I GOT YOU

306 75 3
                                    

Song : 1121 _ Halsey

" نمیخوام بهت صدمه بزنم."

"صدمه نمیزنی، یالا دستا بالا ." تهیونگ گارد گرفتو به پسر نگاه کرد.

مو قهوه ای به دست هاش نگاه کرد و سعی کرد حرکتشو تقلید کنه، هنوز نمیدونست چطور تونسته از پس مردی که توی ساختمون بود بربیاد.

" خوبه، حالا رقص پا رو شروع کن."

تهیونگ به بدن منقبض شده پسر نگاه کرد، اولین حرکت و شروع کرد و با بازوش به گارد پسر حمله کرد.

بدنش دوباره بدون این که بخواد سمت عقب رفت و مو قهوه ای سعی کرد تمرکز کنه، سرشو کج کرد و به دو تا دست مشت شده اش نگاه کرد.
یکی از دستای مشت شده اشو به سمت بازوی افسر کیم برد و سعی میکرد مثل حرکت قبلیش عمل کنه، مو مشکی با دیدن ضربه اش نیشخندی شد و دستشو گرفت و دست دیگه اش و روی گردنش گذاشت و فشار کوتاهی به گردنش وارد کرد، " مردی، دوباره."
مو قهوه ای دوباره و دوباره دست مشت شده اش و به سمتش پرتاب کرد ولی هربار تهیونگ نیشخند خونسردی میزد و راحت تر از قبل شکستش میداد، " مردی، دوباره."

" از روش مبارزه خودت استفاده کن." مو مشکی گفت و دوباره گارد گرفت.

پسر دوباره نفس گرفت و بهش نگاه کرد؛ نگاه و نیشخند مرد روبه روش هر لحظه بیشتر از قبل برای شکست دادنش تحریکش میکرد.

بر خلاف انتظار تهیونگ دوباره با مشت بهش حمله کرد ، مو مشکی به راحتی دستشو دفاع کرد و دور گردنش حلقه کرد و فشار داد، " نمیتون...."

ادامه حرفش توی گلوش خفه شد چون مو قهوه ای با زانو توی شکمش زده بود و حالا روی زمین پرتش کرده بود.

" میتونیم به روش من مبارزه کنیم؟ " پسر نیشخندی زد و تهیونگ با ناباوری بهش نگاه میکرد.
" شروع کن."

مو مشکی این دفعه راند و جدی تر از قبل شروع کرد و باید اعتراف میکرد اون پسر حرفه ای نبود، یه فوق حرفه ای بود.
مهارتی که چند دقیقه پیش دوباره توی اتاق تیراندازی نشون داده بود و مبارزه الانش همه چیزو اثبات میکرد.


دوباره به کمر پسره ضربه محکمی زد و قبل از این بتونه لبخند پیروزیش و بزنه دوباره نقش بر زمین شده بود و مو قهوه ای روی شکمش نشسته بود.

" قبول کن باختی."

" هیچوقت ." تهیونگ با حرص لب زد و فشار دست روی گردنش بیشتر شد و چشم های براق شده پسر نشون میداد چقدر از این کارش لذت میبره.

صورت پسر بهش نزدیک شد و تهیونگ توی عطر گرم بدنش نفس کشید.
مو قهوه ای خودشو روی شکم تهیونگ جا به جا کرد و لبخند شیطنت امیزی زد، دست دیگه اش و هم روی گردنش گذاشت ولی فشار نداد، " زودباش قبول کن باختی."

خنده بلندی کرد و مو مشکی یه لحظه احساس کرد توی خنده پسر گم شد، از نزدیک بهتر میتونست جزئیات صورتشو ببینه.

خال کوچیکی زیر لبش داشت و روی گونه اش خراش کوچیک و قدیمی دیده میشد، چشم هاش گرد و براق بود و لبخند روی لبش و پوست سفیدش مو مشکی رو یاد خرگوش های سفید مینداخت.

مو قهوه ای با حرص حرف میزد و تمام حواس تهیونگ به لب های صورتیش جلب شده بود، در واقع اصلا نمیتونست بشنوه چی میگه.
مسخره بود اگه دلش میخواست ببوستش؟

"قبول کن." پسر با اعتراض دوباره لب زد و صورتشو بهش نزدیک تر کرد، اخم کوچیکی کرده بود ولی لبخندش روی لباش دیده میشد.

تهیونگ هنوز به لبخند روی صورتش نگاه میکرد، " فکرشم نکن."

صورتش نزدیک تر اومد و تهیونگ میتونست نفس های گرمش که به لبش برخورد میکرد و احساس کنه.

تهیونگ قصدی برای تسلیم شدن نداشت، نه تا وقتی که لب های پسری که روی بدنش نشسته بود به لب هاش پیوند بخوره.
مو قهوه ای واقعا از مقاومت افسر کیم خسته شده بود، خودش هم نمیدونست چرا ولی تسلیم شدن مرد روبروش براش لذت بخش بود.
نفس نفس میزدن و صدای تپش قلب هاشون با هم قاطی شده بود و پسر نمیتونست صدای قلبشو تشخیص بده و این برای دیوونه کننده بود.

لب هاشون فاصله کمی داشت و قبل از این که پسر بتونه بیشتر از اینی که هست به تهیونگ نزدیک شه صدای در باعث شد هردو سریعا از هم فاصله بگیرن.

جین به تهیونگ اشاره کرد، " میشه چند لحظه قرضش بگیرم؟ "

مو مشکی با سر جوابشو داد و به سمت عقب چرخید، " من تسلیم نشدم."

پسر اخم با مزه ای کرد و تهیونگ دوباره چرخید و به سمت جین رفت و مو قهوه ای لبخند کمرنگی که روی لبش نشسته بود و ندید.
با رفتن  افسر توی سالن بزرگ زیرزمین تنها شد و روی زمین دراز کشید، بدنش واقعا خسته شده بود و احساس میکرد میتونه چند روز بخوابه.
چشماش بسته شد و بلافاصله صحنه ای که همون روز توی اون ساختمون متروکه دیده بود جلوی چشماش نقش بست.

رویا این دفعه واضح تر بود و مو قهوه ای میتونست پسری رو ببینه که توی دفتر شکل های نامفهوم میکشید، کنار دستش اسلحه مشکی رنگی بود و روی اسلحه کنده کاری شده بود، " توی روشنایی روز حقیقت پدیدار میشه."

" زودباش باید بریم، هیون سو میگه الان بهترین وقت برای فراره."
سرشو تکون داد و رویا محو تر شد تا این که موقهوه ای دیگه نتونست چیزی ببینه.

یعنی اون پسر خودش بود؟ کجا بود؟ پسری که باهاش حرف میزد کی بود؟ چرا باید فرار میکرد؟ شاید باید از دست همون کسی فرار میکرد که این بلارو سرش اورده؟
ذهنش از هجوم افکار مختلف و احتمالای مزخرف درد گرفته بود.



......

" نامجون از بدنش صد ها تتو با زبان های مختلف پیدا کرده، همشونو اسکن کردیم و وارد دیتابیس کردیم."

" ولی چیزی پیدا نکردید؟ "

" دقیقا، منم با نامجون موافقم چیزی هست که هنوز نتونستیم ببینیم و درباره زخمش ، نمیتونم درست نظر بدم ولی به نظر قدیمی میاد."

" میتونی ازمایش دی ان ای ازش بگیری؟ "

" قبلا این کارو کردم ولی چرا؟"

" جین هیونگ این دفعه با دی ان ای دیگه ای مقایسش کن، با دی ان ای جونگوک مقایسش کن."

" چی؟ عقلتو از دست دادی؟ اون خیلی وقته مر..." مو مشکی حرفشو قطع کرد، نمیخواست دوباره اون کلمه رو بشنوه.

" میدونم جین هیونگ، ولی احساس میکنم خیلی شبیهشه . لطفا این کارو برام انجام بده. بدون این که کسی بفهمه."

" دیوونه شدی؟ مگه این همه ادمو توی ازمایشگاه نمیبینی؟ "

" ازمایشگاهو تعطیل کن ، برای اخر هفته. برقا رو امشب قطع میکنم به هوسوک هیونگ بگو تعمیرات چند روز طول میکشه."

جین پلک هاشو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید، انجام دادن کاری بدون خبردار شدن هوسوک غیرممکن بود.
و البته نه گفتن به تهیونگ هم همینطور.

" وقتی جواب و گرفتم خبرت میکنم."

𝗜 𝗚𝗼𝘁 𝗬𝗼𝘂 [𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸]Where stories live. Discover now