👄 آرزوی اول با موفقیت برآورده شد👄

453 160 59
                                    


میلرزید، زیر پتو خودشو قایم کرده بود و هر چی به پدر و مادرش زنگ میزد جواب نمیدادن معلوم نبود داشتن چیکار میکردن که متوجه زنگ گوشی نمیشدن!

و بدتر از همه اینکه الان هیچ دوستیم نداشت که بهش زنگ بزنه بگه پاشه بیاد اینجا تا سکته نکرده
نمی‌دونست باید چیکار کنه، تا چند دقیقه بعد همونطور که زیر پتو قلمبه شده در حال لرزیدن بود که از شانس خوبش زنگ در زده شد..

با گشاد شدن چشماش سریع پتو رو کنار زدو با سرعتی که میتونست توی دوی المپیک مدال بگیره سمت در رفت و بدون اینکه چک کنه کیه درو باز کرد

-شما سفارش پیتزا داده بودین؟

با دیدن پسری که قیافش هیچ غریبه نبود و اونو برای اولین بار و آخرین بار داخل سوپر مارکت نزدیک مدرسشونو دیده بود  لحظه ای تپش قلبش ایستاد و پلک گیجی زد

-اوه.. تویی؟

لوهان مثل خودش بهش نگاه کردو در نهایت نیمچه لبخندی زد

-خوشحالم که حالت خوبه.. بیا اینم سفارشت

پیتزای دو نفره رو روبه روش گرفت و چانیول سعی کرد به حرف بیاد

+و.. ولی من پیتزا سفارش ندادم

-میدونم بابات به پیتزا فروشی ما زنگ زد گفت یه پیتزا غول دو نفره بفرستین به این آدرس که شب پسرم تنها نباشه

چانیول اهانی کرد و بعد از لحظه ای هضم حرفش مردمک چشمش گشاد شد

+یعنی چی؟ پدرم نمیخواد شب بیاد خونه؟

لوهان شونه ای بالا انداخت و خسته از گرفتن پیتزا داخل دستش گفت

-نمیدونم ولی انگار لحنش مشخص بود که نمیخواد بیاد حالا میشه پیتزارو بگیری دستم شکست؟

+ولی اونا باید امشب بیان.. من میترسم

با بالا رفتن صدای چانیول لوهان ترسیده و جا خورده قدمی عقب رفت و نگاهی به هیکل و سرو وضعش انداخت

-خجالت بکش از چی می‌ترسی؟ نکنه اونا هنوز دارن اذیتت میکنن؟

+نه مسئله سهون لعنتی نیست من از اون....

جلوی دهنشو گرفت و آهی کشید... اصلا چرا باید به کسی که درست و حسابی نمیشناختش همه چیزو میگفت.. اصلا چه لزومی داشت اون فرد بهش کمک کنه؟!

+ولش کن.. چقدر باید پرداخت کنم؟

لوهان نگاه نگرانی بهش انداخت و صاف ایستاد

-نیازی به پرداخت نیست بابات پولشو داده

چانیول هومی کردو با گرفتن پیتزا همونطور که اصلا دلش نمی‌خواست وارد خونه شه گفت

+ممنون..

لوهان سری تکون دادو آروم دور شد

-خواهش میکنم.. شب خوبی داشته باشید

PICA<3Donde viven las historias. Descúbrelo ahora