part 7 " end "

62 15 3
                                    

گارد یان جی کاملا باز بود و تنها چیزی که نیاز داشت حملات فنگ شین بودن که به موقع از راه رسیدن   یان جی کاملا  شوکه شده بود  و  رد خون  از درون سینه شکافته شده  به روی زمين می‌ریخت 
 یان جی به سختی  روی زمين افتاده  بود و کلاه بامبوییش  روی زمين گل آلود لیز خورد  درست در  کنار بدن درهم شکستش 
 قطرات بارون صورتش رو به آرومی مورد نوازش قرار می‌دادن  این پایان دختر راهب بود 
 با مرگ   یان جی  سیم های نقره  ای که بدن موچینگ رو  تصرف کرده بودن  آهسته آهسته  شل شدن   موچینگ احساس کرد که دوباره میتونه نفس بکشه  
اما بخاطر از دست دادن بخش عظیمی از نیروی معنویش  مثل پر به روی زمين افتاد   اما قبل از اینکه کاملا بیوفته فنگ‌شین  اون رو گرفت  موچینگ ناباورانه  به سینه ی فنگ شین  چسبیده  بود  قطرات  باران  مثل دونه های مروارید  به روی زمين سقوط می‌کردن  صدای رعد برق موج آروم ابر هارو درهم می شکست  
لاله های گوش فنگ شین کمی سرخ شده بود  نه از عصبانیت  و نه از شرم بلکه  احساس ناشناخته  و عجیبی  که قلبش رو به هیجان وا داشته بود  سرخ شده بود 
البته همه ی اینا قبل از این بود که موچینگ گردن فنگ شین  رو بگیر و مثل یه مار خودشو بندازه روش 
"احمق؟حقیقت؟ قسم میخورم  با دستای خودم میکشمت!!"
فنگ شین  خواست از خودش  دفاع کنه اما موچینگ  حتی فرصت نفس کشیدن رو بهش نمیداد
موچینگ تحلیل رفته بود اما انگیزه کشتارش نه   موچینگ  سعی کرد دوباره به فنگ‌شین  ضربه بزنه اما فنگ‌شین  در آخرین لحظه  دست موچینگ رو گرفت 
 چشم های موچینگ  گشاد شد و لب هاش لرزید و همزمان دستش رو از چنگال فنگ‌شین  بیرون کشید  و  من من کنان گفت : 
"ارزششو نداری  ولی اگه بخوای از این موضوع سو استفاده کنی تمام معابدت پر از دخترای زشت میکنم !!"
با این حرف رنگ  صورت فنگ شین آبی شد
 اما توجه ش رو گردن خون آلود  موچینگ جلب شد و بهش یه دستمال ابریشمی داد تا خون رو از روی گردنش پاک کنه 
موچینگ چیزی نگفت ولی دستمال رو  از  فنگ شین گرفت
'  بعد از قطع شدن بارش ملایم باران  موچینگ  دوباره با لایه معنوی  ارتباط برقرار  کرد و همه ماجرا رو جز به جز   به لینگ ون گزارش داد   حالا ماجرای  منطقه  لیومنگ  به آخرین سطر خودش رسیده بود 
مشخص شد یان جی تمام مدت از انرژی معنوی  و هسته  همون درخت برای زنده موندن و جمع آوری انرژی معنوی استفاده  کرده بود  برای همین هیچ تغییری  در ظاهرش بوجود نیومده بود و تونسته بود حجم زیاد انرژی  معنوی  موچینگ  رو بیرون بکشه'
..
  آسمون بعد از بارون  کاملا مطبوع و خنک  بود وزش باد شکوفه های سفید و صورتی رنگ رو به پرواز درآورده بود و صدای پرنده ها  به گوش میرسید
دو خدا  تصمیم  گرفتن از مسیر پایین رودخانه  برای برگشت استفاده  کنن 
 صدای رودخونه  و گلبرگ های زیبای درختان  منظره ی دلنشینی رو برای یه غروب ملایم  مهیا کرده بود 
زیر نور سرخ رنگ  خورشید  موچینگ  ایستاده بود  و گلبرگ صورتی رنگی که لای موهاش  جا خوش کرده بود  رو داشت بیرون می‌کشید 
 قلب  فنگ شین کمی لرزید  اون  همیشه فکر می‌کرد موچینگ رو میشناسه اما شخصی که جلوش ایستاده بود متفاوت بود
لبخند ضعیف و شیرینی روی لب هاش  بود مژه ی های بلندش به سمت پایین خم شده بود   و پوست رنگ پریدش  زیر نور خورشید زیبا تر به نظر می‌رسید اون شخص کاملا دست نیافتنی به نظر می‌رسید 
 فنگ شین با قدم های آهسته به سمت موچینگ  رفت  قلبش تحت تسخیر اون لبخند کوتاه اما زیبا دراومده بود ولی جرعت ابراز کردنش رو نداشت
 زیر  اون طلوع سرخ رنگ  فنگ شین برای چند لحظه  قلبش رو رها کرد 
و  لب های صورتی رنگ موچینگ رو خیلی کوتاه بوسید 
درست مثل  پرواز شکوفه ها ی درختان تو مسیر باد
موچینگ کاملا سرخ شده بود و  سعی کرد فنگ شین رو پس بزنه اما تنها چیزی که احساس کرد  لمس کوتاه لب هاشون بود 
کوتاه ولی دوست داشتنی …

_______

خب... این  یه پایان خیلی سریع بود اما امیدوارم  درکل   ازش خوشتون اومده باشه

Xiangsu"相思"Where stories live. Discover now