جهت وزش باد تغییر کرده بود و ابر های وسط آسمون وحشیانه درهم آمیخته شده بودن به نظر طوفانی در راه بود
زن لباس تیره ای پوشیده بود قدی نسبتا بلند و یه کلاه بامبویی داشت و لبخند زنان به دو مردی که مقابلش ایستاده بودن نگاه میکرد ، تو دست چپش یه نیزه بود و با دست دیگه کلاه بامبوییش رو نگه داشته بود
'مشخصا اون زن هنور فانی بود '
وزش باد شدید تر شده بود و شاخ و برگ درختان رو به رقص وا میداشت
فنگ شین کمانش رو کنار گذاشت و شمشیرش رو بیرون کشید
صورتش نسبتا آبی شد :" قرار نبود …زن باشه"
موچینگ:"…"
موچینگ به شکل عصبی ای چشماشو چرخوند و با حالتی که انگار داره به یه چیزی شبیه حشره نگاه میکنه گفت :" واقعا تو این شرایط داری به همچین چیزی فکر میکنی؟"
صورت فنگ شین درهم ریخت و فاصله ش رو از موچینگ بیشتر کرد تصمیم گرفت بحثی رو تو اون موقعیت پیش نکشه اما شدیدا دلش میخواست حساب کار موچینگ بزاره کف دستش
همزمان موچینگ شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید وبه سمت زن چرخوند و بدون تردیدی تو صداش پرسید :" تو اون مقامات الهی کشتی؟"
زن همچنان لبخند میزد و ظریفانه به سمت اونها قدم میگذاشت انگار علاقه به سوال موچینگ نداشت و قصدش چیز دیگه ای بود
فنگشین به دست چپ زن خیره شد کنترل یه نیزه با تیغه هلالی کاملا دشوار بود پس اون زن باید جنگجوی برجسته ای باشه
زن مثل باد وحشیانه و سریع به هردو نفر حمله ور شد
حرکاتش تحسین برانگیز و مثل گردباد مخرب بودن
اما هیچ کدوم از اینها دو خدای جنگ رو تحت فشار نمی گذاشت
'معمای کشته شدن عبادت کننده ها مفقود شدن مقامات الهی و اون مسمومیت عجیب داخل مه هنوز حل نشده بود فنگ شین و موچینگ سعی کردن از زن حرف بکشن اما اون هیچ پاسخی نمیداد یا در برابر سوالت لبخند میزد و حملات سنگین دو ژنرال رو دفع میکرد
فنگ شین تقریبا از حمله های بی فایدهی زن خسته شده بود و موچینگ هم دیگه نمی تونست صبر کنه
تا اینکه زن از حرکت ایستاد
فنگ شین و موچینگ زن رو محاصره کرده بودن و راه فراری وجود نداشت تا اینکه لبخند زن عمیق تر شد
چشم های فنگ شین با چیزی که دیده بود گشاد شد و به سمت زن غرید: "تو!!"
موچینگ تازه متوجه ماجرا شده بود
تمام اون زمانی که زن باهاشون مبارزه میکرد همه ی اون محیط رو مثل عنکبوتی که برای لونه ش تار می تنه پر از سیم های نقره برنده کرده بود
زن دستش رو از روی کلاه بامبوییش برداشت و نیزه توی دستش رو به روی زمين زد
موهای مشکی و بلند زن مثل روح توی باد شناور بود
از دو نفر یک نفر با سیم های نقره اسیر شده بود
زن به سمت فنگ شین برگشت
:"متاسفانه اون موقع نمیتونستم جوابتون رو بدم.. اگه اون موقع حرف میزدم بدون شک کشته میشدم "
موچینگ با سیم های نقره ای به زنجیر کشیده شده بود دست ها ،پاها و حتی گردنش در بند بود و احساس میکرد تمام نیروی معنویش توسط سیم داره جذب میشه
موچینگ با دیدن وضعیتش زیر لب فوش داد
با از دست دادن نیروی معنوی موچینگ و گروگان گرفتنش مسلما وضعیت مثل مهره های شطرنج تغییر کرده بود
فنگ شین با لحن تندی پرسید :"تو دیگه چه خری هستی!؟"
زن هنوز لبخند میزد :" من یان جی هوانم کسی که دهه هاست تو این منطقه گیر افتاده "
'زن گفت که دهه هاست داخل اون منطقه گیر افتاده اما چطور ممکن بود؟ هیج نشانه ای از پیری توی بدن و چهره ش وجود نداشت '
یان جی :" من فقط میخوام .انتقام سالهایی که امیدوارنه توی معابد شماها دعا میکردم رو بگیرم
چه دو خدا رو به پایین بکشم چه همه ی خدایان رو حتی یه نفرم کافیه من کسی بودم که عبادت کننده ها رو کشت و اون مقامات الهی رو به نیزه کشید این چیزایی بود که میخواستین بدونید مگه نه؟ "
موچینگ لب هاشو گزید و با پوزخند گفت :" تو یه فانی ای فکر کردی میتونی خدایان رو بکشی ؟ شرم اوره!"
لبخند یان جی کمرنگ شد:" عالیجناب وضعیت خودشونو نمیبینن؟ فقط با دست کم گرفتن من به بند کشیده شدین اگه بخوام میتونم تا آخرین قطره نیروی معنویتون رو بیرون بکشم و با همون سیم های ناچیز اعضای بدنتون تیکه تیکه کنم "
فنگ شین غضب ناک به یان جی خیره شد
:"خیلی به خودت مغرور نشو!"
یان جی چرخید:"نگران نباشید من میدونم که شما حتی از قدرت واقعیتون استفاده نمیکنین چون یه روح شیطانی نیستم این واقعا شگفت اوره ،افتخار جنگیدن با دو خدا چیزی نیست که گیر هرکسی بیاد در واقع گیر هیچ فانی معمولی ای نمیاد من یان جی هوان واقعا مفتخرم که پیکر دو خدا رو میبینم و باهاشون میجنگم "
یان جی چشماش رو به سمت موچینگ چرخوند
"اما…من مایلم که یه معامله بکنم تا هر کدوم سریع تر از این وضعیت خلاص شیم"
فنگ شین چشم هاش رو ریز کرد و شمشیرش رو محکم تر از قبل نگه داشت
یان جی با لبخند گشادی گفت :من میخوام هر دو عالیجناب رو به یه بازی دعوت کنم "
فنگشین داد زد :" مسخره بازیهات تموم کن از عواقب کارت نمی ترسی ؟بارگاه الهی همین الان منتظر گردنته این به معنای تحقیر کردن تمامی خدایان جنگه و تو میخوای با دو مقام عالی رتبه بازی کنی؟!"
یان جی کلاه بامبوییش رو کج کرد به نظر میرسید دیگه لبخند نمیزنه:" سرورم من سالهاست مردم .. از روزی که بهشت من رو رها کرد و خدایانی که بهشون التماس میکردم من رو رها کردن من مردم..روح من مرد.. پس الان چطور باید از مرگ بترسم؟ تنها چیزی که امروز ممکنه از دست بدم سرمه اما اگه بتونم یک قدم به جلو برم پس از ریسک کردن اجتناب نمیکنم چه توهین به خدایان باشه چه تحقییرشون کسی که سالها اونها رو پرستش میکرد من بودم و در ازاش بهم خیانت شد "
فنگشین به موچینگ خیره شد ، موچینگ به شکل تاسف باری توسط سیم های نقره محدود شده بود و داشت زره زره انرژی معنویشو از دست میداد
فنگ شین دندون هاش رو روی هم فشار داد :"میخوای ..چیکار کنی"
یان جی به فنگ شین نزدیک تر شد نیزه ی هلالی رو روی زمين گذاشت
" زیاد سخت نیست "
همینطور که به فنگ شین نزدیک میشد دوباره به موچینگ خیره شد
"قوانین سادس هر نفر میتونه سه سوال بپرسه و شخص مقابل نباید دروغ بگه با هر دروغ شخص برنده میتونه فرد دروغ گو رو مجازات کنه اگه من ببازم مجازاتم رو با کمال میل میپذیرم اما اگه عالیجناب باختن من والامقامی که اونجاست رو مجازات میکنم
و همینطور تا وقتی که انرژی معنوی ایشون کاملا جذب بشه زمان دارید خب نظرتون چیه ؟"
موچینگ وسط حرف یان جی پرید :" از کجا معلوم تقلب نکنی ؟!"
یان جی خندید:" من یه سیم نقره ای رو به دستم پیچیدم اگه سعی کنم دروغ بگم اون سیم دست منو قطع میکنه اما عالیجناب اگه ژنرال دروغ بگن به شما آسیب میرسه نه شخص ایشون پس بهتره هردوتون مراقب باشین"
چشم های موچینگ کمی لرزید اگه فنگ شین لجبازیش گل میکرد یا از قصد دروغ میگفت کسی که مجازات میشد اون بود موچینگ همیشه به خودش تلقین میکرد که فنگ شین با تمام وجودش از اون متنفر و بیزاره و حتی اگه بمیره هم زره ای خم به ابرو نمیاره
افکار کودکانه و متزلزل کننده ناگهان به ذهنش هجوم برده بود انرژی معنویش درحال کاهش بود و احساس خستگی میکرد در مقابل فنگ شین تمام حواسش رو جمع کرده بود تا خطایی نکنه اون فقط میخواست هر چه سریع تر این ماجرا رو تموم کنه و به موچینگ کمک برسونه
فنگ شین بدون مکث معامله یان جی رو قبول کرد
یانجی لا لحنی آسوده گفت :" اجازه میدم ژنرال اولین سوال رو بپرسن"
صداش کاملا مطمئنن به نظر میرسید
فنگ شین بدون هیچ حالتی پرسید :" مه جنگل "
"راز اون سم چیه "
یان جی به نظر خوشحال میرسید:" اوه … مه درون جنگل؟ اون طبیعیه پوشش گیاهی این منطقه منحصر بفرد تر از جاهای دیگس
مسمومیت مه بخاطر ارکیده های جنگلیه قبل از اینکه خورشید طلوع کنه مه درون جنگل باعث آزاد شدن یه جور گاز سمی از درون گلها میشه "
فنگ شین به دست زن نگاه کرد سیم نقره نیم سانت هم تکون نخورده بود دلیلی هم نداشت که یان جی دروغ بگه
یان جی دست هاش رو تکون داد : "حالا نوبت منه "
"سوال من اینه …'خدایان چی هستن ؟' "
'موچینگ کمی لرزید منظور یان جی از خدایان چی هستن چی بود ؟ جوابی که یان جی حقیقت میدونستش چی بود؟'
فنگ شین لب هاش رو تکون داد اگه جواب نمیداد موچینگ آسیب میدید و اگه جواب اشتباهی رو میداد بازم موچینگ آسیب میدید اون لحظه اصلا نمیتونست به این فکر کنه که چرا آسیب دیدن یا ندیدن موچینگ براش مهمه فقط دنبال جواب درست برای یان جی بود
اما فنگ شین جواب نداد
یان جی با یه لبخند بی گناه گفت:"من بردم "
موچینگ دوباره زیر لب فوش داد امید نداشتش کاملا از دست رفته بود تازه راند اول بود و یان جی کاملا برنده به نظر میرسید
قبل از اینکه فنگ شین پلک بزنه سیم های نقره محکم تر از قبل به بدن موچینگ چسبیده بودن و قطرات سرخ رنگ خون از روی گردن موچینگ به پایین سقوط میکرد نیروی معنویش با سرعت بیشتری تحلیل می رفت و سرش به سمت پایین خم شده بود
یان جی گفت :"نوبت شماست "
فنگ شین مضطربانه فکر کرد باید چه سوالی میپرسید که یان جی دروغ بگه پس ناچارانه لب زد
:" هویت واقعی تو چیه"
فنگ شین میدونست که هنوز اطلاعات کاملی رو از یان جی بدست نیاورده و مطمئنن یان جی حقیقت رو میگه اون موقع احساس بدی داشت که به بهای اطلاعات موچینگ رو قربانی کرده بود اما دیگه نمیتونست از حرفش برگرده
لبخند یان جی دوباره محو شده بود و بیانش مملو از خشم بود : " من دختر راهبی ام که تبدیل به اون درخت شوم شد "
'یان جی دختر اون راهب بیمار بود اون گفته بود که روزی ملتمسانه تو معابد دعا میکرده پس همه ی اینها و نفرتش از خدایان بخاطر بلایی که سر پدرش اومده بوده بود اما چطور اینهمه سال بی سر و صدا زنده مونده و خودش رو جای راهب مرده زده بود؟ چرا الان؟'
فنگ شین مشت هاشو فشرده کرد
یان جی باز هم حقیقت رو گفته بود و حالا نوبت اون بود که سوال بپرسه
یان جی انگشت اشاره ش رو سمت موچینگ گرفت و گفت :" شخصی که اونجاست واقعا چه کسیه "
فنگ شین از سوالی که یان جی پرسیده بود جا خورد و بدون تعلل گفت :" یه احمقه "
موچینگ :"…"
یان جی".."
به نظر میرسید موچینگ با اون حرف فنگ شین داره دیوونه میشه موچینگ بدون اهمیت دادن به موقعیت داد زد:"خفه شوووووو میخوای منو بکشی؟؟؟؟ واقعا انقد میخوای منو بکشی؟؟؟؟؟؟ قبل از اینکه بمیرم تورم با خودم تو قبر میبرم!!! احمق؟؟؟؟!!! من احمقم؟؟؟!! پس تو چی هستی ضد زن بدبخت؟؟!!! وقتی از شر این سیم ها خلاص بشم برات یه تابوت عالی میسازم !!"
فنگ شین به سمت یان جی چرخید
یان جی به نظر شوکه شده بود تو همه ی اون سالها اون مهارت خاصی رو بدست آورده بود
'صداقت کلمات '
اون میتونست دروغ و حقیقت حرف های شخص مقابلش رو تشخیص بده اما اینبار زره ای از دروغ رو از کلمات فنگ شین حس نمیکرد
یه حقیقت مایوس کننده
یان جی باخته بود
"…این…حقیقته…."
فنگ شین سعی کرد تمام مدت خودشو کنترل کنه و نخنده و در ازاش پیروزمندانه به صورت موچینگ که شبیه یه شیطان زنده تاریک و سرد شده بود خیره شد به نظر میرسید اگه فنگ شین همین الان یان جی رو نکشه موچینگ خودش میاد پایین و هر دوی اونها رو سلاخی میکنه
فنگشین به سمت یان جی برگشت و نفس عمیقی کشید :" تو باختی حالا باید مجازاتت کنم"
یان جی می لرزید:" صبر کن "
یان جی :" درسته من باختم اما تو نمیتونی من بکشی! من اینهمه سال صبر کردم !آدم کشتم تا از بهشت خیالی شما انتقام بگیرم ! "
موچینگ لب زد:" خدایان عبادت کننده هاشون رو رها نمیکنن این توهمیه که تو برای خودت ساختی پدرت به زودی میمرد چه بر اثر مرگ طبیعی چه بر اثر تبدیل شدن به یه درخت شوم شرم اوره تو حتی سرنوشتت رو قبول نمیکنی پس حتی اگه هزار سال دیگه ام تلاش میکردی فایده ای نداشت الانم نداره چون اونی که پشت سرته قرار نیست بهت رحم کنه "
______
YOU ARE READING
Xiangsu"相思"
Fanfictionبا گم شدن اولین گروه از مقامات بارگاه میانی پایتخت الهی مملو از شایعات دیوانه وار شد چه کسی عروسک گردان شایعات بود؟ این سومین باری بود که یه گروه از جنگجو های خبره از پایتخت الهی به اون منطقه فرستاده میشد و مثل دو بار قبلی هر سه گر...