- تو اینجا چیکار میکنی؟
متین سرش رو برگردوند و با دیدن شخص روبه روش نتونست خودش رو کنترل کنه و به خودش لرزیدهیچ کس اما لرزش بدن متین رو ندید همه نگاه ها با خشم روی میساکی بود هوسوک از جا بلند شد کنار میساکی ایستاد و محکم گفت:
- من بهش گفتم بیاد میخواستم دوست پسرم رو به متین معرفی کنمبالاخره از چیزی که میترسید سرش اومد اینبار نگاه ها سمت اون برگشت سعی کرد دیگه نلرزه خودش رو محکم به پشتی صندلیش تکیه داد و سعی کرد لبخند بزنه تا کسی نفهمه اون میساکی رو میشناسه و یجورایی ازش متنفره و ازش به اندازه دوست پسر سابقش وحشت داره
کسی نباید اینو میفهمید چون اینجوری همه میفهمیدن اون همه چیز رو یادشه اما مگه میتونست از دیدن پسر رو به روش عصبی و کلافه نباشه نمیخواست ببینش و نمیخواست هم کسی بفهمه اون نمیخواد این پسر رو ببینه
صدای داد یونگی نجاتش داد و توجه ها رو سمت خودش کشید و متین تونست دستاشو توی هم گره بزنه و عصبانیت زیادش رو سر پوست کنار ناخونش خالی کنه
- هوبا...هوسوک مدعی گفت:
- چیه؟ متین خودش میخواست با دوست پسر من آشنا بشه
متین توی دلش سر هوسوک نق زد:- من غلط بکنم تو به من دروغ گفته بودی از ندونستم سواستفاده کردی و جدی هوسوک هیونگ دوست پسر؟ تو واقعا میتونی با دوست پسر اون گویون کثافت دوست بشی؟
حیف که نمیتونست این حرفا رو به خودش بگه پس فقط هستریک اینبار به جون پوست لبش افتاد و شنیدن صدای میساکی باعث شد بدتر عصبی بشه و یهو پوست لبش رو جوری کشید که به خون افتاد
- من نیومدم که دعوا کنم یا شما رو ناراحت کنم فقط... اومدم با متین حرف بزنم
متین دلش میخواست داد بزنه من هیچ حرفی با دوست پسر اون متجاوز حروم زاده ندارم اما با فشار دستاش به نشیمن گاه صندلیش به زحمت خودش رو کنترل کرد و میساکی ادامه داد:
- اومدم ازت عذرخواهی کنم میدونم یادت نمیاد اما واسه وقتی میگم که ممکنه به یاد بیاری. من... من واقعا مقصر نبودم نمیگم بی تقصیر بودم اما مقصر اصلی هم نبودم با این حال اگه دیگه نخوای منو ببینی درک میکنم میتونم هیچ وقت جلوی چشمت نیام اما...
نگاهش رو از متین که از اول حرفاش حتی به چشماش نگاه هم نکرده بود گرفت و پایین انداخت و با خجالت گفت:
- اما نمیتونم دست از بودن با هوسوک بکشمدست هوسوک حمایت گر روی کمرش نشست که بهش نشون بده کنارشه بلکه از لرزش پاهاش کم بشه انگار حرکتش واقعا هم موثر بود که میساکی صاف تر ایستاد و با اعتماد به نفس بیشتری گفت:
- من هوسوک رو دوست دارم اما ما برای با هم بودن مون به اجازه تو نیاز داریم
جواب متین نه فقط اون دو تا حتی بقیه رو هم شوکه کرد:
- من اجازه ندم از هوسوک جدا میشی؟