part 5

124 27 12
                                    

سلام گلا ببخشید یه چند روزی نویسنده در گشادی کامل به سر میبرد اما اومده که پارت بذاره و طلسم این بیماری رو بشکنه (چی گفتم به به 👍😏)
البته این مرض رو با دیدن نمره های میان ترمم گرفتم هعیی تو روزگار تا چند وقت مامانم با لنگ کفش دنبالم بود ولی الان سالمم 😢😎

خب دیگه بریم سراغ پارت بعدی تا از چرت و پرت گفتنای من خسته نشید....

____________________

بعدا از اون اتفاق برگشتن و سوار ماشین شدن ، بکهیون مثل یه پرنده مهاجر جا مونده از گروهش سر در گم بود الان هم نمیدونست که دارن کجا میرن و چی در انتظارشه....(نویسنده : الهی برات بمیرم 🤧)
ولی جرعت رو زیاد کرد و سوالش رو پرسید...

_امم...ما داریم کجا میریم ؟....

(چانیول سرش رو به طرف اون گرگ کوچولوی کنار چرخوند و نگاهی بهش کرد و بعد صورت رو به طرف قبلی چرخوند )

+داریم میریم خونه ی من......

_اما برای چی ؟

+برای این که تو الان همسر منی و جزوه اموالم......

_اما من همچین چیزی نخواستم...(صداش و بالا برد و با قاطعیت گفت)

Chanyeol pov :

سرم و به طرف چرخوندم هنوز هم وقتی نگاهش میکنم یاد قدیم ها میوفتم اون زمان وحشی تر بود ولی انگار گذر زمان رو اخلاقش تاثیر گذاشته با این فکر پوزخندی به لب اومد ، اون گرگ وحشی الان همسر منه و قراره به دست من رام شه....

+فکر نکنم بهت اجازه حرف زدن داده باشم نه ؟ (سردی خودش رو حفظ کرد)

بک دیگه نمیتونست جلوی عصبانیتش رو بگیره...

_ تو یه عوضی بیش نیستی اخه من چه نگاهی کردم که باید تو زندگیم زجر بکشم و تو باید جواب من رو بدی....(با عصبانیت گفت )

چانیول شروع کرد به پخش کردن فرمون های خشم و عصبانیتش و باعث شد به بدن بک لرزه ای بیوفته....

+حواست به حرف زدنت باشه امگا ، تو باید جای خودت رو بدونی اگه نمیتونی بفهمی میخوای من بهت نشون بدم و اگه نمیخوای من اون کارو بکنم الان خفه شو مثل یه سگ واق واق نکن....(با یه پوزخندی رو لباش گفت)

بک هم ترسیده بود و هم داشت از عصبانیت منفجر میشد ولی به ناچار ساکت شد ، قیافش از عصبانیت قرمز شده بود .....

_______

Third person's pov :

لیموزین وارد حیات و پارکینگ خونه خاندان‌ پارک شد (چون این خونه مال پدربزرگ چانیول بوده و الان به اسم اونه البته با کمی بازسازی یعنی خیلی بازسازی)

لیموزین وارد حیات و پارکینگ خونه خاندان‌ پارک شد (چون این خونه مال پدربزرگ چانیول بوده و الان به اسم اونه البته با کمی بازسازی یعنی خیلی بازسازی)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


از نظر بکهیون خونه ی خیلی بزرگ و زیبایی بود اون همیشه تو زندگی سخت و پر از غمش میخواست تو اینجور خونه هایی خوشحال و با خانوادش زندگی کنه....

(ماشین وایساد و یه خدمتکار در ماشین برای اون ها باز کرد )

چانیول از ماشین پیاده شد....

+ پس منتظر چی هستی پیاده شو....

(بک که بزور عصبانیت رو خوابونده بود از ماشین پیاده شد )

×سلام قربان به خونه خوش اومدید....

+سلام....

(بعد وارد خونه شدن خونه خیلی بزرگ ، مجلل و زیبا بود )

خدمتکارای خونه برای اون ها صف کشیده بودن و تعظیم کرده بودن....

همه با هم گفتن "به خونه خوش اومدین"

+از امروز که همسر من به اینجا اومدن و با من زندگی میکنن پس باهاشون در شأنشون صحبت می‌کنید....(و بعد دستش رو برد پشت کمر بک و اونو به خودش نزدیک کرد)

بکهیون از این حرکت چانیول یه حس خواصی بهش دست داد و همینطور یکم خجالت زده شد اون نمیدونست اسم این حس رو چی بذاره عشق یا نفرت ؟

سعی کرد دست قوی و بزرگ چانیول رو از دور کمرش باز کنه اما نه تنها که نتونست باعث شد دست دور کمر باریک و خوش فرمش سفت تر بشن.....

چانیول از خجالت و کیوتی پسرِ تقریبا تو بغلش پوزخند زد و با بله ای که از خدمتکار ها شنید در همون حالت بکهیون رو از پله ها بالا برد و وارد اتاقشون شدن و در اتاق پشت سرشون بسته شد....

بکهیون که هنوز در تلاش بود دست چانیول از دور کمر باز کنه وقتی دید دست از کمر باز شدن یه لبخند کیوت زد که از چشم چانیول دور نموند ولی بعدش سرعت خندش رو خورد.....

+خب حالا که تو خونه ی منی ، باید چندتا چیز رو به عنوان همسرم بهت بگم :
یک این که کاری رو بدون اجازه من نمیکنی ،
دو اینکه بدون من جایی نمیری مگر این که اجازه بدم و اینکه فردا خونوادم دارن میان اینجا و بهتره که حواست به رفتارت باشه ، اونا فکر میکنن که ما یه ماهه که ازدواج کردیم و توهم بهتره که یادت باشه.....

_اما تو اون ورقهه که زده امروز زندگی نکبتم رو دادم دست تو.....

+اون مسئله قبلا به دست خودم حل شده و تو هم بهتره رو رفتارات کار کنی چون اگه بخوای اینطوری جلوی خونوادم رفتار کنی مجبور میشم که تنبیهت کنم...

_مثلا میخوای چه غلطی بکنی هان؟ (صداش رو بالا برد)

+اوه پس میخوای بدونی باهات چیکار میکنم نه....

و بعد به بکهیون نزدیک میشد با هر قدمش بک عقب تر میرفت......

_______________

خب این پارت هم تموم شد و مرض اینکه جای حساس داستان پارت رو تموم کنم اوت کرده پس بای تا فردا 😇

راستی راستی ممنونمممم از ریدرای گلمممم که برام کامت میذارن و ووت میدن ماچچچچچ به کله های همتون هم به اونایی که فقط فیک رو میخونن 😘😘❤❤❤

Tell me what I do with you?Where stories live. Discover now