ساعت7بود همه بجز تهیونگ بیدار شده بودن
جیمین و جی هوپ رفتن کیک سفارش بدن
یونگی و جونگ کوک مشغول تزئین خونه بودن
جین که به اصرار بی دلیل جونگ کوک شب رو اونجا مونده بود مشغول درست کردن غذا شد
یونگی باد کنکارو باد کرد و به جونگ کوک داد تا بچسبونه
کار بادکنکا تموم شد و رفتن سراغ کاغذ کشی ها و بقیه چیزها
جی هوپ و جیمین بعد نیم ساعت بالاخره برگشتن و عکسی که سفارش دادن روی کیک بزنن رو به جونگ کوک نشون داد
عکسی بود که جیمین یواشکی ازشون گرفته بود
توی عکس تهیونگ دستش دور کمر جونگ کوک بود و هردو در حال خندیدن بود
جونگ کوک عکس رو دید و زیر لب گفت:جیمین عوضییی
کاراشون تموم شده بود و فقط لباساشون مونده بود که باید عوض میکردن
جیمین پیراهن سفیدی رو با کروات مشکی رنگ ست کرده بود شلوار پارچه ای مشکی رنگی هم پاش بود
یونگی تیشرت گشاد و قرمز رنگی رو پوشید و شلوار لی ای هم پاش کرد
جونگ کوک تیشرت گشاد نارنجی رنگی ای رو با شلوار مشکی رنگی پوشید
جی هوپ پیراهن سفیدی رو پوشید و کت قرمز رنگی رو روش پوشید
شلوار قرمز رنگی هم باهاش ست کرد
جین پیراهن مشکی رنگ جذبی به تن داشت و شلوار مشکی رنگی هم پاش کرده بود
نوبت به خود تهیونگ رسید که خواب بود
جیمین به طرف اتاقش رفت و در زد
تهیونگ با حالت کلافه ای گفت:بیا تو
جیمین داخل رفت و با قیافه پوکر و بی حس و حال تهیونگ مواجه شد
کنارش نشست و به شونش زد:چرا پکری؟
تهیونگ خندید و گفت:حوصله ندارم
جیمین دستی رو گوشاش کشید و گفت:گوشات خیلی نرمن
تهیونگ نگاهی به لباسای جیمین کرد:جایی میری هیونگ؟
جیمین بدون هیچ بلند شد و به سمت چمدون تهیونگ رفت
تیشرت مشکی رنگی رو با یه شلوارک مشکی بیرون اورد
به طرف تهیونگ گرفت:اینا رو میپوشی میای بیرونجیمین لباسارو روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد
تهیونگ کلافه دستی روی صورتش کشید و بلند شد
لباساشو عوض کرد و جلوی ایینه وایساد
با رنگ مشکی لباساش رنگ سفید پوستش بیشتر تو چشم بود
لب پایینشو گاز گرفت از اتاق بیرون رفت
سرشو که پایین بود بالا اورد و با یونگی مواجه شد که دوربین دستش بود و داشت فیلم میگرفت:تولدت مبارک تهیونگییییییی
تهیونگ شوکه خندید و به طرف دیگه ای نگاه کرد که با تئینات و کیک بزرگی که روی میز بود مواجه شد
جیغی از روی خوشحالی کشید و عیونگاشو دونه دونه بغل کرد و تشکر کرد
نوبت جونگ کوک رسید
جونگ کوک دستاشو باز کرد که تعیونگ توی بغلش
تهیونگ نزدیک تر رفت و لباشو رو لبای جونگ کوک کوبید و گاز ریزی ازش گرفت
از لبای جونگ کوک دل کند و محکم بغلش کرد:خیلی دوست دارم
جونگ کوک لبخند زد و گفت:من بیشتر تورو دوست دارم
جونگ کوک خندید و نگاهشو به چشمای شوکه هیونگاش داد:چیشده؟
همه خندشون گرفت و گفتن هیچی نشده راحت باش
جونگ کوک تهیونگو به پشت میز فرستاد و گفت:بشین اونجا یونگی میخواد ازت فیلم و عکس بگیره
تهیونگ سریع پشت میز نشست و منتظر شد
کم کم همه هیوناش بجز یونگی کنارش وایسادن
جونگ کوک پشت تهیونگ وایساد و براش شاخ گذاشت غافل از اینکه جیمین هم برای جونگ کوک شاخ گذاشته
یونگی خندید و گفت:تکون نخورین.....*چیک📸
از زاویه های مختلف ازشون عکس گرفت و گفت:حالا بیاید کنار میخوام با تهیونگ تکی عکس بگیرم
همه غر غر کنان از پشت و کنار تهیونگ رفتن و یونگی جاشون اومد
یکی از دستاشو دور گردن تهیونگ انداخت و لپشو بوس کرد و در همون حالت ازش عکس گرفت
تهیونگ خندید و گفت:هیونگ لپم سوراخ شد
تهیونگ چاقو رو برداشت و کیکو برید
همه از خوشحالی جیغ کشیدن و دست زدن
جونگ کوک کیکو تقسیم کرد و رو به روی تهیونگ روی زمین نشست
تهیونگ اخرین تیکه کیکشو خورد و با لخند به جونگ کوک نگاه کرد
جونگ کوک نزدیکش شد تا جایی که لباش رو به روی لبای هم قرار گرفت
جونگ کوک زبونشو بیرون اورد تیکه کیک گوشه لب تهیونگو لیس زد و عقب رفت
تهیونگ از خجالت گونه هاش قرمز شد
جونگ کوک دستی روی گونه هاش کشید و گفت:حتی وقتی خجالت میکشی هم خوشگل و کیوتی
تهیونگ خواست جوابی بده که گوشی جونگ کوک زنگ خورد
و طبق معمول جولیا بود
جونگ کوک با خنده گفت:بیا بست فرندته
تهیونگ با حرص گوشیو از جونگ کوک گرفت و دکمه اتصالو زد:بله
-:که جونگ کوک برات تولد میگیره ها؟
-:اره مشکلش چیه؟
-:گوشیو بده بهش
-:نمیخوام اگه حرفی داری به خودم بزن
-:در حدی نیستی بخوام باهات حرف بزنم
-:ببین خواهر قشنگ معلومه کونت سوخته چرا انقدر خودتو اذیت میکنی
جمله اخرو که گفت همه زدن زیر خنده حتی خود تهیونگم خندش گرفت
فقط جولیا بود که عصبی تر شده بود
-:گوشیو بده بهش
تهیونگ داد زد:نمیخوام بدممممم
و بعد تماسو قطع کرد
جونگ کوک به قیافه عصبی تهیونگ خندید و گفت:یاا تهیونگ انقدر خودتو درگیرش نکن بزار هرچی دوست داره بگه
تهیونگ گوشی جونگ کوکو بهش پس داد که دوباره گوشیش زنگ خورد دوباره اسم جولیا بود
لبخند جونگ کوک محو شد و تماسو جواب داد:چته؟
-:اخیش بالاخره خودت جواب دادی اون گوشی صاحب نداره که یه حیوون برش میداره؟
جونگ کوک اخم غلیظی کرد و گفت:باورم نمیشه که باید برای بار صدم بهت بگم بتوچه
-:اخه جونگ کوکا من دوست دارم من ادمم یکی مثل خودت ولی اون حیوونه
-:جولیا خفه شو به نظر من اون کسی که حیوونه تویی دیگه به من زنگ نزن وگرنه در اون شرکت فاکیتونو تخته میکنم فهمیدی؟
-:چه ربطی به اون داره
-:همین که گفتم
-:جونگ کوکا بگو کجایی اومدم خونه ات نبودی
-:با دوستام اومدم مسافرت مشکلیه؟
-:نه چه مشکلی فقط میشه بگی کجا؟
-:بتو ربطی نداره کجام
-:پس بهتره در پارکینگ ویلارو با زبون خوش باز کنی
-:اوه نه بابا اومدی اینجا؟
تهیونگ بعد از شنیدن این حرف جونگ کوک سریع سرشو به سمتش چرخوند و با حرص صدای عجیبی از خودش داورد
-:اره اومدم اینجا بیا درو باز کن
-:اوممم چه خوب اومدم
-:منتظرم
جونگ کوک تماسو قطع کرد و گفت:اومده اینجا جلو دره
تهیونگ بدون توجه به حرفای جونگ کوک از جاش بلند شد و بادو به طرف در رفت
جولیا با باز شدن در لبخند زد و بعد از دیدن تهیونگ عصبی لبخندش محو شد:برو کنار بچه حوصلتو ندارم
تهیونگ به سمتش حمله کرد که دستی از پشت گرفتشو مانعش شد
برگشت و با قیافه ترسیده و نگران جیمین مواجه شد:ولم کن هیونگ بزار حسابشو برسم
جیمین به عقب کشیدش و بعد کمی دورتر از در به تهیونگ عصبی نگاه کرد:چرا انقدر عصبی شدی تهیونگی؟
تهیونگ رو زمین نشست و با بغض گفت:هایبرید ها توی زندگیشون فقط یه بار عاشق میشن و من نمیخوام جونگ کوکو از دست بدم بدون اون احساس پوچی میکنم
جیمین کنارش نشست و گفت:نگران این مسائل نباش منو بقیه پسرا از بچهگی با جونگ کوک بزرگ شدیم من اخلاقشو میدونم اون عاشقته بیخیالت نمیشه پس اصلا نگران نباش الانم بهتره به جای اینکه با جولیا دعوا کنی توجهی بهش نکنی درست مثل جونگ کوک
تهیونگ لبخند تلخی زد و گفت:نمیتونم جلوی غریزمو بگیرم
جیمین دستشو گرفت و گفت:هر کاری دوست داری بکن اون دختر حقشه
و بعد ریز ریز خندید
تهیونگ بلند شد و به سمت جونگ کوک که توی حیاط با جولیا بحث میکرد رفت
دست به کمر کنار جونگ کوک وایساد و نگاه خبیثی به جولیا انداخت
جولیا هوفی کشید و گفت:باز این اومد
جونگ کوک شقیقه هاشو ماساژ داد و گفت:جولیا اگه یه بار دیگه با تهیونگ بد حرفی بزنی یا بد رفتاری کنی کاری به دختر بودنت ندارم و بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن فهمیدی؟!
جولیا لباشو اویزون کرد و با اخم لوسی گفت:اخه کوکی...
تهیونگ با شنیدن کلمه کوکی به سمت جولیا حمله کرد که جونگ کوک از پشت گرفتش و متوقفش کرد
تهیونگ عصبی نفسشو بیرون داد و گفت:ولم کن
جونگ کوک رهاش کرد ولی نذاشت حرکتی انجام بده
جولیا پوکر فیس بهشون نگاه کرد:خب
تهیونگ بی حس نگاهس کرد و گفت:خب؟
جولیا گوشیشو توی کیفش گذاشتو گفت:یا جونگ کوک رو به من میدی یا خودم به زور ازت میگیرمش
تهیونگ جونگ کوکو عقب فرستاد و گفت:بهت ندمش چی میشه
جولیا عصبی خندید و گفت:خودم بزور ازت میگیرمش
تهیونگ دستاش به حالت پنجه مانند دراومد
نفس نفس عصبی زد و قدم به قدم به جولیا نزدیک تر شد
جولیا قدمی به عقب برداشت و با دیوار برخورد کرد
تهیونگ پوزخند عصبی ای زد و گفت:درسته من رگه انسان دارم ولی دلیل نمیشه نتونم تیکه پارت کنم
جولیا ترسیده چشماشو بست و صورتشو کج کرد و به دیولر چسبوند
تهیونگ نزدیکش شد با انگشت اشارش زخمه ریز و کشداری روی خط فک جولیا کشید
جولیا دستشو روی صورتش گذاشتو پایین اورد با دیدن خون عصبی تر و ترسیده تر از قبل شد:یاا چیکار کردی؟بعد من میگم وحشی جونگ کوک ناراحت میشه
تهیونگ پوزخندی زد و پشتشو به جولیا کرد:حالا دیگه میتونی بری
و دست جونگ کوک گرفت و از جولیا دورش کرد
جونگ کوک با بهت به اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود نگاه میکرد
حدودا 10متری از جولیا فاصله گرفتن که جونگ کوک دستشو از دست تهیونگ دراورد و گفت:پسر کارت خیلی درسته
تهیونگ با حس سایه ای روی سرش برگشت و با جولیا که یه طرف صورتش کمی خونی بود مواجه شد
خندید و گفت:قیافت با اون خونی که روشه زشت تر شده
جولیا دست تهیونگو گرفت و پیچوند
تهیونگ صدای خرناس مانندی دراورد و دستشو کشید و با لگد تو صورت جولیا زد
جولیا روی زمین افتاد و کمی نفس نفس زد و بعد از هوش رفت
پسرا دور تهیونگ جمع شدن و ازش تعریف کردن
جیمین شلنگ اب حیاطو برداشت و شیرشو باز کرد
شلنگو روی جولیا گرفت و جولیا سریع به هوش اومد و جیغ و داد کرد
جیمین با کلافگی و بیخیالی گفت:اِوا خیس شدی؟ندیدمت
جولیا عصبی پا به زمین کوبید و زانو زد و چشماش اشکی شد
جونگ کوک به سمتش اومد:اگه میخوای گریه کنی برو خونه بابات
جولیا بلند شد و با گریه از ویلا بیرون زد
بارون شدیدی گرفت و همشون بجز تهیونگ خیس اب به طرف داخل خونه فرار کردن
تهیونگ زیر بارون وایساده بود و چشماشو با حرص و غم بسته بود
به اشکاش اجازه داد سرازیر بشن
نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد:چرا همیشه باید زجر بکشم؟
روی صندلی الاچیق نشست و به بارون که زمینو میشست خیره شد
گریه اش شدت گرفت و از ته دل با صدای بلند گریه کرد
چند باری جونگ کوک خواست پیشش بره که پسرای دیگه نذاشتن و گفتن:بزار خودشو خالی کنه
CZYTASZ
my fucking hybrid
Fanfiction-:اقا خواهش میکنم نجاتم بدید جونگ کوک همونطور که به هایبریدی که زیر پاش ولو شده بود نگاه میکرد..... تخیلی/رومنس (تخیلی به خاطر وجود هایبریدها(دورگه انسان و حیوان):)