1

57 8 0
                                    

"نمیفهمم چرا باید انقدر یه دنده باشی!" رئیس پلیس از عصبانیت آتیش گرفته بود، صورتش شبیه مرغ بریونی ای که همین تازه بهش روغن اضافه کردن قرمز شده بود، و درحالیکه از مرد جوونی که روی مبل نشسته بود سوال میکرد، آب دهنش رو به اینور و اونور میپاشید.

مرد جوون لبخند پر آرامشی زد—لرد لندر میتونست از جواب دادن به هر سوالی توی دنیا سر باز کنه، هیچ خانواده ای نبود که ندونه اون یه مرد لاله.

"نمیتونی همینجوری باشی!" رئیس پلیس باتمام توانش نصیحتش کرد، تمام رگ های زمختش دسته جمعی باد کرده بودن. خوشبختانه، از اونجا که پوستش کلفت بود، رگ گردنش نمیتونست پوستش رو پاره کنه، "زندگی تو فقط یه مسئله ی شخصی نیست، به امپراطوری تعلق داره!"

مرد جوون با بیتفاوتی یه ابرو بالا انداخت، که همراه با تمسخری آشکار بود، انگار نمیتونست باور کنه همچین آدم کودنی تونسته به جایگاه ریاست اداره ی پلیس برسه.

"شرمنده بابت اینکه نمیتونم با تصمیمت موافقت کنم، کسایی که آماده شدن بهت حمله کنن از حزب ای اس هستن، اون حرومزاده های شرور شهرتِ بد بلند بالایی دارن، و میتونن واسه هدفشون هرکاری بکنن. قبول کردن حفاظت پلیس یچیز حیاتیه، چطور میتونی......آی، لعنتی!" (Anti Science، ضدعلم)

رئیس پلیس که روی مبل نشسته بود مثل یه گربه ی چاق که روی دمش لگد کرده باشن یه متر بالا پرید.

روی مبل، شکافی مثل دهن باز شده بود، و میله های آهنی بیشماری شبیه به دندونای تیز داخلش بودن، و تقریبا به ماتحت گنده ی رئیس گرفتن.

بخار رقیقی به آرومی از مبل بلند شد، که به مه آلودیِ ابرهای بهشت بود. آلارم ساعت روی دیوار سرساعت به صدا دراومد، در چوبی باز شد، و پرنده ی ماشینی سرش رو بیرون آورد، چنان داد زد که انگار میخواست لوله ی صوتیش رو خراب کنه: "کوکو، ساعت سه شده! زمان سرگرم کردن یاروی احمق تموم شده! کوکو!"

رئیس پلیس باعصبانیت فریاد زد: "از حزب ای اس هستن، از بابتش پشیمون میشی!"

مرد مودب جوون ایستاد، ژست "هرطور مایلی" رو برای مهمانش گرفت، و بی‌اینکه سر بچرخونه به طبقه ی بالا رفت.

همزمان، لندر ارجمند بیصدا تو دلش جواب داد: "حزب ای اس هیچوقت جرعت نمیکنه بهم دست بزنه، احمق."

چهره ی رئیس پلیس از قرمز به سبز و از سبز به سیاه تبدیل شد، بعد یه دور کامل تو رنگ های قرمز,نارنجی,سبز,آبی,بنفش رفت، انگار توسط ایریس الهه بانوی رنگین کمان بوسیده شده بود، بعدش خونه ی این موجود عجیب غریب رو ترک کرد.

قبل از رفتن، رئیس پلیس دعای خیر صادقانه ای از قلب و روحش بجا گذاشت: "خب پس، امیدوارم جمجمه ی گرانبهات توسط گلوله ی اون حرومزاده های وحشیِ ضدعلم سوراخ بشه."

cisha; assassinate (persian translate)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz