جونگکوک با اخم به حرف های مادرش گوش میداد
از اینکه انقدر به اون پسر اهمیت میده ناراحت بودولی بازم مادرش بعد از مرگ پدرش چیزی براش کم نزاشته بود
_جونگکوک گوشت با منه؟
با صدلی مادرش به خودش اومد_امم ببخشید حواسم پرت شد میشه دوباره بگی؟
مادرش اهی کشید
_پسرم فقط مواظب تهیونگ باش باشه؟
اون تظاهر به قوی بودن میکنه ولی من میدونم چه پسر لوسیه اگه بهش چیزی بگی جلوت کم نمیاره ولی بعدش میشکنه لطفا باهاش خوب باش باشه؟جونگکوک اهی کشید
_چشم مامان چشم خودت حالت خوبه؟
مادرش اره ارومی گفت و با گفتن اینکه باید بره گوشی رو قطع کرد
جونگکوک دستی به چشمای خستش کشید و سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد
با به صدا در اومدن در اخمی کرد و با گفتن بیا تو به در خیره شد
تهیونگ اروم سرشو از لای در داخل اورد
_خونتون جن داره میترسم بیام جای تو بخوابم؟جونگکوک با چشمای گرد چندبار پلک زد
_جن داره؟ یعنی چی جن داره مگه ۷ سالته؟ برو بخواب ببینم مزاحم منم نشو کار دارم
تهیونگ غرغری کرد و با کامل باز کردن در با پتویی که دور خودش پیچیده بود و بالشتی که بغل کرده بود سمت جونگکوک رفت و خودشو کنار جونگکوک انداخت
بالشتو به شونه جونگکوک تکیه داد و با گزاشتن سرش روش به خواب رفت
جونگکوک با چشمای گرد بهش خیره شد خواست بندازش اونور که با دیدن اینکه اروم نفس میکشه اهی کشید
چجوری انقدر سریع خوابش برده بود؟شاید باید یکم از کار دور میشد چون تقریبا دیونه شده بود به همین بهانه سرشو روی بالش تکیه داد و اروم به خواب رفت
تهیونگ با حس نکردن جای نرمو گرمش با ناراحتی چشماشو باز کرد و با مالوندن چشمش به سمت در حرکت کرد
نگاهی به ساعت بزرگ خوته انداخت و با دیدنش که عدد 7:30 دقیقه رو نشون میده خواب از سرش پرید
سمت اتاقش دیویید و با سریع عوض کردن لباساش همینجور شلخته مثل وحشی ها از پله ها پایین اومد
و با موفقیت به اشپزخونه رسید
البته اگه قسمت با باسن خوردن زمینشو فاکتور بگیریمسریع وارد اشپز خونه شد و روبه خدمتکار هایی که از یهویی وارد شدنش فر خورده بودن گفت
_یه ساندویچی کوفی چیزی بدین مدرسم دیر شد ای فاک اینجام جاس اخه؟ بیرون از شهره تا برسم مدیر به فاکم میده خداااااااجونگکوک که به این سرصداهای جدید خونه عادت نداشت با عصبانیت وارد اشپزخونه شد
_چخبرتونه خونه رو گزاشتین رو سرتون؟
تهیونگ اداشو در اورد و چشم غره ای بهش رفت
_مدرسم دیر شده خودت جواب اون مدیر اسکولو میدیو با گرفتن ساندویچی که خدمتکار درست کرده بود سمت جونگکوک رفت
_هالام منو باید برسونی زودباش
جونگکوک با گرفتن فک تهیونگ اونو به اپن چسبوند و با لحن عصبی توی صورتش غرید
_یک با من درست حرف بزن دو من وظیفه ای درقبال تو ندارم سه تو به من نمیگی چکار کنم چکار نکنم فهمیدی؟
تهیونگ پلکی زد و با بالا اورد پاش لگدی وسط پاهای جونگکوک زد و با افتادن جونگکوک به صورت سرخ شدش از درد نگاه کرد
_مرتیکه پرو
و به سمت در خونه رفت
هیچکس نمیتونست به اون زور بگه هالا هرکی که بود
سمت ماشین دم در که احتمالا مال جونگکوک بود رفت و با نشستن به راننده ادرسو داد و راه افتادنالبته اگه فحش هایی که به راننده بیچاره برای حرکت نکردنش داد رو بیخیال شیم
بلاخره گزاشتم😛
یه عنتر اسم فیک عزیزمو گزاشته کله آبی
خوبی عنتر چخبرا؟ووت یادتون نره ها🔪
فالو هم بکنین بوس بای
![](https://img.wattpad.com/cover/267017971-288-k53821.jpg)
YOU ARE READING
Brothers|kookv
Romanceمن جونگ کوکم رئیس مافیای کره جنوبی از وقتی یادم میاد تنها زندگی کردم و تو کل دنیا یه مادر داشتم که اونم خیلی وقته ازدواج کرده و من خیلی وقته ندیدمش چی میشه اگه جونگ کوک مغرور و ترسناک که هیچکس جرعت نداشت حتی باهاش حرف بزنه با یه پسر لجباز لوس آشنا...