21. Liberty and Sex

900 209 111
                                    

-ما چرا داریم چهار جولای رو جشن می‌گیریم؟

سهون درحالی که کمرش از شدت فشار سه تا جعبه ی باروت تو دستش در مرحله شکستن بود، از بکهیون پرسید و پسر بزرگتر یکی از ترقه های داخل جعبه رو توی دستش چرخوند و شونه بالا انداخت :"چرا آمریکایی ها آهنگای کره ای گوش میدن؟"

سهون با چهره ی بی‌حالتی پلک زد :"هیچ ربطی نداشت"

بکهیون چند لحظه بدون اینکه چیزی بگه به سهون خیره شد انگار که دنبال جواب مناسبی می‌گشت ولی چیزی به ذهنش نرسید و در نهایت لبهاش رو جمع کرد و با چشم های ریز شده اش روش رو از سهون برگردوند :"اصلا به کیرم برای چی جشن می‌گیریم، من حوصلم سر رفته و توت فرنگی‌م زیادی تو خونه مونده بود"

جمله دوم رو خطاب به چانیولی که کنارش داخل ماشین نشست گفت و لبهای پسر رو بوسید و قبل از اینکه حرکت کنن سهون دستش رو روی شونه ی بکهیون گذاشت :"هی مگه جونگین نمیاد؟"

چانیول از داخل آیینه لبخندی زد و سرش رو بالا پایین کرد :"میاد ولی لونا ازش خواست بیاد دنبالش، اونا باهم میان ساحل"

و سهون شبیه بچه ای که اسباب بازی‌ش رو ازش دور کرده باشن اخم کرد و به صندلیش تکیه داد :"پس چرا زودتر نگفتی؟ حداقل با جونگین میومدم"

بکهیون ماشین رو روشن کرد و نیشخندی زد و خطاب به سهون به جای چانیول جواب داد :"قصدم همین بود که نتونی با جونگین بیای"

و بعد با افتخار بخاطر بهم زدن روز سهون، سرش رو بالا گرفت و سمت ساحلی که از قبل با جونگین و لونا قرار گذاشته بودن حرکت کرد.
سهون از پنجره به بیرون خیره شد و شماره ی جونگین رو توی گوشی‌ش پیدا کرد و نمی‌دونست باید بهش پیام بده یا نه؛ در واقع امروز همه چیز خیلی عجیب غریب شده بود، داشت از محل کارش بر می‌گشت خونه که ماشین چانیول جلوش ظاهر شد و دوتا پسر قبل از اینکه سهون حرفی بزنه، اون رو سوار کردن و بعد از اینکه سهون تونست بکهیون رو راضی کنه تا جلوی خونه اش نگه داره و اجازه بده حداقل لباس های کوفتی‌ش رو عوض کنه، هردو براش توضیح دادن که برای چهارم جولای قراره برن کنار ساحل و دوست دارن که سهون هم همراه‌شون بیاد، خب جونگین قبلا بهش گفته بود که این یه تعطیلات رسمی_حداقل بنظر اون_نیست و هیچ اجباری برای اینکه سهون همراهش بیاد وجود نداره با اینکه هم جونگین و هم سهون می‌دونستن که هردو دوست دارن بیشتر کنار هم وقت بگذرونن، ولی سهون انتظار نداشت قبل از اینکه  به جونگین پیام بده و ازش آدرس بپرسه، چانیول و بکهیون زودتر بیان دنبالش. و بهرحال، حالا اینجا بود، صندلی عقب ماشین درحالی که به زور خودش رو کنترل می‌کرد تا دوست صمیمیش و دوست پسر رو اعصابش رو تیکه پاره نکنه.

بیخیال پیام دادن به جونگین شد؛ نمی‌خواست موقع رانندگی حواسش رو پرت کنه و بعلاوه، حتما چانیول و بکهیون بهش گفته بودن که سهون هم قراره همراه‌شون بیاد.
________

Holiday.✓Место, где живут истории. Откройте их для себя