پانزده نوامبر،
امروز کاری نکردم. کل روز تو اتاقم بودم و داشتم آلبوم عکسمونو ورق میزدم. هر صفحه پر از داستانایی بود که قرار گزاشته بودیم وقتی پیر شدیم برای نوههامون تعریف کنیم. عکس روزی که برای اولین بار رفتیم سر قرارو پیدا کردم. یواشکی ازم عکس گرفته بودی. بعدشم رفتیم تو پارک تا قدم بزنیم. یادته؟ یادته.......................................................
حواسم نبود.... تو دیگه وجود نداری-بی.پی
YOU ARE READING
One Life For The Two Of Us[Chanbaek]
Fanfiction[Completed] ~یک زندگی برای دوتامون~ امید، ایمان، سرنوشت کاپل: چانبک ژانر: درام، غمیگن، داستان کوتاه وضعیت: پایان یافته