4

1.3K 284 30
                                    

چشم‌های فندقیش رو به پدرش دوخت و دوباره لبخند بزرگ و پر افتخاری که صورتش رو ترک نمیکرد، دید.

سمت پیانوی وسط حال برگشت و با تعجب پرسید:

"چرا؟!"

صدای قدم‌های مرد رو شنید و بعد دستی روی شونه‌اش حس کرد.

"برای تمرین. نمیخوای که استاد پیانو ازت ناراضی باشه؟!"

این حرف که با لحن عجیب پدرش همراه بود، هجوم خون رو به سمت گونه‌هاش آورد.

شاید جئون جیهون مثل همیشه زودتر از خودش، تغییر حس و حالش رو فهمیده، احساساتی که امیدوار بود یه جذب شدن ساده باشه.

پشت پیانو قرار گرفت و انگشت‌های کشیده‌‌ش روی کلاویه‌ها به حرکت در اومدن.

چشم‌هاش رو بست و قطعه‌ی کوتاهی که تازه یاد گرفته بود رو نواخت. دور شدن پدرش رو حس کرد و از حالت معذبش خارج شد.

کنترل کردن فکری که همش به سمت پیانیست میرفت، سخت بود. دوست نداشت اغراق کنه ولی دیدن اون پسر تو کلاس و قدم زدن باهاش تا خونه، دلیلی بود که هنوز یادگیری اون ساز رو دنبال میکرد.

وقتی با منطق جلو میرفت به نتیجه‌ای نمی‌رسید. انگار ذهنش به صورت خودکار، همه چیز رو به قلب سپرده بود.

چشم‌های هلالی جیمین، درخشیدن چهره‌ش وقتی میخندید و رفتار نرم و شیرینش با جونگ‌کوک برای شونه خالی کردن احساسات پسر کافی بود.

بدون اینکه متوجه باشه لبخند محوی رو لب‌هاش شکل گرفته، به نواختن ادامه میداد و پدرش رو بیشتر کنجکاو میکرد.

"کاش جیمینم اینجا بود"

ناراحتیش خیلی طول نکشید. چند لحظه بعد با لبخندی خبیث و چشم‌هایی که از نقشه‌اش، برق میزد به سمت در پا تند کرد.

باید از پدرش برای بهونه‌ای که دستش داده بود، تشکر میکرد.

رو به روی واحد پیانیست ایستاد و نفس عمیقی کشید. سعی کرد موهای بسته شده‌اش رو مرتب کنه و بعد تیشرتش رو تکون داد تا چروکی نداشته باشه.

چند بار در زد و منتظر موند تا جیمین متعجب و خوشحال، مقابلش ظاهر شد.

"هی! جونگوکی!"

از لبخند بزرگ خرگوشیش، گوشه‌های چشم و بینی کیوتش چین خورده بود.

بدون ثانیه‌ای مهلت دادن به پسر بزرگتر برای جمع و جور کردن خودش، دستش رو محکم گرفت و کشید.

جیمین فقط تونست در رو پشت سرش ببنده و آرزو کنه کلید یدکی هنوز زیر پادری باشه.

"زود باش جیمین!"

به لحن هیجان زده‌ی پسر که تو راهرو پیچید و اِکو شد، خندید و سعی کرد به سرعت بانی مانندش برسه.

وقتی وارد خونه‌ی رو به رویی شدن، با عجله به مردی که احتمال میداد پدر جونگ‌کوک باشه سلام کرد و دوباره دنبال پسر کشیده شد.

با رسیدن به پیانوی چوبی، بالاخره متوقف شدن. چشم‌هاش بین اجزای صورت مو آبی چرخید و ذهنش رو خوند.

"پس بخاطر اینه؟ برات بنوازم؟"

جونگ‌کوک تند تند سرش رو تکون داد و با لبخندی که همیشه برای به کرسی نشوندن حرفش استفاده میکرد، خواسته‌اش رو گفت:

"و یه قطعه‌ی جدید بهم یاد بده!"

جیمین با سد شکسته شده مقابل پسر، زیر لب غر غر کرد.

"تو داری از من سوء استفاده‌ میکنی."

صدای خنده‌ کوک باعث شد خودش هم به آرومی بخنده.

رو صندلی پشت پیانو قرار گرفت و خرگوش مو آبی، کنارش ایستاد و با چشم‌های آهوییش، لحظه‌ای رو از دست نمیداد.

اولین بار بود که از فاصله‌ی نزدیک، نواختن پسر بزرگتر رو میدید.

انگشت‌های تزئین شده‌اش با رینگ‌های درشت و نقره‌ای، گاهی به آرومی روی کلید‌ها ضربه میزدن و زمانی که لازم بود، شدت بیشتری میگرفتن.

با پلک‌های فشرده و اخم محوش از تمرکز، غرق موسیقی که می‌نواخت شده بود.

به پایان قطعه که رسید، از سکوت چیره شده تو خونه و سنگینی نگاه چشم‌های فندقی پسر، کمی خجالت کشید.

ایستاد و به جونگ‌کوک اشاره کرد بشینه؛ همزمان گفت:

"حالا نوبت توعه!"

صورت نامطمئن و انگشت‌هایی که بین کلاویه‌ها می‌چرخید، جیمین رو به خنده انداخت.

میدونست انتظار بی‌جا از کسی که تازه کاره داره، اما کنترل خودش برای اذیت نکردن پسر و دیدن تعجب کیوتش، سخت بود.

دست‌های گرمش رو گرفت و این دفعه با انگشت‌های کشیده کوک زیر انگشت‌های خودش، به کلاویه‌ها ضربه زد.

مو آبی تلاش میکرد با نادیده گرفتن حس بدن چسبیده‌ی جیمین از پشت، روی موسیقی تمرکز کنه.

شرط می‌بست اگه بیشتر از این نزدیک بشن، مثل یه آلاسکا که زیر نور خورشید مونده آب میشه.

پسر بزرگتر که متوجه خشک شدن جونگ‌کوک شده بود، از فرصت استفاده کرد و بینی‌ش رو به موهای آسمونی رنگش چسبوند.

با وجود به قلقلک در اومدن پوستش، تکون نمی‌خورد و نفس‌های بی‌صدا و طولانی می‌کشید.

وقتی نواختن اون قطعه برای دومین بار تموم شد، دو پسر هنوز تو همون حالت بودن.

جیمین به سختی تونست از بیگ‌بانی تو آغوشش و مو‌های خوش‌‌بو و نرمش دل بکنه.

سرفه‌‌ی کوتاهی برای صاف کردن گلوش و جلب توجه جونگ‌کوک کرد. به چهره‌ی منتظر پسر، لبخندی زد.

"فردا میبینمت؛ فعلا بلوبری!"

بعد از این حرف، اون خرگوش هنگ کرده از اسمی که بهش نسبت داده بود رو تنها گذاشت.

__________

امیدوارم از خوندنش لذت برده باشین~
بابت ووت و کامنتاتون خیلی ممنونم :}♡︎

Blueberry | JikookOnde histórias criam vida. Descubra agora