chapter1

92 8 15
                                        

زنگ دانشگاه به صدا در اومد و دانشجوها فرصت پیدا کردن تا به یاد کودکیشون البته مثل هر روز، کاملا پر سر و صدا و بی دقت از کلاس ها خارج شوند و به سمت ماشین های پارکینگ هجوم ببرند.
ولی ما اینجا هفت تا دختر داریم که مثل همیشه با حسرت نگاهی به دانشجوهایی که ماشین دارن میندازن و به سمت ایستگاه اتوبوس میرند.

ناریا: بچه ها میخواین امشب خونه من جمع شیم؟!
اینجونگ: حتما میخوای تا صبح نمونه سوال و کتاب به خوردمون بدی؟!
ناریا:یه چیز جالب پیدا کردم باید ببینیدش.
بکهی:بیاید دیگ نریم خوابگاه یدفعه بریم خونه ناریا و تا شب اونجا بمونیم.

همه با سر حرف بکهی رو تایید کردن و بعد از چند دقیقه سوار اتوبوسی که به سمت خونه ناریا میرفت شدند. کل طول مسیر از خستگی زیاد هیچکس حرفی نزد و اینجونگ و مییونگ با تکیه به میله های اتوبوس چرت کوتاهی زدن.

ناریا: بچه ها رسیدیم پیاده شید.

همه به سرعت خارج شدن و مثل جوجه اردک پشت سر ناریا راه می رفتن تا اینکه در باز شد و با کنار زدن ناریا به سمت اتاق خوابش دویدن و صدای جیغشون بلند شد. ناریا کلافه وسایلش رو یه گوشه پرت کرد و به سمت اتاقش رفت و با پنج تا دختر که روی هم خوابیده بودن روبه رو شد.

ناریا: هی بیاید پایین تختم میشکنه. الان براتون جا پهن میکنم. صبر کن ببینم اون یکیتون کو؟!

سُشا به زور خودش رو از زیر بقیه بیرون کشید و با دست به اتاق پدر ،مادر ناریا اشاره کرد.

سشا: جونگ جا گفت میره روی تخت ننه بابات بخوابه.

ناریا از عصبانیت نفس عمیقی کشید و به سمت اتاق مهمان رفت و تنهایی مشغول پهن کردن جاها شد.
...
بعد از پنج ساعت خوابیدن، ساعت هفت از خواب بیدار شدن و از اونجایی که حال نداشتن رخت خواب ها رو جمع کنند، روی بالشت ها سفره پهن کردن و شبیه میز تزیینش کردن و شام خوردن.

چُیا: لقب گشاد ترین ادمای دنیا مخصوص شماهاست.
بکهی: قُلبون دُ ک دَنگی..."قربون تو که تنگی"
چیا: اول اون کوفتی رو بخور بعد دهنتو باز کن لجن!
ناریا: جونگ جا، اینجونگ شماها سفره رو جمع میکنین. مییونگ، بکهی شماها هم ظرف ها رو میشورید.

سر هاشون رو اوردن بالا تا اعتراض کنند ولی با دیدن اخم های سه دختر دیگه که شام رو تدارک دیده بودن، مثل چهار تا بچه خوب سر تکون دادن.

شام زیاد طول نکشید و بعد از جمع کردن اثار ظرف ها دوباره توی جاهاشون لم دادن و به سقف خیره شدن. سکوت عجیبی بود تا اینکه با صدای بلند چیا همه شکه شده به اتاق مطالعه خیره شدن.

چیا: بچه هااا..بیاید ببینید چی پیدا کردم!
جونگ جا: ما حال نداریم بیایم‌، تو بیا.

مییونگ برای تایید جونگ جا دستش رو به نشانه لایک بالا اورد و خندید که همون لحظه یه پس گردنی از طرف سشا نوش جان کرد. توی همین فاصله زمانی چیا بدو بدو از توی اتاق اومد و وسط بچه ها نشست.

The Magic Book~Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon