با طلوع خورشید هر دو ژنرال به سمت مختصات اصلی منطقه حرکت کردن
صدای شاخ و برگ درختا و صدای درنا های مهاجر مثل یه آواز منطقه ی متروکه رو در بر گرفته بود
چطور ممکن بود چنین منطقه کاملا پاک و بدون هیچ ردی از نیروی ناخالص شیطانی باشه اونم وقتی که چندین مقام از بارگاه میانی همینجا مفقود و کشته شده بودن
و بدتر از همه هیچ چیز غیر عادی راجب محیط منطقه نبود
و مطمئنن اونها هم راه اشتباهی رو نرفته بودن
هوای مرطوب باعث گرم شدن فضای جنگلی شده بود و مه صبح گاهی هنوز گوشه گوشه ی جنگل رو داخل خودش غرق کرده بود
موچینگ انگار متوجه چیز غیر عادی راجع اون مه شده بود اما قبل از اینکه بتونه کاری از پیش ببره هر دو شون توسط اون مه مشکوک محاصره شده بودن موچینگ با استفاده از رداش صورتش رو پوشوند و شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید و رو به فنگ شین گفت :" اون مه عادی نیست صورتت رو همین الان بپوشون!!"
فنگ شین سرش رو تکون داد و با قسمتی از آرنجش صورتش رو پوشوند و شمشیری که زیر لباسش مخفی کرده بود رو بیرون کشید
هنوز هم خبری از نیروی شیطانی یا تجمع ارواح نبود اما به جاش بنظر کسی یا چیزی وسط مه ایستاده ، صدای قهقه ی رعب انگیزی از سمت اون چیز به گوش رسید انگار منتظر حرکتی از سمت اون دونفر بود
چشم های فنگ شین گشاد شد احساس میکرد گلوش و ریه هاش دارن میسوزن موچینگ سعی کرد اون فرد رو دنبال کنه اما با دیدن حالت فنگ شین وایستاد و زیر لب فوش داد
موچینگ با تمام قوا فنگ شین رو از مه درون جنگل دور کرد و سعی کرد وضعیتش چک کنه
فنگ شین کمی سرفه کرد اما احساس سوزش داخل گلو و ریه هاش متوقف شده بود
"اون چه کوفتی بود!؟"
موچینگ به سمت جنگل برگشت ،صداش نسبتا آروم بود :" ایده ای ندارم ولی مطمئنم اون چیز ربطی به شیاطین نداره "
فنگ شین چیزی نگفت
تا اینکه موچینگ بعد از مدتی ادامه داد و به کبودی های ارغوانی روی دست و گردن فنگ شین که در حال محو شدن بود اشاره کرد
: "باید از اون مه دوری کنیم وگرنه سرنوشتمون مثل اون مقام دون پایه از عمارت مینگ گوانگ میشه"
فنگ شین روی پاهاش ایستاد
موچینگ دستش رو روی شقیقه هاش گذاشت و سعی کرد وارد لایه ی معنوی بشه
اما فایده ای نداشت انگار چیزی مانع هرگونه ارتباط خارجی درون منطقه میشد
فنگ شین هم تلاش کرد تا بتونه وارد بشه اما بازم فایده ای نداشت
"
دو خدای جنگ وارد یه معما شده بودن معمایی که بیشتر شبیه یه بازی کودکانه بود
هم زمان مه درون جنگل با بالا اومدن خورشید به وسط آسمون محو شد انگار از اول هم مهی داخل جنگل وجود نداشت این موضوع کاملا ایده ی سمی بودن هوای درون مه رو نقض میکرد چون اگه از سم یا گاز استفاده میشده حتما روی پوشش جنگلی و حیوانات منطقه ام تاثیر می گذاشت
موضوع دوم زمان بندی از بین رفتن مه بود زمان محو شدن مه کاملا عادی و بی نقص بود
'پس چه چیزی باعث مسمومیت و مرگ اون مقام الهی و پیدایش لکه های ارغوانی روی بدن فنگ شین شده بود ؟'
موچینگ چشماشو چرخوند و دستش رو روی چونه ش گذاشت و خونسردانه گفت: "یه چیزی داخل مه دیدم "
فنگ شین به سمتش چرخید و موچینگ ادامه داد :"یه آدم بود "
فنگ شین کمی ابروهاشو به سمت پایین سوق داد :" اینجا مدت هاست که کاملا خالی از سکنه س و بیشتر به عنوان یه میان بر برای کاروانای تجاری استفاده میشه و بخاطر منابع استراتژیکی که داره یه منبع غنی برای آب راه ها و مناطق دیگه پایین کوهستانه درسته که چندین روستا و شهر مثل یه حلقه دور تا دور منطقه رو پوشش دادن اما این عجیبه چطور یه آدم تو همچین جایی پرسه میزنه ؟ مطمئنن گم نشده "
موچینگ سرشو چرخوند :" وقت زیادی برای تلف کردن نداریم بارگاه الهی همین الانم پر از هرج و مرجه اگه نتونن باهامون ارتباط برقرار کنن وضعیت زیاد جالبی نمیشه"
فنگ شین با بی میلی سرشو به معنای تایید تکون داد و با موچینگ همراه شد
همونطور که فنگ شین گفته بود منطقه لیومنگ از لحاظ موقعیت مکانی و منابع طبیعی که داشت یه منطقه استراتژیک محسوب میشد اما با همه ی اینها هنوز خالی از سکنه بود و فقط چند شهر و روستا ی کوچیک دور تا دور منطقه رو محاصره کرده بودن تو هرکدوم از شهر ها و روستا ها تعدادی معابد مختلف بود و قربانی ها به طرز مشکوکی کشته شده بودن هیچکس قاتل رو ندیده بود اما گلوی همه ی قربانی هابریده شده بود کسی نمی دونست بجز اون مقام الهی که بر اثر مسمومیت مرده بقیه مقامات مثل عبادت کننده ها کشته شدن یا اونها هم بر اثر مسمومیت مردن
فنگ شین در حین مسیر شروع به حرف زدن و توضیح دادن راجع نکات جزئی منطقه شد و موچینگ هم مانع حرف زدنش نشد
"یه داستان قدیمی درباره ی اون منطقه مرموز وجود داره*
'داستان درباره ی یه راهب جوون اما بیمار بود که قرار بود به زودی بمیره راهب زیاد عمر نمی کرد برای همین تصمیم گرفت یه سفر کوتاه رو برای باقی مونده عمرش شروع کنه ، اما یکی از روز ها راهب به یه جنگل میرسه و وقتی که به وسط جنگل میره به یه درخت با میوه ها و برگ های عجیب بر میخوره
درخت برگ های پهن و سوزنی شکل زیبایی داشت و میوه های بزرگ و سفید رنگی از درخت آویزون بودن
راهب مدتی زیر درخت میشنه تا از سایه ش استفاده کنه و نفسی تازه کنه وبعد از مدتی دوباره به راهش ادامه بده
ولی مرد جوون با دیدن فرم آبدار میوه ها تصمیم میگیره تا با اونها از خودش پذیرایی کنه ولی بعد از اولین گاز از اون میوه ی سفید رنگ متوجه ی درد خفیفی تویه سینه ش میشه و همینطور بعد از گذشت چند ثانیه از درون قفسه ی سینه ش جوونه ی کوچکی با برگ های پهن سوزنی زیبا به بیرون میخزه مرد با دیدن جوونه کوچیک وسط سینه ش دیوانه وار شروع به جیغ کشیدن و داد زدن میکنه اما قبل از اینکه بتونه آخرین کلماتش برای کمک خواستن به زبون بیاره تبدیل به یه درخت با برگ های سوزنی و شکوفه های سفید رنگ میشه '
"همش همینه"
فنگ شین گفت
موچینگ بعد از کامل گوش دادن به حرفای فنگ شین نگاه تیزی به جلوش کرد و گفت:"این داستان کاملا دروغه راهب هیچ وقت تبدیل به یه درخت نشد در حقیقت اون همینجاست"
________
YOU ARE READING
Xiangsu"相思"
Fanfictionبا گم شدن اولین گروه از مقامات بارگاه میانی پایتخت الهی مملو از شایعات دیوانه وار شد چه کسی عروسک گردان شایعات بود؟ این سومین باری بود که یه گروه از جنگجو های خبره از پایتخت الهی به اون منطقه فرستاده میشد و مثل دو بار قبلی هر سه گر...