part 162

655 178 233
                                    

بخاطر کنسل شدن ضبط شون با کلد پلی زودتر از چیزی که فکر میکردن مجبور شدن به کره برگردن اما یک هفته بعد کریس مارتین پیام داد که خودش برای ضبط به کره میاد و حالا همشون توی کمپانی جمع شده بودن و منتظر رسیدن کریس مارتین بودن

یونگی گوشه ای نشسته بود و داشت به دمویی که از قبل براشون فرستاده شده بود گوش میداد که درست همون وقت جیمین کنارش نشست و ضربه کوتاهی به بازوش زد تا توجهش رو جلب کنه هدستش رو درآورد و نگاهش کرد و جیمین کوتاه توضیح داد:

- حس میکنم متین بازم افسردگی گرفته
نگاه یونگی سمت متین برگشت که گوشه اتاق لبه پنجره نشسته بود و به پایین نگاه میکرد و جواب داد:

- همین دیروز با تهکوک رفته بود کارائوکه
- آره اما به بهانه پام درده حتی یه خط هم همراهشون نخونده بود تهیونگ گفت اونجا هم فقط یه گوشه نشسته و هیچ کاری نکرده

یونگی دیگه هیچ جوابی نداشت که بده حقیقتا خودش هم فکر میکرد رفتار متین از زمان برگشتشون از آمریکا یکم تغییر کرده اما همش رو گذاشته بود پای اینکه متین از ناتوان بودنش کلافه شده اما حرف بعدی جیمین حواسش رو جمع کرد:

- مطمئنی بعد از اینکه درباره خودکشیش شنید تو اینترنت تحقیق نکرده؟
یونگی یاد گوشی شکسته اش توی اتاق هتل افتاد و اینبار نمیتونست صد در صد بگه همه این تغییرات مربوط به ناتوانی متینه بنابراین با تردید گفت:

- اگه فهمیده باشه چی؟ باید بهش بگیم؟
جیمین کلافه موهاش رو کشید و گفت:
- نمیدونم من فقط میدونم تا حالا هر بار خواستم بهش کمک کنم فقط بیشتر گند زدم فقط میخواستم یکم تو لایو شیطنت کنه که حواسش پرت شه چه میدونستم ممکنه کسی درباره خودکشیش ازش بپرسه

یونگی آهی کشید و دستش رو دو بار روی شونه جیمین زد:
- نگران نباش نیت خوبت رو درک میکنم تو مقصر نیستی

و بعد از جا بلند شد و رفت لبه پنجره روبروی متین نشست متین اما حتی نگاهش هم نکرد همچنان به پایین که طرفدارا جمع شده بودن خیره بود شیشه ها رفلاکس بود بنابراین داخل دیده نمیشد پس یونگی نگرانی بابت اینکه کسی از اون سمت پنجره ببینتشون نداشت

هدستش رو از دور گردنش دراورد و جلوی متین تکون داد و پرسید:
- نمیخوای دمو رو بشنوی؟
متین موقع جواب دادن حتی نگاهش هم نکرد:
- شنیدمش

سعی کرد بازم به حرف بگیرتش:
- خوشحالی از اینکه بایست داره میاد باهامون همکاری کنه؟
متین بازم کوتاه جواب داد:

- بایسم تویی از کارآموزیمون تو بودی
یونگی نتونست لبخند خوشحالش رو پنهون کنه این حرف حتی وسط نگرانی زیادش برای متین هم خوشحالش میکرد
لبخندش که تموم شد بازم به چشمای بی حس متین نگاه کرد و سعی کرد با احتیاط شوخی کنه تا بخندونش یا حداقل ازش واکنش ببینه:

the end 2Where stories live. Discover now