chapter6

28 6 2
                                    

صدای فریاد جیهوپ بلند شد و همه به سمت صدا برگشتند و ایستادند که با جیهوپ و بکهیِ روی دست هاش رو به رو شدند. به کمک جیهوپ رفتند و بکهیِ بیهوش شده رو ازش گرفتن و روی سنگ بزرگی خوابوندند. رنگ پوست دختر پریده و بدنش کاملا داغ شده بود.

سشا: چه اتفاقی افتاده؟!
جیهوپ: او..اون..گل سمی...
جین: گل رز سمی! اوه خدای من اون گل، کسایی که لمسش میکنند رو به خواب میبره. باید یجوری از خواب بیدارش کنیم، ولی مسئله اینه که چجوری!

وی دستش رو روی شونه جیهوپ گذاشت و اروم ماساژش داد تا شاید از استرسش کم بشه. همه دور بکهی حلقه زدن و هرکس به یچی فکر میکرد و توی این لحظه هیچکس متوجه حلقه نامرئی که اطراف بکهی ایجاد میشد، نبود.
....
دیوار های زندان جوری ساخته شده بودن که نمیتونست موهبتش رو فعال کنه و این عذابش میداد. مشتش رو محکم توی دیوار کبوند. کل مدت صحنه ی بوسه ی اینجونگ و آریون جلوی چشمش بود و این دفعه از خشم زیاد سرش رو توی دیوار کبوند که اجرش افتاد. نگاهی به کف دستش انداخت و وقتی برای بار هزارم دست سفیدش رو دید لعنتی فرستاد و به همون دیوار خیره شد.

شوگا: چاره ایی نیست..دو سه تا مشت به جایی بر نمیخوره.

شروع کرد به مشت های محکم کبوندن. مشت سوم رو محکم تر از همه زد و صدای چندش اورِ اسیب دیدن، استخونش رو شنید. پلک هاش رو بست و اینبار به قصد شکستن دیوار مشت زد و موفق هم شد. با اینکه دستش زخم شده و خون ریزی میکرد ولی لبخندی زد و وارد سلول کناری شد که درش باز بود و تونست از اونجا فرار کنه. بعد از برداشتن تیر کمونش به نگهبان ها حمله کرد و به بدترین شکل اونهارو به قتل رسوند و به سمت همون سالن دوید..ولی اونجا خالی بود.
عصبی دستی بین موهای سفیدش کشید و به سمتی که غریزش هدایتش میکرد رفت. به در اتاقی رسید و حدس زد که اون اتاق متعلق به آریون باشه و بدون در زدن وارد شد و نگاهی به اتاق خالی ولی سلطنتی انداخت که گوشه تخت چیزی نظرش رو جلب کرد. تیرکمونش رو اماده کرد و به اون سمت پرید و نشونه گرفت ولی با اینجونگ جمع شده و گریون رو به رو شد. تیر کمون از دستش افتاد.

شوگا: این..اینجونگ!

اینجونگ سرش رو بلند کرد و با دیدن شوگا به سمتش دوید و سفت بغلش کرد. شوگا هم برخلاف عقایدش اروم دستش رو دور کمر دختر حلقه کرد و اون رو به خودش فشرد.

شوگا: هیشش..تموم شد..من نجاتت...

حرف شوگا تموم نشد که اینجونگ به سرعت عقب کشید و لب هاش رو روی لب های شوگا گذاشت و فرصت حرف زدن بهش نداد. اولش شوکه شد ولی اروم دستش رو روی گونه دختر و دور کمرش گذاشت و باهاش همراهی کرد. با شنیدن صدای دست زدن به سرعت از هم جدا شدن و به آریون که توی چهارچوب در ایستاده بود خیره شدند.

آریون: تو قرار بود تک ملکه این کاخ بشی. ولی خودت نخواستی و خب مجازات خیانت مرگه!

اینجونگ با شجاعت جلوی شوگا ایستاد و از پشت دست هاش رو گرفت.

The Magic Book~Where stories live. Discover now