December 23rd, 1998:
ديگه صفحه ي خالي واسه نوشتن اتفاقات ماه قبل نداشتم ولي، من و هري داريم خيلي خوب باهم كنار ميايم. حتي ديروز رفتيم و با هم قدم زديم.
نوبت دكترش خيلي خوب پيش نرفت، دكتراش گفتن قرار نيست خوب بشه. من در هر صورت قراره دوستش داشته باشم، حتي اگه واقعا خوب نشه.
.
.
اگه ميخونيد، بگيد كه داستان و ترجمه راضي هستيد؟-dont forget the vote💛
ESTÁS LEYENDO
Touch | Persian translation | l.s
Fanfic" هولي شت هري! من حسش كردم! لمست رو حس كردم! "