(دلارا)
داشتم با دستمال خیس شیشه هارو پاک میکردم و همزمان به غرغر های مهرو گوش میدادم.
مهرو: من نمیفهمم؛اخه نمیتونستن یه خوابگاه تمیز بهمون بدن؟ اومدیم اینجا خیر سرمون درس بخونیم؛نه که کلفتی کنیم.
- وای چقدر غر میزنی. کلفتی چیه ؟! اتاق مردمو تمیز نمیکنی که ! مال خودمونه .
مهرو: من مهندسم.کوزت که نیستم.باید یکیو قبل اومدن ما میفرستادن ، اینجارو دسته ی گل تحویل بده.
- دهنتو ببند و کارتو بکن تا همین دستمالو تو اون دهن گشادت نکردم.
.مهرو: دلی بام بحث نکن که اعصاب ندا...
صدای بلندی که از پشت سرمون اومد، مانع کامل کردن حرفش شد.
به سرعت به سمت صدا برگشتیم و نیلایی رو دیدیم که با مخ جلوی در سقوط کرده بود.
بعد از اینکه از توی شوک درومدیم زدیم زیر خنده . مهرو که کلا خندش صدای تراکتور میده خم شده بود و میخندید که اب دهنش پرید تو گلوش و در شرف خفه شدن بود. دیگه بجای اینکه بخنده در حد مرگ داشت سرفه میکرد و از چشماش اشک میومد . ذلیل مرده مثل آدم نمیخنده که .الان من نیلا رو جمع کن یا مهرو رو؟!
با دست چندبار محکم زدم تو کمرش که سرفش قطع شد و با چشمای قرمز و خیس زل زد بهم . بد زدم خدایی! خدایا 10 تا صلوات نذر میکنم نیاد پارم کنه! رفتم دست نیلا رو گرفتم و بلندش کردم و با صدایی که هنوز توش خنده موج میزد گفتم : تو که صافم راه میری میخوری زمین ، من نمیدونم چجوری بسکتبال بازی میکنی.!
نیلا با حرص گفت: چه ربطی داره؟
مهرو دوباره ریز خندید و گفت: هیچی خواهر فقط ما سر هر بازی تو دعا میکنیم بجا توپ تو نخوری زمین.
دوباره زدم زیر خنده . جدا راست میگفت . نیلا فوق العاده دست و پا چلفتیه . در حدی که من و مهرو 5 سال پیش گفتیم اگه یه روز نیلا نره تو در و دیوار یا نخوره زمین سفره ابولفضل پهن میکنم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون هنوز قسمت نشده! نیلا به جفتمونن چپ چپ نگاه کرد و از رو حرص ، دستمالی که بغلش بود رو پرت کردم تو صورت مهرو .
مهرو جیغی زد که منم زدم پس کلش . کلا کیسه بکس ما دو تا بود این بچه .
مهرو که انگار تازه چیزی یادم اومده باشه ،سریع با اخم روبه نیلا گفت: کجا بودی تا حالا عن تپه ؟ ما اینجا کلفتی میکنیم بعد جنابعالی رفتی بیرون معلوم نیست چه غلطی میکنی؟
نیلا : اولا که عن تپه داداشته ...
مهرو گارد گرفت و سریع گفت : داداش منو چیکار داری چشم سفید؟!
دوباره زدم تو سرش و با حرص گفتم : بزار حرفشو بزنه . عه !
نیلا: داشتم میگفتم ... خب چی داشتم میگفتم ؟! ....
من و مهرو پوکر زل زدیم بهش . به گلدفیش گفته زکی.
نیلا : هاااا یادم اومد . بهراد زنگ زد بهم گفت کارم داره . رفتم بیرون باهاش حرف بزنم .دیگه دیر شد کوتاه بیا .تازه چوبش هم که خوردم .اومدم بیام تو، سرم تو گوشی بود ، پام گیر کرد به لبه ی فرش.خوردم زمین.
سری از روی تاسف براش تکون دادم . نصف تو دیوار رفتناش بخاطر همین گوشیه . همچین کله رو تا گردن میکنه تو گوشی انگار چه خبره.
_مهرو : نمیخوای کات کنی باهاش؟
نیلا: با کی؟
پوکر نگاش کردم و گفتم : چند تا دوست پسر داری مگه؟! بهراد دیگه!
نیلا اخمی کردو گفت : واا . واسه چی کات کنم؟!
_ نیلا ما دیگه ایران نیستیم. معلومم نیست تا کی اینجاییم. تو این سر دنیا بهراد اون سر دنیا. میخوای چند وقت لانگ دیستنس ادامه بدی؟! 1 ماه ؟ 2 ماه ؟ اصلا 1 سال. تهش که چی ؟! فکر کردی اون میشینه تا تو برگردی ؟! اصلا آیا برگردی آیا برنگردی .ما هنوز خودمونم نمیدونیم میخوایم چیکار کنیم.
نیلا : ای بابا . تازه 3 روزه اومدیم . از کجا معلوم شاید واسه ما لانگ دیستنس جواب داد .
مهرو حرصی پاشد و گفت : هر گوهی میخوای بخور اصلا . تهش که چسناله هات واسه ماست . حالا یا الان یا 1 ماه دیگه .
بزارید برم کله ی کسی که میگه مهرو آروم و مظلومه رو بکنم تو توالت فرنگی . مردم کبودیای رو بدنشون کار دوست پسرشونه ما کبودیامون کار این گاو وحشیه .
رفتم سمتش و تی رو انداختم بغلش تا یه بلایی سر نیلا نیاورده .
نیلا هم آهی کشید و شروع کرد به مرتب کردن وسایلش.
