پاهاش رو توی آغوشش جمع کرد و دستش رو روی زانوش گذاشت و سرش رو به دستش تکیه داد که کسی رو نبینه واقعا دلش نمیخواست الان با اون جمع چشم تو چشم بشه اما انگار مادرش اصلا براش اهمیتی نداشت چون بی توجه به حال متین شروع به شکایت و نق و نوق کرد:
- میگیم این خارجیه رسم و رسوم و بزرگتر و شرم و حیا حالیش نیست تو هم نمیدونی اینا رو؟ خجالت نمیکشی جلو مادرت و خواهرت یه پسره نره خر رو میبوسی؟
معلومه که خجالت میکشید دقیقا هم بخاطر همین حس خجالت اینجا کنار در مثل بدبختا روی زمین و تکیه زده به دیوار نشسته بود اما نمیتونست اینو بگه پس سکوت کرد و سکوتش به مادرش شجاعت داد تا بیشتر غر بزنه
- خواهرت هنوز بچه است چشم و گوشش بسته ست از این کارا جلوش میکنی معلومه یاد میگیره
اینیار نتونست ساکت بمونه بدون برداشتن سرش از روی دستاش پوزخند زد و برای اولین بار تو طول این دعوا و بحث اخیر این بار به فارسی گفت:- چشم و گوشش بسته است؟ از من یاد میگیره؟ قبل از یاد گرفتن از من عکس بوسه دخترت رو دسیپچ پخش کرده والا اینکه بگی من از اون یاد گرفتم محتمل تره
سروه و مبین هم زمان اعتراض آمیز اسم متین رو صدا کردن:- داداش
- متین
سروه نتونست تحمل کنه بغض کرد و مظلومانه به روی متین که به طرز عجیبی زیادی آروم گرفته بود آورد:
- خیلی نامردیمتین بازم سرش رو بالا نیاورد راستش دروغ چرا خودش حس بدی داشت از اینکه خواهرش رو فروخته بود اما چاره ای نداشت خودش نمیتونست جلوش رو بگیره چون کاملا حق با سروه بود
اون داشت راه برادراش رو میرفت و کسایی که کمترین حق برای اعتراض به رفتن این راه رو داشتن دقیقا خودش و مبین بودن اما ماجرای مادرش فرق داشت شاید اون میتونست کاری کنه سروه از خر شیطون پیاده شه اخه محض رضای خدا اون یه دختر بچه کوچیک و ساده بود که گول یه زن چهارده سال بزرگتر از خودش رو خورده بود
مادرش بالاخره تونست حرف متین رو هضم کنه و با گیجی پرسید:
- منظورت چی بود از اون یاد گرفتی؟ ورپریده بگو ببینم کیو بوسیدی؟ داداشت واسه همین عصبی بود داد میزد؟سروه اما نمیتونست به مامانش توجه کنه الان همه توجه ش رو برادرش بود که انقدر راحت فروخته بودش اما وقتی دست مادرش دور بازوش قفل شد تا اونو سمت خودش برگردونه بالاخره طاقتش تموم شد بغضش از این بی عدالتی شکست و همراه با هق هق جیغ زد:
- آره آره من بوسیدمش من دوست دخترم رو بوسیدم کسی حرفی داره؟
مادر بچه ها که یکم پیش از شدت عصبانیت رو به انفجار بود با این اعتراف صریح شوکه شد و ناباور تکرار کرد:
- دوست دختر!!!!جسی قطعا بعد از چندین ماه دوستی با یه دختر ایرانی معنی کلمه دوست دختر رو متوجه میشد چطور میتونست نفهمه وقتی سروه هر بار به جای عزیزم یا عشقم دوست دختر یا خانمم صداش میکرد.