June 12th, 1998:
امروز منو مامانم رفتيم به يه كلينيك. اونا گفتن من مريضم ولي نه جوري كه بقيه بچه ها هستن. من نميتونم خراشي كه ميخ ها روي پوستم ايجاد ميكنن رو حس كنم.
.
.
پ.ن: منظورش اينه كه نميتونه چيزي رو حس كنه، بي حسه.-dont forget the vote💛
YOU ARE READING
Touch | Persian translation | l.s
Fanfiction" هولي شت هري! من حسش كردم! لمست رو حس كردم! "