وقتی آرا مجبور شد از شهر فرار کنه تا از دید عموم دور باشه، در نهایت به حومه شهر میره به امید اینکه یکم ارامش پیدا کنه.
ولی هرجا آرا بره، دردسرم دنبالش میاد.
این داستان اتفاقای ناجوریه که با خانومای پیر مزرعه، بزها و یه پسر اتفاق میوفته.
________هااییی!!
بالاخره تونستم اجازه اینو بگیرم و ترجمه کنم😅
امیدوارم دوسش داشته باشین!!
taeyangtears
Thanks for letting me translate your book💕
YOU ARE READING
Farm Boy | KTH (translation ver)
Fanfictionوقتی که بازیگر معروف چوی آرا مجبور شد به خاطر اینکه شغلش بخاطر یه رسوایی نابود شد از شهر فرار کنه و به معنای واقعی سر از ناکجا اباد درمیاره. الان مجبوره زندگی جدیدش رو به عنوان یه روستایی تو حومه شهر تجربه کنه. ولی چطوری میتونه وقتی تنها استعدادش با...