها خوندم به اندازه هدیه های تو دلنشین نبود.
گاهی فکر میکنم اگه یک ماه، یک روز یا حتی یک ساعت بیشتر تحمل میکردی چه اتفاقی می افتاد، توی ذهنم هیونجین۲۷ ساله رو تصور میکنم که بارونی بلند و کرم پوشیده، دستت رو میگیرم و برخلاف گذشته بدون ترس میبوسمت و کنارت قدم میزنم. اما با یادآوری اینکه تو نیستی و آدم هایی که باعث شدن از دستت بدم احتمالا حتی بهت فکر نمیکنن، و این فقط منم که هرروز با یادآوری پسر شیرینی که زمانی قلبم رو داشت عذاب میکشم، نمیتونم روی قولم بهت بمونم و گریه نکنم
با گذشت زمان، لبخند شیرینت محو تر میشد، کبودی هایی که مشت اونها روی بدنت میساخت به زخم هایی تبدیل شد که میدونستم دردشون تا چه حد غیر قابل تحمله و چشم هات بر خلاف همیشه لبخند نمیزد. انگار روحت خیلی قبل تر از جسمت اینجارو ترک کرد و من برای نگه داشتنت کافی نبودم. شاید اگر توی دوست داشتن مثل تو شجاع بودم، اگر به حرفت گوش نمیدادم و درباره همه چیز هایی که تحمل میکردی سکوت نمیکردم، تو همچنان اینجا بودی و کنار هم امروز رو جشن میگرفتیم. اما تو درست در اولین ساعت از ۱۸ سالگیت از روی این پل پریدی و زمان رو برای من متوقف کردی.
هیونجینی من، تولد ۲۷ سالگیت مبارک. با وجود اینکه قلبم رو به درد میاره، اما میدونم حالا خوشحالی. هیچ کس تن ظریفت رو آزار نمیده و همیشه لبخند میزنی.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Aug 18, 2021 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

𝑺𝑲𝒁 𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐𝒔 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang