6

4 0 0
                                    

دلارا:
امروز شنبه بود و امروز و فردا تعطیل بودیم. هنوز عادت نکرده بودم به اخر هفته های اینجا. هی پنجشنبه جمعه رو با شنبه یکشنبه قاطی میکردم. فردا خونه آیهان پارتی بود. خونه آیهان نه خونه پسرا. اون روز با تحلیل حرفایی که بردیا به نیلا زده بود و اینکه آیهان گفت خونه ما به این نتیجه رسیدیم که این سه تا باهم زندگی میکنن. ما کلا اندازه جوز هم راجب اینا نمیدونیم. فقط میدونیم ایرانین. هنر کردیم واقعا. ولی حس خوبی داره. انگار یکم حس غریب بودنمون رو کم میکنه. اینکه کسایی هستن که میتونیم باهاشون فارسی حرف بزنیم قشنگه. حالا درسته یکم حال نمیکنیم باهاشون ولی خب از اون حس خوب کم نمیکنه. والا نمیدونم چرا حال نمیکنیم باهاشون. بیچاره ها انگار کلاه گزاشتن سرمون یا ارث بابامونو خوردن.
نیلا: مهرو مرگ من بیا بریم.
مهرو: عزیز من نمیشه چه اصراری داری اخه.
نیلا: د لعنتی من با این پا چجوری بیام مهمونی. من میخوام برقصمممم.
از صبح دهنمون رو سرویس کرده این دختره. هی میگه بیاید بریم گچ پای من رو باز کنه دکتر. من که از بحث لفت دادم ولی مهرو هنوز مصممه که دکتر گفته 1 ماه و سر 2 هفته نمیشه باز کرد. من که میدونم تهش این سلیطه موفق میشه و مهرو رو برمیداره میبره بیمارستان.
مهرو: حالا واجب نیست که برقصی. میشینی یه گوشه به در نگاه میکنی. دریچه آه میکشد.
نیلا کتاب توی دستش رو پرت کرد سمن مهرو ، که مهرو سرش رو اورد پایین و چون من پشتش بودم کتاب صاف خورد تو سر من.
جیغی کشیدم و گفتم: د من رو چیکار داری اوزگل. مهرو پاشو ببرش باز اون لامصبو ساییدمون.
نیلا با لبخند پیروزمندانه ای پاشد و حاظر شد. مهرو هم ناراضی شروع کرد به حاظر شدن. کمتر از 15 دقیقه دوتایی از در رفتن بیرون و من تنها شدم.
روی تخت دراز کشیدم که گوشیم ویبره رفت. برش داشتم و دیدم «نیش السلطنه» پیام داده. آیهان رو «نیش السلطنه» سیو کرده بودم چون همیشه ی خدا نیشش باز بود. برعکس آیهان راشا همیشه اخم داشت. بردیا هم کلا بی حس بود. به شدت خونسرد بود که تو همین 2 3 تا برخوردی که تا الان با هم داشتیم خونسردیش حرصم رو دراورده بود.
پیم آیهان رو باز کردم که دیدم آدرس فرستاده. سریع تایپ کردم ممنون که گفت: میاید دیگه؟!
به گفتن آره اکتفا کردم و گوشی رو بغل انداختم. پاشدم و رفتم سر کمد. یه حسی بهم میگفت باید خیلی خوشگل بشی. من ذاتا خوشگلم اقای ضیا. بعله اینطوریاست. کون آسمون جر خورده من پرت شدم پایین. اصلا من حوری بهشتی بودم خدا گفت تو روی زمین موفق تری برو اونجا. منم که دیگه حرف گوش کن پاشدم اومدم. اعتماد به نفسم تو لوزالمعده نیلا.
لباس هام رو یکم اینور اونور کردم که چشمم خورد به یکی از لباسام که چند هفته پیش خریده بودمش. پارچش زمینه ی کرم داشت و روش طرح های نامظم رنگی رنگی بود که زنگ آبیش بیشتر بود. آستیناش گشاد بود و سه ربع بود. از جلوی شکم یه کش ضربدری پهن و مشکی میخورد که پشتش رو کمر باز بود. قدش هم تا روی رون هام میومد. خیلی خوشگل بود و دوسش داشتم. از توی کمد درش آوردم و انداختم روی صندلی که فردا بپوشمش. یه جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم گزاشتم کنارش. برگشتم و دوباره خودم رو روی تخت پرت کردم و به ثانیه نکشیده خوابم برد.
(مهرو) :
دیروز رفتیم بیمارستان و دکتر با هزار التماس و خواهش گچ پای نیلا رو باز کرد. دختره خله به خدا. کم مونده بود به پای دکتر بیوفته که باز کنه گچو. هی دکتر میگفت اخه این باید 2 هفته دیگه بمونه. نیلا میگفت آقا پای منه خودم میدونم خوب شده بازش کن. هیچی دیگه اخر سر دکتره دید این کله خر تر از این حرفاست برداشت باز کرد گچو. خانوم در پوست خود نمیگنجه. از صبح هی میره اینور اونور میگه اخیش پام آزاد شد. آخیش پام داره نفس میکشه. آخیش دیگه راحت میتونم راه برم. الان هم یه لنگه پا و انگشت به دهان وایستاده جلوی در کمد هر 2 ثانیه میگه چی بپوشم.
نیلا: خاک تو سرتون که لباس دارین. من چی بپوشم الان.
دلارا که لباسش رو پوشیده بود و جلوی آینه داشت آرایش میکرد داد زد: ای مرده شورتو ببرن که همیشه ی خدا در بی لباسی به سر میبری درحالی اون کمد بدبخت داره میترکه انقدر پره. همون ساتن لاجوردیه رو بپوش دیگه لامصب.
نیلا چشم غره ای رفت و لباس ساتن و  لاجوردیش که خیلی ساده ولی شیک بود و تا وسطای رونش میرسید رو دراورد.
از رو زمین بلند شدم و سمت تختم رفتم. لباسم رو که انداخته بودم روی تخت برداشتم. یه لباس سفید و کوتاه که بالا تنش کش بافت بود و 2تا بند خیلی باریک داشت و از کمر چین میخورد و لایه لایه بود. لباس رو پوشیدم و شروع کردم آرایش کردن. تقریبا نیم ساعت گذشته بود که سه تامون حاظر بودیم. سه تایی آرایش ملیحی کرده بودیم و موهامون رو باز گزاشته بودیم. کیف دستی سفید_کرمم رو دستم گرفتم و جلوی آینه ایستادم. دستی زیر موهام کشیدم و یکم تکونشون دادم. از توی آینه به دخترا خیره شدم و گفتم: بچه ها یکم زیادی نیست؟ حس میکنم یه مهمونی سادست ولی ما خیلی به خودمون رسیدیم.
نیلا: برو بابا کجا خیلی به خودمون رسیدیم. خیلی هم خوبه.
دلارا: راست میگه. خیلی حساس نشو. بنجبید ساعت 9 شد.
****
سه تایی رو به روی خونه ی ویلایی بزرگ و خوشگل ایستاده بودیم. چقدر شلوغ بود. خیلی ها توی حیاط بودن و داشتن نوشیدنی میخوردن. صدای موزیک هم که از داخل خونه میومد فوق العاده بلند بود.
نگاهی به دخترا کردم و برای اینکه صدام بهشون برسه داد زدم: باز ضایع بازی درنیاریدا. پسر جذاب دیدید تو دلتون تعریف کنید.
دلارا خندید و نیلا گفت : یکی بابد به خودت بگه.
خندیدیم و به سمت در راه افتادیم. همینجوری بی هدف بین آدمای مستی که اونجا بودن راه میرفتیم که چشمم خورد به آیهان که کنار راشا و بردیا بودن و چند تا دختر تلاش میکردن بچسبن بهشون.
انگشتم رو محکم به پهلوی نیلا فشار دادم که برگشت سمتم. به سمت پسرا اشاره کردم و لب زدم: بریم سلام کنیم.
سه تایی سمتشون رفتیم و چند قدم مونده بود برسیم بهشون باهم گفتیم سلام.
حالا ما فارسی حرف زدیم این دخترا یجوری نگاه میکنن انگار آدم فضایی چیزی هستیم.
پسرا انگار که از دست اون دخترا نجات پیدا کردن سریع سمتمون اومدن.
داشتن سر تا پامونو آنالیز میکردن که یهو چشم های بردیا گشاد شد و گفت: گچ پات کوووو؟
نیلا این پا و اون پا کرد و گفت: درش اوردم.
بردیا: اونوقت برای چی زودتر از موقعش رفتی درش آوردی؟
نیلا: توقع داشتی با اون پا پاشم بیام مهمونی؟
بردیا سری از تاسف تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
آیهان: خوشحالم که تونستین بیاین. انقدر اینجا با همه انگلیسی حرف میزدین دیگه داشت فارسی یادمون میرفت. خوبه که شما سر و کلتون پیدا شد.
همچین میگه سر و کلتون پیدا شد انگار از تو سک سک درومدیم.
دلارا لبخندی زد که کاملا مشخص بود داره حرص میخوره و با سر کج شده گفت: ما هم انقدر بلایی سر کسی نیاوردیم هیجان زندگیمون کم شده. خوبه که با شما آشنا شدیم.
آیهان ابرویی بالا انداخت و گفت: چرا یجوری حرف میزنی انگار میخوای سر به تنمون نباشه؟
دلارا: چون میخوام سر به تنتون نباشه.
راشا: میشه بفرمایین ما چه هیزم تری به شما فروختیم که اینجوری گارد میگیرین جلومون.
نیلا: زدید پای من رو داغون کردین.
آیهان: بابا اونو که بردیا کرد.
بردیا کوبید تو بازوی آیهان و گفت: مرتیکه بجا اینکه بگی تقصیر بردیا نبود میگی بردیا کرد؟ آقا خودش پاش گیر کرد یه پای من. هولش ندادم یا زیر پایی نگرفتم براش که.
نیلا: اگه یکم هیکل گوریلیت رو میکشیدی کنار من پهن زمین نمیشدم.
بردیا: بابا روتو برم من. تو کلا در حالت عادی تو در و دیواری حالا یبار گیر کردی به من آسمون رو به زمین میبافی.
نیلا: ببخشید رو چه حسابی میگید من در حالت عادی تو در و دیوارم؟!
دلارا دستش رو گزاشت رو لبش و آروم گفت: انقدر تو دانشگاه حماسه آفریدی دیگه همه شناختنت.
راشا: خب حالا یه اتفاقی افتاد تموم شد رفت. بهتره تموم کنیم این بحث رو.
سریع گفتم: آره آره. انقدر بحث نکنین.
بعد با قیافه مظلوم برگشتم سمت دخترا و گفتم: گشنمه.
دلارا: ای بترکی که خرابه ی پشت معدت هیچ وقت پر نمیشه. قبل اینکه بیایم کلی کیک خوردی.
_گشنمه خو. حسودیتون میشه من هرچی میخورم چاق نمیشم؟!
نیلا: نه حسودیمون نمیشه. فقط با همین فرمون پیش بری ورشکستمون میکنی.
_عه عه عه. حالا مگه چقدر میخورم. یه جوری میگه انگار فیلَم.
انگاری پسرا به چسخل بودن ما عادت کردن که دیگه متعجب نگاهمون نمیکنن.
راشا دستش رو گزاشت پشت کمرم و سعی کرد به جلو هدایتم کنه و در همون حالت گفت: بیا بریم اون طرف کلی خوراکی هست.
محکم ایستادم و با دستم، دستش رو از کمرم جدا کردم و با اخم گفتم: بار آخرت باشه به من دست میزنی مستر. من مثل دخترای دور و برت نیستم که واسه یه لمست له له بزنم.
شوکه شده نگاهم کرد که بی توجه بهش سمت میز خوراکی ها رفتم و دلی و نیلا هم پشتم اومدن. میدونم خیلی تند رفتم و نباید انقدر گارد میگرفتم. ولی نباید دستشو میزاشت رو کمرم. باز اگه خارجی بود میگیم اوکی واسشون عادیه. وااسههه من عادییی نیست اقاجااان. هنووووزم نیسسست. حالا همچین میگم هنوزم انگار 5 ساله اینجام. ولی کلا من بیشتر از بقیه حساسم رو کمرم. اصلا حس تجاوز بهم دست میده. سوسولم خودتونید.عیش.
روی میزو نگاه کردم.یه عالمه چیپس و اسنک و از این زهره ماریا تو لیوانای قرمز بود . رو کردم به دلارا و ا قیافه ی مظلوم گفتم : دلم لواشک میخواد :(
دلارا با قیافه ی پوکری نگام کرد و گفت: لواشک؟؟؟ لواشک اخهههه. تو پارتیی؟؟ مگه توی ذلیل نشده گشنت نبود .لواشکت چیه دیگه.اون که ضعف میاره!
مثل بچه ها پامو کوبیدم زمین و اصرار کردم : ولی من لواشک میخوام. نیلا تو یه چیزی بگو
نیلا که خندش گرفته بود رو کرد به دلارا گفت: عزیزم نگفتم داریم میاییم پارتی بچه رو بزاریم خونه بمونه؟ همش گریه میکنه مهمونیو کوفتمون میکنه.
تازه منظور حرفشو فهمیده بودم که اخم کردم و رومو برگردوندم.یه مشت چیپس برداشتم و تنهایی رفتم خودمو رو یکی از مبلا پرت کردم.

یه مشت چیپس برداشتم و تنهایی رفتم خودمو رو یکی از مبلا پرت کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل دلارا

استایل دلارا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل نیلا

استایل مهرو

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل مهرو

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 25, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

شرط دردسرسازWhere stories live. Discover now