5

661 62 13
                                    

خیلی متفکر نگاهش رو به پسر داد بعد گذر یه مدت کوتاه گفت " فهمیدم چون خیلی کیوت ، شیرین و خوردنی هستی از این به بعد چیم چیم صدات میکنم ^^

لبخند رضایت مندی زده ... ناگهان چشمش به هوسوک افتاد ... خیلی عصبانی بود ، درسته که از زن کوچیک تر بود اما حتی زن هم موقع عصبانیت ازش میترسید

هوسوک ناگهان کوسن و از روی پای جیمین برداشت و به طرف زن و مرد مو سبز حمله ور شد و فریاد کشید " چرا شما دو تا خجالت نمیشکید ؟ چرا نمیفهمید ؟ چهارصد سال من و حرس دادید
چرا هر جا که خواستید هم و میکنید !؟ همین که شب آرامش و ازمون میگیرید بس نیست ... "
فریاد کشان سعی داشت با کوسن توی دستش زن و مرد و بزنه ، زن هم فقط میخندید و سعی میکرد یونگی رو از ضربه ها حفظ کنه...
بعد این که حسابی اون دو تا رو زد نشست رو کاناپه
زن نیم نگاهی به جیمین انداخت ، تازه متوجه حالت بهت زده صورتش شده بود وقتی زن سوالی نگاهش کرد پسر آروم گفت " ناراحت نمیشید اگه سن هاتون و بپرسم ؟ "
زن کمی فکر کرد و جواب داد" خب... من سال 1004 میلادی به دنیااومدم پس ... "
ناگهان‌ هوسوک حرفم و قطع کرد " نونا ینی امسال دقیقا هزار ده سالت میشه^^ خیلی جالبه دو تا ده پشت سره همه ...
اما زن با شنیدن (دو تا ده ) حالت جشهرش در هم کشیده شد ... انگار کمی بیقرار شده بود اما زود خودش رو جمع کرد "راس میگی تقریبا حسابش از دستم در رفته بود "

هوسوک اصلا متوجه حال خراب زن نشده بود رو به جیمین کرد و گفت "خوب جیمینا منم متولد سال 1594 هستم پس 420 سالمه " هوسوک رو به یونگی کرد و ادامه داد "یونگی هیونگ تو چند سالته ؟"یونگی کمی فکر کرد  "فکر کنم 621 سالمه "
جیمین با بهت به اون سه نفر نگاه کرد که با صدای زن هزار و ده ساله به خودش اومد " ما خونآشام هستیم این ارقام برامون خیلی طبیعیه "
جیمین سعی کرد خودش و جمع کنه اما زمانی که به هوسوک نیم نگاهی کرد تمام تنش سوخت ! هنوز نمیتونست باور کنه که مردی با ششصد و بیست سال سن التش رو براش ساک زده بود ، میدونست الان تا چه حد سرخ شده اما برای منحرف کردن افکار رو به زن کرد و اولین سوالی که به ذهنش رسید و پرسید "راستی اونی شما کجایی هستید ؟ چهره و اسمتون اصلا شبیه کره ای ها نیست ! "
زن اخم غلیظی کرد و غم شدید توی صورتش پدیدار شد ، جیمین حاله سیاهی رو دور زن حس کرد و کم کم به این نتیجه رسید که نباید این سوال رو میپرسید که زن با ترکیبی از یک حالت غم زده و سرد گفت "خبببب راستش مادر من دو رگه بود کره ای فرانسوی پدرمم ژاپنی بود منم تا 10 سالگی تو ژاپن امروزی بودم" جیمین احساس کرد سیب گلوی زن به شدت تکون میخوره ...
زن با بغضی که سعی داشت کنترلش کنه ادامه داد " بعد مرگ پدرم اومدم پیش مادر تو کره ، ازم متنفر بود ولی ازش ممنونم که زنده نگهم داشت
جیمین که حالا کاملا مطمئن شده بود سوال افتزاهی پرسیده گفت "ببخشید نباید این سوال میپرسیدم فکر کنم ناراحت شدید " اما زن ادامه داد " نه ! به هر حال باید بدونی ... راستی تو قراره هم اتاق هوسوک باشی برات بهتره "
جیمین اصلا از این موضوع خوشحال نبود "واسه چی ؟ "
زن با لهن داغونی جواب داد  " تو خیلی خجالتی تا وقتی این عادت و کنار بزاری باید هم اتاق هوسوک باشی ! "اما جیمین حس میکرد بابت سوالی که پرسیده داره تنبیه مشه ... تو افکارش قوته ور بود که با صدای زن به خودش اومد" خب جیمین... حالا یکم برامون از خودت و زندگی قبلیت بگو ، دلم میخواد بدونم "
پسر سرش و پایین انداخت حتی فکرش هم قلبش و به درد میاور آروم و با غم لب زد " خببببب من یه بچه نامشروع بودم... مادرم بعد به دنیا اومدنم ولم کرد و پدرم یه الکلی بود... که از وقتی 11 سالم بود برای در آوردن پول الکلش من و کرایه میداد  این روند چند سال ادامه پیدا کرد تا چند وقت پیش که دید مشتری ندارم و تصمیم گرفت من و بفروشه ... حتما با اون ده ملیون دلار داره کلی حال میکنه ..." صداش پر بغض بود و اشک تو چشماش جمع شده بو و میترسید به خاطر زدگیش مورد تمسخر اون سه نفر قرار بگیره سوکوته خیلی بدی فضا رو پر کرده بود که بیشتر پسر رو عصبی میکرد اما وقتی دستی رو سرش کشیده شد و اون رو خیلی مهربون نوازش کرد چنتا قطره اشک از چشمای پسر پایین ریخت زن که حالا مقابلش ایستاده بود و سرش رو نوازش میکرد اروم لب زد " درک میکنم ... در واقع هممون درک میکنیم "
اما اشکاس پسر شدت بیشتری پیدا کرده بود ، زن سر پسر رو به خودش فشار داد ادامه داد " ما هممون بچه نامشروع بودیم که از سرنوشت فرار کردیم " لهن زن کم کم ترسناک و ترسناک تر شد "میدونی سرنوشت یه بچه نامشروع چیه؟ نصف عمرش و اشک بریزه و از خودش و متنفر باشه ، انقدر زجر بکشه که روزی صد بار آرزوی مرگ کنه آخرشم از ضعف بمیره ، چه فیزیکی ، چ روحی سرنوشت همشون یه مرگ وحشدناکه
من همه این حرفا رو از روی تجربه بهت میگم یه تجربه 1000 ساله این و یادت باشه تو نجات پیدا کردی تا زندگی کنی پس ازش لذت ببر "

1_1 Blood sweat and taersWhere stories live. Discover now