part 1

231 40 5
                                    

Third person's pv :

در جامعه ای که انسان ها به سه دسته تقسیم شده اند : دسته اول آلفا ها کسانی که از قدرت بالایی برخوردارند و بر دسته های دیگه غلبه میکنن . دسته دوم بتا ها دسته ای که بيشتر جامعه رو تشکیل دادن و اگر بخوایم این دسته رو داخل یه کلنی زنبور حساب کنیم اون ها نقش کارگر ها رو دارن و دارای فرمون خاصی نیستن و اما دسته سوم امگا ها این دسته از مرد ها و زن هایی تشکیل شده اند که قابلیت بارداری دارن در گذشته ها اون ها هیچ حق و حقوق خاصی نداشتن و حتی بيشتر جامعه اون ها رو ادم هم حساب نمیکردن اما در چند سال پیش اون ها هم مثل اشخاص دیگه ی جامعه دارای حق و حقوق شدن اما هنوز هم ضعیف هستند آلفا های زورگو بر اون ها ظلم و ستم میکنن و میخوان زیباترین هاشون رو مال خودشون کنن درست مثل یه عروسک البته قانون اگه از این ماجرا بو ببره حتما از امگا ها محافظت میکنه اما ما بین این آلفا ها کسانی وجود دارن که واقعا عاشق امگاشون هستن و هر روز عشقشون نسبت به امگاشون بيشتر میشه . (این توضیحی درباره جامعه بود )

Third person's pv :

بیون بکهیون امگایی که با خونواده ۵ نفرش در خوبی و خوشی زندگی میکرد اما این خوشی زیاد موندگار نشد پدرش اون ها رو وقتی که بک فقط ۴ سال داشت ترک کرد و مادرش مجبور شد برای این که خرج خونوادش رو بدست بیاره دست به هر کاری بزنه و برای این که بچه هاش متوجه غم هایی که دارن قلب رو سوراخ میکنن نشن همیشه خودش رو خوشحال و سرحال جلوه میداد و اما وقتی که بک ۱۲ سالش بود خواهر عزیزش که وقتی مادرش خونه نبود حکم مادرش رو داشت در غروب یه روز پاییزی وقتی که داشت از خرید بر میگشت مورد تجاوز قرار گرفت ، بعد از اون قضیه مردم محل همیشه دربارش بد میگفتن و همینطور داخل مدرسش اینقدر دربارش بد گفتن که اون خودکشی کرد و بک اولین نفری بود که تن بی جون خواهر عزیزش رو پیدا کرد و سریع برادر کوچیک رو از اونجا دور کرد و با قلب تیکه تیکه شدش به مادرش خبر داد ......
همیشه با خودش میگفت چرا امگا ها ایقدر باید بدبخت باشن....خواهرش قبل از مرگش میگفت عقل مردم به چشمشونه وقتی میبینن چیزی خوشکله میخوان بدستش بیارن بک همیشه مراقب خودت و مامان و داداش کوچیکه باش....
بک بزرگ شد و تو یه دانشگاه خیلی خوب درس خوند و تو یه شرکت بزرگ به عنوان یه حسابدار شروع به کار کرد......

_______________

سرشو رو میز گذاشته بود بالاخره بعد از سه ساعت تونسته بود کارشو تموم کنه با اینکه شرکت به غیر از اون چند تا حسابدار دیگه داشتم اما اون رئیس عوضی بهش گیر داده بود....‌

_آخخخ....گردنم خشک شده چرا من هان ؟ آخه یکی به من بگه من چه گناهی کردم دارم به جمله کارما ایز اِ بیچچچچ هر روز اعتقاد بیشتری پیدا میکنم....

+گلم اصلا تقصیر تو نیست که اون شب مثل خر مست کردی ، هرچی چرت و پرت بود پشت سر آلفا گفتی و اونم مثل یه جن دقیقا پشت سرت پیداش شد.....(بعدم شروع کرد به خندیدن)

+واییی باید قیافشو میدیدی اینه چی قرمز شده بود ، فکر کنم اگه کارکنا و من نبودیم همونجا به فا......

(بک سریع سرشو از روی میز بلند کرد)

_هی هی کیونگسو هواست به حرف زدنت باشه اره من یه اشتباهی کردم و اون میخواد ازم انتقام بگیره با بیرون پرت کردنم از شرکت اینقدر منحرف نباش.....

+او....حالا جوش نیار فقط من نمیدونم که کدوم خری از قیافه گوگولی و هلو های پشتت میگذره....

_اصلا تو مگه کار نداری برو به کارات برس و بذار به درد خودم بمیرم.....

+باشه....باشه من رفتم اصلا دیگه از دوست جون جونیت کمک نخوا چون اگه به فاک بری هم کمکت نمیکنم.....

_برو گمشو....

(بعد هم کیونگسو رفت)

=آقای بیون....

(بک به سرعت جواب داد)

_بله با من کار داشتین ؟

=آقای پارک گفتن فردا یه معامله بزرگ دارن با شرکت چینی x و میخوان که درصد سود و میزان سود و ضیان این معامله رو بدست بیارید و خودتون حتما خوب میدونید که اگه تو کارتون خطایی صورت بگیره مطمئنا شرکت ضرر میکنه.....

_لطفا به آقای پارک بگید که من تایم کاریم تموم شده و خیلی خستم لطفا بدنش به یه حسابدار دیگه....

=ولی ایشون گفتن حتما شما انجامش بدی-

_من الان میرم با رئیس حرف بزنم....(بعد به سرعت برگه ها رو از دست منشی آقای پارک گرفت و سمت دفتر رئیس حرکت کرد)

(در زد)

+بیا تو.....

_سلام آقای پارک ببخشید مزاحمتون شدم....

(چانیول تا قیافه بک رو دید پوزخندی رو لباش نمایان شد . قشنگ میتونست از قیافه بک بخونه که چقدر خستست و زیر چشاش گود افتاده ، برای همین از نقشه ای که برای بک کشیده بود کاملا خیالش راحت شد و اطمینان کامل پیدا کرد که درست پیش میره)

(بعد ورقه هایی که توی دستش بود رو گذاشت روی میزش)

+آقای بیون کاری داشتید؟(خیلی سرد پرسید)

_...بله میخواستم بگم که منشیتون اومد بهم درباره معامله فردا گفت....

+خب مشکل چیه؟

_ام مشکل اینجاست که من شیفتم تموم شده و خیلی خستم اما منشیتون میگه شما گفتین که باید حساب و کتاب سود و ضیان اون معامله رو انجام بدم...

+درسته...من این حرفو زدم میخوای رو حرف من حرف بزنی؟(بعد فرمون وحشت و خشمش رو آزاد کرد)

_م....من.....(ترس مهیبی بک رو فرا گرفت)

+چیزی دیگه ای میخوای بگی ، آقای بیون ؟

_ن....نه من...م..میرم به کارم برسم...

(سریع از دفتر بیرون رفت و بعد از اینکه دور شد وایساد و دستش رو گذاشت رو قلبش)

_برای همینه که از آلفا ها متنفرم !!

(رفت پشت کامپیوترش و پشت میزش دست به کار شد بعد از چند ساعت آخرای کارش بود که چشماش روی هم افتادن همونجا تو شرکت به خواب رفت )

 
____________________

سلامممم گلای تو خونه ای که فیک رو میخونید و حمایت میکنید :)))
فردا پارت جدید میذارم با اینکه امتحانای کوفتی مدرسم (میان ترمام) شروع شده....هعییی انگار پشکل ریختن تو روزگارم :((
ماچچچچ بزرگ به کله هاتون شب خوش😘

Tell me what I do with you?Where stories live. Discover now