یک هفته از تاج گذاری مینیونگی میگذشت
به محض انتسابش کیم جونگکوک رو وزیر اعظم معرفی کرده بود
صبح بود و امپراتور مین برای جلسه با وزرا به کاخ میرفت...جلسه به پایان رسیده بود امپراتور مین گفت " چیز دیگهای هست که قرار باشه بشنوم؟"
که فرمانده سپاه گفت "عالیجناب چیزی هست که مقامات رو نگران کرده"
مین ابروهاش رو بالا داد و جواب داد "میشنوم"
فرمانده لرزش خودش و کنترل کرد و گفت "جسارت من و ببخشید اما این که شما هنوز ازدواج نکردید و وارثی ندارید سخت همهی درباریان رو نگران کرده"وزیر امور خارجی ادامه داد "برای همین میخوایم تدارک ببینیم تا برای شما از میان دختران اشراف کسی انتخاب بشه"
حالا که درباریا میدونستند نمیشه از شر این امپراتور جدید خلاص شد پس میخواستند تلاش کنند که دختری از دودمان خودشون به همسری امپراتور دربیاد
همه توی ذهن خودشون در حال نقشه ریختن بودن که ناگهان امپراتور گفت "ولی من قبلا خودم کسی رو انتخاب کردم"اون لحضه بود که نقشه های تمامی درباریان نقشه بر اب شد
وزیر خارجه که از همه شکه تر بود گفت "عا...عالیجناب میتونم بپرسم این بانو کی هستن ؟"
امپراتور گفت "دختر تاجر کیم هستن که فردا به قصر میرسن"هیچ جای مخالفتی وجود نداشت...
چون اون زن نه تنها دختر تاجر کیم که بر دنیای تجارت حکومت مبکرد بود ، بلکه خواهر وزیر اعظم هم به حساب میومد "وزیر امور خارجه تسلیم شد و دیگه حرفی برای گفتن نداشت
امپراتور ختم جلسه رو اعلام کردفردای اون روز کجاوه ای وارد قصر شد
وقتی به اقامتگاه مورد نظر رسید ایستاد ، زنی که حتی صورت خودش رو پوشانده بود از کجاوه پایین اومد و وارد اقامتگاه شد
ندیمه های جوان سعی در دیدن چهره ملکه اینده داشتند
ندیمه شخصی بانو کیم بعد از بانوش وارد اقامتگاه شد و در رو بستندیمه هایی که پشت درهای بسته بودند بسیار کنجکاو بودند اونها دوست داشتند ار چه سریع تر صورت بانو کیم رو ببینند...
امپراتور از جلسه با وزرا به سوی کاخ خودش باز میگشت تا اینکه ندیمه اش خبر رسیدن بانو کیم را به ایشون داد
امپراتور شتاب زده به سمت اقامتگاه همسر ایندهاش دوید و حرف های ندیمه که ازش میخواست ندوه را کاملا نادیده گرفتوقتی به اقامتگاه بانو کیم رسید حتی اجازه نداد ندیمه ها ورودش رو اطلاع بدن..
با شوق در رو باز کرد و وارد شد
سمت زن دوید و اون رو محکم در آغوش کشید اما زن نادیدهاش گرفت و فقط به ندیمه شخصیش گفت بره بیرونندیمه با عجله بیرون رفت
زن مرد و از خودش فاصله داد و به مرد توپید "مین یونگی..."مین یونگی بیرحم و خون خوار با قیافه ای اویزون از زن فاصله گرفت و مثل یک پسر بچه کنار زن نشست
زن در حالی که کتاب روبهروش رو ورق میزد به مرد گفت "چطور راضیش کردی؟"مرد دوباره خودش رو به زن نزدیک کرد و دستهاش رو دور بدن زن حلقه کرد
اروم لب هاش رو به گوش زن نزدیک کرد و لب زد "اون تشنهی قدرته من فقط چیزی که میخواست و بهش دادم"
لب هاش رو به سمت پایین سوق داد و بوسه ای روی گردن زن کاشتسه سالی میشد که فهمیده بود چه قدر عاشق این زنه حتی با وجود این که میدونست اون یه انسان نیست
به خاطر زن دست به هر کاری زده بود
حتی چند نفر میگفتند که به کشورش خیانت کرده اما براش مهم نبود فقط میخواست اون زن رو به دست بیاره
رد بوسه هاش رو سمت خط فک زن کشید و کام های ریزی از لبای زن گرفت
زن یکی از دستهاش رو بالا آورد و بین لب های خودش و مرد قرار داد و اتصال لبهاشون رو قطع کرد
مرد اروم گفت "نمیتونم تا سه روز دیگه صبر کنم"زن جواب داد "اگر نتونی صبر کنی بهت اجازه نمیدم من رو ببینی"
بعد از مرد جدا شد "بهتره دیگه بری ، قطعا الان کارای مهم تری داری ! باید بری و بهشون رسیدگی کنی"
مرد تک بوسه ای روی گونه زن گذاشت و اروم بهش گفت "میبینمت ملکهی من"
از اقامتگاه زن بیرون رفت و زن رو تنها گذاشت
فردا قرار بود اون مرد به اصطلاح 'پدرش' به قصر بیاد
مردی که مجبورش کرده بود به ازدواج با کسی که هیچ حسی بهش نداره تن بده....*~~~~~~~~~~~~~*
مایل به کامبک؟ 👀🤏
نظر و ویت فراموش نشه گشنگای من
YOU ARE READING
1_1 Blood sweat and taers
Vampire" لازم نیست هر بار که میای خون و خونریزی به پا کنی " " پس به افراد احمقت بگو راهم و نبندن " مرد لبخندی زد " میدونم دنبال اطلاعات عموت اومدی اما قانون من و که میدونی " نگاهش به جیمین افتاد و سوتی کشید " راستی این خوشگله رو از کجا آوردی؟ " بعد...