10

414 46 12
                                    

فلش بک سال 1216 میلادی

خودش رو توی کلبه اش حبس کرده بود کاری که حدودا 190 سال مداوم انجام داده بود

دست هاش غرق در خون بود ...

درد داشت ...

قلب شکسته اش نزدیک به 200 سال بود که درد میکرد ...

درد قلبش اخیرا شدید تر شده بود و  دیگه حنجر نقره ای که ردش روی تمام بدنش به چشم میخورد نمی تونست درد قلبش رو مخفی کنه ...

به خونش که همه جا جاری شده بود اهمیتی نمیداد فقط میخواست درد قلبش رو حس نکنه

قطره اشکی از چشمان بی سویش در دریایی که از خونش روی زمین جاری شده بود پایین چکید ...

چاقو تمام نقره را بالا برد و بی وقفه و دیوانه وار داخل قفسه سینه خودش کوبید ...

پایان فلش بک ...

دستش رو روی قلبش گذاشت چه قدر دلش برای صدای اون مرد تنگ شده بود چه قدر برای زمان هایی که با محبت سرش رو نوازش میکرد بود ...

چه قدر دوست داشت دوباره ببینتش...

آه صدا داری کشید و رو به جیمین گفت

" خوردندت که تموم شد با ظرف بیا پایین "

از اتاق خارج شد و کشون کشون خودش رو به هال رسوند

یونگی داشت با تلفن حرف میزد
خودش و به یونگی رسوند و سوالی نگاهش کرد

یونگی خداحافظی کرد و تماس و قطع کرد به دختر روبهروش که هودی لانگ خاکستری پوشیده بود و سوالی نگاهش کرد میکرد لبخندی زد و گفت

" کوک و ته شنیدن چی شده زنگ زده حالت و بپرسن و ... هیچی بیخیال "

دختر بهش اخم کرد

" بپرسن و چی؟ "

یونگی نگاهش و اون ور انداخت
سعی کرد بحث و عوض کنه

" هی بهت گفتم که تو اینا چه قدر ناز و خوردنی شدی "

بعد دختر و به خودش چسبوند و بوسه ای روی موهاش گذاشت

دختر سرش رو توی گردن یونگی فرو برد
تغریبا داشت تو بغل یونگی خوابش میبرد که در با صدایی وحشتناک باز شد و صداهای فریادی بلند شد

" فویومیییییییییی کجایی "

دختر با شناختن صداها به سمت در هجوم آورد و با فریاد زدن کلمه ' اورابونی ' خودش رو تو بغل جونگ کوک و تهیونگ انداخت ...

♤♡♤♡♤♡♤♡♤

ورود کوکوی رو تبریک عرض میکنم
و اینکه این فیک به دلیل حمایت های زیاد ( مثلا ، الکی )
دیگه آپ نمیشه

1_1 Blood sweat and taersWhere stories live. Discover now