part 174

716 171 482
                                    

سرش شلوغ بود انقدر شلوغ که بعد از اون روز توی خونه مادر متین حتی وقت نداشت درباره حرفا و اتفاقای اون روز توی خونه از مبین یا سروه بپرسه

ذهنش مشغول لحن و حرفای متین جدی اون روز مونده بود اما وقت نکرده بود درباره اش پرس و جو کنه اما همه این شلوغی ها دلیل نمیشد به پیام کاکائو متین بی توجه بمونه و نخونده ردش کنه پیام رو باز کرد و خوند:

- یونگیا دارم با یه پسره خوش تیپ و قد بلند بهت خیانت میکنم بدو بیا مزونم مچم رو بگیر ددی طور تنبیهم کن فقط زود بیا گشنمه

به شیطنتش ریز خندید سری تکون داد و براش تایپ کرد:
- متین این هفته سرم خیلی شلوغه اصلا وقت بازی کردن با تورو ندا...
اما درست همینجا انگشتاش متوقف شد.

دستاش برای نوشتم دو حرف اخر و زدن دکمه ارسال نرفت. آهی کشید و از جا بلند شد و در حال برداشتن سوییچ و کیفش زیر لبی نق زد:
- لعنت بهت متین انقدر دیوونم کردی که برام هیچی بجز تو مهم نیست حتی آهنگ ساختن واسه سامسونگ

و نتیجه این دیوونگی این بود که یک ساعت بعد در حالی که دو تا باکس غذایی کامل دستش بود وارد مزون متین شد
بازم مثل سری قبل هیچ کس اونجا نبود متین همه رو مرخص کرده بود و مزون خالی خالی بود و در دفتر متین باز مونده بود به سمت در نیمه باز دفترش رفت و با صدای بلند گفت:

- به نفعته اینبار برای دیدن فیلم پو...
متین اما با سرخوشی بین حرفش رفت
- ددی بالاخره اومدی؟

یونگی نگاهی به دیزایین اتاق کرد و با خنده سر تکون داد نسبت به بار قبل هیچی تغییر نکرده بود همون میز و صندلی و قاشق چنگال مجلل و همون غذا حتی عکس متین با تتوی من مال ددیم روش هم از روی پروژکتور روی دیوار منعکس شده بود یونگی روی صندلی مقابل متین نشست و با خنده گفت:

- چه بیست سالت باشه چه بیست و چهار سال در نهایت تو هیچ خلاقیتی واسه سوپرایز من نداری
متین خندید و ابرویی بالا انداخت و با شیطنت پرسید:

- اینو مطمئنی ددی؟ اگه امروز مدام و پشت سر هم سوپرایز شدی چی؟
یونگی دست متین رو که روی میز بود گرفت انگشتاش رو لای انگشت های کشیده دوست پسرش حلقه کرد و در حال نوازش پوست نرم پشت دستش گفت:

- تو نمیتونی من رو سوپرایز کنی من همه تو رو از برم
متین شونه ای بالا انداخت قاشقش رو برداشت و در حال پیش کشیدن پلاستیک غذایی یونگی گفت:
- باشه حالا که انقدر مطمئنی بیا شرط ببندیم

یونگی هم چاپستیکش رو برداشت و با اطمینان گفت:
- باشه سر هرچی تو بگی

متین یه تیکه از گوشت رو گوشه لپش انداخت و با دهن پر خیلی عادی طوری که انگار هر روز  همه قمار بازای دنیا سر همچین چیزی شرط میبندن گفت:
- بازنده باید با لباس عروس پف پفی پشت فیل بشینه

the end 2Where stories live. Discover now