سه هفته بعد (نیلا) تقریبا ۱ ماهی بود اینجا بودیم و داشتیم تو کلاسا جا میافتادیم و با بقیه بچه ها جور میشدیم. با چنتایی از بچه های کلاس هم میشه گفت دوست شدیم . یک سری هم خیلی ما رو به پشمشونم نمیگیرن .از بس بیشعورن . از ما بهتر کجا میخوان پیدا کنن . سری تکون دادم واسه خودم . باز خود شاخ پنداریم زد بالا . با دلارا جلوی کلاس منتطر مهرو وایساده بودیم که وسایلش رو جمع کنه و بیاد بیرون.از بس که این بشر شلخته است . حالا جلو خودش که جرعت نمیکنیم بگیم . خطر جر خوردگی داره. ولی خب تو دلم که میتونم اعتراف کنم سرکار خانم مهرو تهرانی یک شلخته به تمام معناس. البته بگما این روی شلختش رو فقط ما میبینیم . بیناموس همچین جلو بقیه ظاهرسازی میکنه طرف میگه به به چه دختر خوب و اروم و مرتبی. همینطور که داشتم فکر میکردم ، یکی از بچه های کلاس نزدیکمون شد که جفتمون زل زدیم تو تخم چشاش. پسره بیچاره گرخید و به انگلیسی گفت: ببخشید مزاحمتون شدم.با یه سری از بچه ها امشب خونه ی ما پارتی داریم. ساعت ۷ به آدرسه.... تا من خواستم درخواستشو رد کنم مهرو که پشت پسره وایساده بود به پسره گفت: حتما میآییم مرسی. پسره هم با نیش باز راشو کشید و رفت. مهرو رو کرد به منی که داشتم با قیافه ی پوکر نگاش میکردم و گفت : چیه؟ میخواستی بگم نمیاییم؟ همین ک دعوتمون کردن یعنی مارو از خودشون میدونن. دلارا اومد چیزی بگه که مهرو سریع گفت : گوه نخور جمع کن بریم لباس باید انتخاب کنیم. دلارا : نکبت میخواستم بگم موافقم . مهرو پشت چشمی نازک کرد و زود تر از من و دلارا رفت بیرون. دلارا نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد و دنبال مهرو راه افتادیم. کلا ذاتش وحشیه . ما حداقل وحشی بازی در میاریم رو و تومون یکیه .... نه چیز ... تو چیه ... منظورم درون بود ... چه فرقی کرد اخه ... همون ظاهر و باطن رو میگم . (مهرو) رسیدیم خوابگاه و لباسامونو درآوردیم و یه چیزی کوفت کردیم . یه چرتی هم زدیم ک ساعت شد ۶ پاشدیم که لباس انتخاب کنیم و حاظر شیم که تا ۸ دیگه اونجا باشیم. حالا اون پسره گفت ساعت 7 ولی دلیل نمیشد که ما اولین نفر جلوتر از صاحبخونه پاشیم بریم که . البته حاظر شدن ما برخلاف بقیه دخترا بیشتر از یه ساعت طول نمیکشید. ما خیلی اهل بزک دوزک نیستیم . اخه از اونجایی که خدادادی جذابیم اصلا نیاز به آرایش و بزک دوزک نداریم . یکی نیست بیاد بزنه تو دهن من بگه ببند دهنو خودشیفته . لباسامو یه نگاه کردم ، از اونجایی که یه مهمونی ساده برای شروع دانشگاه و اینا بود ، یه شلوار جین مشکی که بالاش نگین داشت برداشتم با یه لباس بنفش ک یه وری بود و یه شونه نداشت و روش چین میخورد.وای توضیحش سخته خودتون تصور کنید دیگه. سریع پوشیدمش و موهامو باز گذاشتم و یه آرایش خیلی کم با رژ بنفش کمرنگ زدم و رو کردم به اون دوتا که هنوز لباس انتخاب نکرده بودن. همیشه ی خدا کند بودن . _عروسی نمیخواین برین که . یچی بپوشین دیگه . رفتم پیش دلارا و از تو کمدش یه دامن کوتاه قزمزو تاپ بندی و ساتن سفید کیوتی کشیدم بیرون انداختم سمتش و گفتم : همین رو بپوش . اومد چیزی بگه که رفتم سمت نیلا و سره همی آبیشو کشیدم بیرون از کشو و انداختم رو تختش . جفتشون خواستن اعتراض کنن که اخم کردم و گفتم : بپوشید بدویید حوصله ندارم. گریخیدن و هیچی نگفتن . آخ خوشم میاد ازم حساب میبرن. داشتم نگاهشون میکردم . نیلا همون لباسی که دراورده بودم بیرون رو پوشید و یه رژ صورتی کمرنگ زد با خط چشم خیلی نازک. دلارا هم یه نگاه به دامنه کرد و با غیض گفت : احیانا کوتاه نیست این دامن ؟ _نه که شما تو ایران با چادر میگشتین الان با دامن کوتاه مشکل داری. «ایش» کشیده ای گفت و لباساشو عوض کرد. یه آرایش کم کرد و رژ جیگری پررنگش رو چند بار روی لبای برجستش کشید. _تعارف نکن 4 دور دیگه بکش پررنگ تر شه. دلارا : به کدوم سازت برقصم من. نه به اینکه دامن به این کوتاهی انتخاب کردی برام نه به اینکه به رژم گیر میدی. شل کن بابا. چشم غره ای بهش رفتم و بیخیال بحث کردن باهاش شدم. نیلا و دلی کیف برداشتن ولی من فقط گوشیم رو گزاشتم تو جیب شلوارم و سه تایی زدیم بیرون. مکان مهمونی دور بود و از خوابگاه نمیشد پیاده رفت. باید ماشین میگرفتیم. همین که داشتیم بحث میکردیم ماشین از کجا پیدا کنیم، یه فراری قرمز بغلمون زد کنار. یه نگاهی به توی فراری کردیم که بچه های کلاسو دیدیم. پرسیدن ماهم داریم میریم مهمونی که سری تکون دادیم. به پشت اشاره کردن که بپریم بالا. من که سریع رفتم نشستم. دیدم اون دوتا تاپاله گوز دارن این پا اون پا میکنن چشم غره ای بهشون رفتم که عیشی گفتن و سوار شدن. امروز به این بدبختا چقدر زور گفتم. حالا انگار روزای دیگه کم زور میگم. نیلا گوشیش رو دراورد و رفت تو صفحه چتش با بهراد.فوضولیم گل کرد که نامحسوس زل زدم به گوشیش. تند تند شروع کرد تایپ کردن . نیلا: هی چه خبر؟ کم پیدایی .زنگ نمیزنی دیگه. چیزی شده؟ اومد چیز دیگه ای تایپ کنه که دید سرم تو گوشیشه. گوشیشو خاموش کرد و منم زل زدم به سقف. اومد چهار تا لیچار بارم کنه که صدای کاترین که سوارمون کرده بود اومد و گفت: رسیدیم. پیاده شدیم و از حیاط که شلوغ بود گذشتیم و وارد خونه شدیم. میزا پر بود از نوشیدنی . با این لیوان قرمز آبی های پلاستیکی و بزرگ. (دلارا) داشتم دور و بر رو نگاه میکردم و با آهنگ یه تکون ریز میخوردم که یه مبل خالی دیدم. به بچه ها اشاره کردم که بریم بشینیم اونجا. توی مسیر مهرو دو تا از این لیوان قرمزا که معلوم نبود توشون چیه رو برداشت. یکیش برا خودش و اون یکی هم داد دست نیلا. میدونست من نمیخورم برای همین به من تعارف نکرد. نه اینکه بخاطر معتقد بودن مشروب نخورما. فقط خوشم نمیاد که آدم وقتی بیشتر از 3 4 تا لیوان میخوره دیگه نه میدونه چی میگه نه میدونه چیکار میکنه. تازه اگه منم میخوردم که کی میخواست نیلا رو جمع کنه. نیلا خیلی بد مسته. بعد از 2 3 تا شات دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه. هرچی هم بهش بگی بسه به هیج جای مبارکش نمیگیره. باز مهرو بهتره به اندازه میخوره. حالا نگین تا یه ماه اونجا بودن وا دادن و مشروب میخورن. ما وقتی ایران بودیم هم این دوتا با ماهان ، داداش مهرو ، میخوردن. داداشای مردم به راه راست هدایتشون میکنن. اونوقت داداش این پلشت ما رو به راه فساد میکشوند. پارتی هم میبردمون با خودش. ولی میگفت بدون من حق ندارین مهمونی و پارتی برین. رفتیم و نشستیم و همینطوری که غیبت میکردیم چشمم خورد به دوتا پسر که تقریبا نزدیکمون بودن. لامصبا چه جذاب بودن. به مهرو و نیلا نگاه کردم و با ابرو اشاره کردم به پسرا که مهرو سوتی کشید و به فارسی بهم گفت: اوف چه تیکه هایی لبمو گاز گرفتم که مهرو خندید و گفت اروم باش بابا فارسی نمیفهمن که. بعد با صدای تقریبا بلندی ادامه داد: اون سمت راستیه رو. همونی ک پیراهن سفید پوشیده. لامصب عضله های دستشو. حتما با این بدن سیکس پکم داره دیگه. رگ های دستشو توروخدا. جون چه موهای بوریم داره. وای زاویه فک دومیو نگاه. اونی که تیشرت طوسی تنشه.وااای موهاشووو. فاک همینو کادو پیچ کنید میبرم. نیلا خدا مرگم بده ای گفت. خندیدم و گفتم: آره دیگه نیلا ک دوست پسر داره، اون لباس طوسیه برا تو. بوره رو هم چون خیلی اصرار میکنید من برمیدارم. اصلا مدیونید فکر کنید من بور دوست دارم. نیلا و مهرو خندیدند که یهو یه صدایی به فارسی گفت: امر دیگه ای نیست؟ خواسته ی دیگه ای؟ تروخدا بگید خجالت نکشید. براتون تو پاکت بزارمشون یا تو جعبه؟! به معنای واقعی کلمه پشمامون موند خودمون ریختیم. یه نگاه به اون دوتا پسر انداختم که هنوز ایستاده بودن رو به رومون . پس اینی که فارسی حرف میزنه کیه. حتی جرأت نمیکردم سرم رو برگردونم ببینم کیه. مهرو که مثل مجسمه زل زده بود به رو بع روش. این چرا پلک هم نمیزنه؟! بیا بچه مردمو کشتی. نیلا هم که هیچی نمیگفت. بدون اینکه برگردم به پشت گفتم : بی زحمت بزار تو جعبه. پاپیون هم بزار روش! واااااای خدایاااا. کاش دهنم رو ببندم! مشکلی که هست اینه که من هروقت تو یه مخمسه گیر میوفتم زبونم دیگه از مغزم دستور نمیگیره. یعنی واسه خودش هرچی میخواد میگه. دهن پارگیه و هزار مشکل دیگه. چیکار کنم ؟! این اصلا چجوری فارسی بلد بود. خدا مرگم بده. مغزم تازه داشت لود میشد. یعنی هرچی گفتم شنید؟! حرفای مهرو رو هم شنید؟! مهرو الهی قبرت رو با شاش سگ بشورم. آبرو نمیزاره واسه آدم. با یه لبخند احمقانه چرخیدم و دیدم یه پسره با تیشرت مشکی با دوتا لیوان توی دستش داره با تعجب نگاهم میکنه. خب احتمالا توقع نداشته بگم تو جعبه. شاید مد نظر خودش پاکت بوده. باز از اونجایی که زبونم کنترلش از دستم در رفته بود گفت: حالا اگه جعبه ندارین اشکال نداره همون پاکت خوبه. مهرو و نیلا که تازه به خودشون اومده بودن با تعجب برگشتن سمتم. پسره هم که اصلا توقع نداشت من چیزی بگم چشماش گشاد شده بود. مهرو محکم زد تو سرم که چون برگشته بودم به پشت مبل از شدت ضربش از پشتیه مبل آویزون شدم که پسره دستاش رو باز کرد و یک قذم رفت عقب. صدای ضربه مهرو انقدر زیاد بود که اون دوتای دیگه برگشتن طرف ما و با دیدن پسره که پشت مبل بود اومدن سمتمون. پسر لباس طوسیه که حرفای ما رو نشنیده بود به انگلیسی گفت: حالت خوبه ؟ چیشد ؟ که اون پسره که مشکی پوشیده بود با خنده گفت : ایرانین راشا ، فارسی حرف میزنن. خیلیم خوب حرف میزنن. چیزای جالبی هم میگن. و بهمون یه پوزخند زشششت زد. اومدم دهنم رو باز کنم که مهرو سریع دستشو گزاشت روی دهنم. چشمام رو گرد کردم و برگشتم سمتش. با چشمام اشاره ای به دستش کردم یعنی دستتو بردار. با تخسی گفت : برنمیدارم. ابرو هام رو بالا انداختم و دوباره اشاره ای به دستش کردم که دستش رو محکم تر فشار داد رو دهنم و گفت : میگم برنمیدارم. تو دهنت چفت و بست نداره یچی میگی ابرومون رو میبری. با حرص دستم رو آوردم بالا و محکم زدم رو دستش که بالاخره دستش رو برداشت. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: دهن من چفت و بست نداره یا جنابعالی؟! سه ساعت عمه ی من داشت به به و چه چه میکرد ؟! بعدشم دیگه چه آبرویی؟! تو آبرویی گزاشتی بمونه که من ببرمش ؟! نیلا آروم گفت : گایز میخواین دیگه بیشتر نرینین ؟! بعد رو کرد سمت پسر لباس مشکیه که حالا رفته بود و کنار اون دوتا ایستاده بود و گفت : من از طرف دوستام معذرت میخوام بخاطر حرفایی که شنیدین. برگشتم سمتش و خواستم چیزی بگم که انگشتشو فرو کرد تو پهلوم و جیغم رفت هوا . دستم رو گزاشتم روی پهلوم و بدون توجه به پسرا شروع کردم به جیغ جیغ کردن : سلیطه سوراخم کردی. مرده شورتو ببرن که هیچ وقت خیرت به آدم نمیرسه . خواست دوباره انگشتشو فرو کنه توم که سریع پاشدم. پاشدن همانا و پیچ خوردن پام بخاطر کفش های پاشنه بلندم همانا. چشم هام رو بستم و منتظر یه سقوط جانانه شدم که هرچی صبر کردم اتفاقی نیوفتاد. چشم هام رو باز کردم و دیدم دخترا با چشم های گرد شده زل زدن بهم و خودم به صورت کج بین زمین و هوام. یکم تکون خوردم و سعی کردم بچرخم که دیدم بهههه من افتادم تو بغل این پسر بوره . یعنی نیوفتادم تو بغلشا. خدا خیرش بده من رو گرفته بود که با کون اصابت نکنم به زمین. بیا !! یه چسه آبرو نموند واسمون. زل زده بودم بهش و داشتم نگاهش میکردم. این چشم هاش چه رنگیه؟! اصلا نمیشه فهمید. هم سورمه ایه هم سبزه تیرست هم عسلیه هم قهوه ایه. انگار خدا هرچی رنگ دم دستش بوده ریخته تو چشم های این گفته حالا ببینیم چی از آب درمیاد. به خودم اومد و چشم هام رو ازش گرفتم. اهم اهمی کردم و صاف ایستادم و برگشتم سمتش و با من و من گفتم : چیزه... مرسی که بغلم کردی... نه یعنی... مرسی که گرفتیم. با تمسخر بهم نگاه کرد و گفت : بنظرم تو اصلا مشروب نخور. همینجوری نخورده مستی دیگه بخوری چی میشی. آی حرصم گرفت آی حرصم گرفت ا ا ا پسره نقطه. مهرو سریع پاشد و برای جلوگیری از زد و خورد های احتمالی من کشید عقب و گفت : جناب من معذرت میخوام. بابت حرف ها هم ببخشید ما نمیدونستیم شما هم ایرانی هستین. دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و خواستم زر بزنم که برگشت سمتم و با تهدید گفت : تو یه کلمه دیگه حرف بزن تا ببینی من سر و تهت رو چجوری یکی میکنم. به این میگن دوست آخه؟! نگاه چجوری جلو این 3تا غزمیت من رو عن کرد. همون پسر تیشرت مشکیه با خنده به پسر بوره گفت : آیهان بیا بریم اینا با خودشون هم مشکل دارن. آیهان: آخه بردیا... بردیا: بیا بریییم!! جووون چه اسمای قشنگی. خدایا خدایا. کاش یکی بیاد من رو گردن بگیره. دیگه حتی خدا هم من رو گردن نمیگیره میگه من اینو خلق نکردم. نیلا با عصبانیت پاشد و اومد سمتمون و گفت : جمع کنید بریم تا بیشتر از این آبروی نداشتمون رو نریختین تو جوب. دیگه واقعا موندن رو جایز ندونستم و مثل بچه آدم کیفم رو برداشتم و دنبال نیلا راه افتادم.
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
آیهان بزرگمهر
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
بردیا کیان
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.