«تهیونگ»کشون کشون خودمو به خونه رئیس روستا رسوندم در حالی که شونهم که درد میکرد رو میچرخوندم. تلاش برای اینکه دونگووک مست رو ببری خونه بدتر از بردن گوسفندا به طویله بود.
صدای خونه رئیس روستا از بیرونم شنیده میشد که همشم از همون دختر جدیده بود، چوی آرا. وقتی پامو داخل نشیمن گذاشتم، همه بلند شده بودن و میرقصیدن.
بیشتر شبیه تلوتلو خوردن بود و پاهاشونو رو پای هم گذاشته بودن. منظره همیشگی بود. جیوونگ که ضربه فنی شده بود و کف زمین گوشه اتاق خوابیده بود. درحالی که مامانم نشسته بود و اروم مینوشید و سرشو تاب میداد.
وسط اون به هم ریختگی، میتونستم آرا رو ببینم که با صدای بلند اهنگ میخوند درحالی که روی یه میز کوتاه وایستاده بود. بقیه هم دورش وایستاده بودن و باهاش با حالت مستانهای میخوندن. رئیس روستا از بین جمعیت بیرون اومد و سمت من دووید.
"تهیونگ میشه لطفا جلوی این اشفتگی رو بگیری، اینا به من گوش نمیدن." التماس کرد، میتونستم ناامیدی رو تو صداش حس کنم.
خب منم همینکارو کردم، باید برای همه امشبو تموم میکردم.
"پخخخخ!" همه اعتراض کردن.
"خیلی ضدحالی!" آرا داد زد. هنوز روی میز وایستاده بود و تلوتلو میخورد. قبل اینکه بتونه بیوفته، از بازوش گرفتم تا از صدمه زدن به خودش جلوگیری کنه.
"بعد دومین قوطی ابجوش، دخترهی بدبخت کامل هوش و هواسشو از دست داد،" رئیس روستا گفت، سرشو تکون میداد. هردومون اروم خندیدیم وقتی دیدیم چطوری داره سعی میکنه تعادلشو حفظ کنه.
در رو باز کردم و همه با سروصدا رفتن، همونطور که دستای همو برای نگه داشتن همدیگه گرفته بودن. آرا اخرین نفر بود که تلوتلو خوران اومد بیرون، کفشاشو تو یه دستش نگه داشته بود. موهاش که یه زمانی مرتب شده بود الان رو هوا بود و بغلاش تو جهتای مختلف بیرون بود.
چند قدم بیرون راه رفت و یدفه روی زمین افتاد و شروع کرد به گریه کردن.
"میشه باهاش کنار بیای لطفا؟ من کاملا خستم،" رئیس روستا پرسید. سرمو براش تکون دادم قبل از اینکه به سمت آرا برم.
رو زانوهام خم شدم تا به سطح چشماش برسم، دستامو گذاشتم رو زانوهام. سرمو کج کردم و بهش نگاه کردم.
"مشکل چیه؟" پرسیدم.
دست از گریه کردن برداشت و به من نگاه کرد، چشماش دودل بود.
"تهیونگ،" گفت "من بیگناهم.تقصیر من نبود. من بیگناهم ولی کسی باور نمیکنه!"
حدس میزدم که داره درمورد رسواییش حرف میزنه.اهی کشیدم و سعی کردم بلندش کنم. ولی منو کنار زد و به گریه کردن ادامه داد. دوباره مثل سروکله زدن با دونگووک بود.
ESTÁS LEYENDO
Farm Boy | KTH (translation ver)
Fanficوقتی که بازیگر معروف چوی آرا مجبور شد به خاطر اینکه شغلش بخاطر یه رسوایی نابود شد از شهر فرار کنه و به معنای واقعی سر از ناکجا اباد درمیاره. الان مجبوره زندگی جدیدش رو به عنوان یه روستایی تو حومه شهر تجربه کنه. ولی چطوری میتونه وقتی تنها استعدادش با...