فنگ شین به نظر عصبی میرسید و گیج شده بود
برای همین با فریاد گفت :
" اون کار تو بود؟!"
موچینگ خونسردانه چرخید و صادقانه جواب داد:
"اره"
فنگ شین ناخودآگاه یقه ی لباس موچینگ رو گرفت و به سمت خودش کشید
این صحنه به نظر نوستالژیک میرسید فنگ شین کسی بود که اعتمادش به موچینگ مثل یه شاخه ی نازک بود حتی کوچک ترین حرکت اون براش مشکوک و غیر قابل درک بود بنظر این تنها چیزی بود که به نظر دراون بعد از گذشت سالها تغییری نکرده
اون لحظه تمام سلول های فنگ شین از عصبانیت و تحقیر پر شده بود اما موچینگ بی تفاوت ادامه داد : "اگه اون مرد به لجبازیش ادامه میداد هم خودش و هم اون دختر تلف میشدن "
فنگ شین : "…."
اون لحظه فنگ شین تقریبا متوجه وضعیت شد و دستش رو شل کرد انگار مرتکب یه قضاوت اشتباه شده بود و واقعا هم همینطور بود
در حقیقت نیت موچینگ کاملا خیرخواهانه بود حالا که زانوی اون مرد مشکل پیدا کرده بود دیگه نمی تونستن به سمت منطقه لیومنگ برن مگه اینکه با یه کاروان همراه می شدن و آخرین کاروان ۱۰ روز پیش اون روستا رو ترک کرده بود پس تقریبا غیر ممکن بود که بتونن به اونجا نزدیک شن
موچینگ از فنگ شین انتظار نداشت که درکش کنه اما اینکه سر همچین ماجرای کوچیکی همچین رفتار بچه گانه ای رو نشون بده براش غیر قابل حضم بود برای همین دست فنگ شین رو که هنوز بخشی از لباسش رو گرفته بود رو وحشیانه پس زد و با بی میلی گفت : "به راهت ادامه بده!"
لحنش کاملا سرد بود
فنگ شین که تا چند ثانیه پیش موچینگ مقصر میدونست دوباره دچار سو تفاهم شده بود نمی دونست بخاطر قضاوت بی جاش اینطور شده بود یا رفتارش اما اون موقع وقت فکر کردن به همچین چیزایی نبود ، باید تمام تمرکزشون رو روی حل ماجرایی که به خاطرش انتخاب شده بودن میزاشت
…
هوا نسبتا مطبوع و دلپذیر بود صدای آبی که از آبشار به پایین فرو می ریخت با نوای خش خش برگ ها ترکیب شده بود و جو آرومی رو به نمایش میگذاشت
اونها در یک قدمی منطقه لیومنگ بودن اما هیچ خبری از انرژی شیطانی یا تجمع ارواح نبود…
تنها مسیری که به اونجا وصل میشد رود خونه و دریاچه ای بود که در پایین مسیر قرار داشت تمامی مسیر با شکوفه های صورتی رنگ گیلاس تزئین شده بود درست مثل زمانی که توی کوه تایسانگ با شیه لیان جوان قدم میزدن
اما اینبار قطعا به خوبی اون روزها نبود ،
فقط شبیه یادآوری خاطرات خاموش جوانی و روز های فراموش شده بود …
فنگ شین برای اینکه سکوت رو بشکنه به دریاچه که تقریبا از بالای جاده مشخص شده بود اشاره کرد :
"اونجاست"
و در مقابل موچینگ با صورتی که بیشتر خنده دار میرسید تا معقولانه با کنایه گفت :" من کور نیستم خودم دارم میبینم قیافت شبیه یه سگه"
احتمالا خودشم نمیدونست چرا بخش آخر رو گفت "قیافت شبیه یه سگه"…
فنگ شین با رگی روی صورتش نقش بسته بود داد زد "چی زر زر کردی؟!"
موچینگ که انتظارشو داشت با همون لحن قبل جمله آخر رو دوباره تکرار کرد
فنگ شین " تو!!"
فنگ شین سعی کرد دوباره یقه ی لباس موچینگ بگیره تا یه مشت جانانه حرومش کنه اما با سکندری ای خورد فرصت زدن فردی که با آرامش از جلوی راهش جاخالی داد رو از دست داد و بجاش مثل یه بشقاب چینی پخش زمین شد
موچینگ بدون هیچ حرکت اضافه از جلوی فنگ شین جاخالی داده بود و این فنگ شین بود که با صورت به مهمان نوازی زمین رفت
موچینگ با دستش نیمی از صورتش رو پوشوند و به سمت دیگه ای چرخید به نظر میرسید اون داره میخنده و نمی تونه خودش کنترل کنه
در عوض فنگ شین با چهره ای درهم مچاله شده به شخص روبه روش خیر شد و شروع به ناسزا گفتن کرد همزمان سعی کرد موچینگ رو پایین بکشه اما دیگه دیر شده بود چون موچینگ مثل کسی که از چیزی فرار میکنه به سمت مسیر دریاچه حرکت کرد و فنگ شین رو به حال خودش رها کرد فنگ شین هنوز داشت فوش میداد ، به سختی از جاش بلند شد و گرد و غبار و خاک روی رداش رو پاک کرد
در ادامه مسیر هر دو نفر بلاخره به دریاچه رسیدن اما موضوع این بود چطور باید از اونجا گذر کنن
موچینگ دستی رو چونش گذاشت و گفت :" اسکله پوسیده اما میشه از قایق استفاده کرد "
فنگ شین به سمت قایق رفت تا از امنیتش مطمئنن شه چند جای کوچیک از بدنه ی قایق چوبی سوراخ و محل رسوب و حشرات کوچیک شده بود اما هنوز قابل استفاده بود
لبه های اسکله پوسیده بود برای همین فنگ شین ناخواسته دستش رو به سمت موچینگ دراز کرد
موچینگ سردرگم شد و چندین سناریو ی عجیب غریب به ذهنش خطور کرد 'می خواد غرقم کنه ، دستش سمیه ، مطمئنن میخواد انتقام بگیره '
برای همین به دست فنگ شین توجهی نکرد و با احتیاط وارد قایق چوبی شد
فنگ شین که احساس میکرد غرورش یه بار دیگه لگد مال شده برای همین به سمت مخالف موچینگ چرخید و دندوناش رو روی هم فشار داد
فنگ شین شروع به پارو زدن کرد اما چند ثانیه بعد پارو رو به سمت موچینگ پرت کرد
و گفت :" لشتو یکم تکون بده !"
موچینگ با دستش دسته ی پارو فشار داد و مثل گربه ای که روش آب پاشید باشن شروع به تیکه انداختن کرد
فنگ شین هم دست کمی از اون نداشت با هر کلمه ی موچینگ خونش به جوش میومد اونقدر که دلش میخواست قایق و پارو رو تو سر موچینگ بشکنه قایق در معرض وارونه شدن بود اما هیچکدوم از هر دو ژنرال قادر به کنترل خشمشون نبودن و پارو رو مثل توپ بیسبال سمت هم پرت میکردن
در همین حین فنگ شین متوجه ی یه سایه ی عجیب زیر آب شد اما قبل از اینکه بیشتر بهش توجه کنه با پارویی که تو معدش خورده بود مواجه شد
موچینگ پیروزمندانه به فرد روبه روش خیره شد و با پوزخند دستش رو روی اون یکی دستش قرار داد و به سمت دریاچه برگشت
"همفف"
اما بعد از مدت کوتاهی اون هم متوجه سایه ی عجیب داخل دریاچه شد_______
YOU ARE READING
Xiangsu"相思"
Fanfictionبا گم شدن اولین گروه از مقامات بارگاه میانی پایتخت الهی مملو از شایعات دیوانه وار شد چه کسی عروسک گردان شایعات بود؟ این سومین باری بود که یه گروه از جنگجو های خبره از پایتخت الهی به اون منطقه فرستاده میشد و مثل دو بار قبلی هر سه گر...