~Race~

107 14 6
                                    




یک. دو. یک. دو

چپ. راست. چپ. راست

وقتی قدمامون رو باهم برمیداشتیم، کمر همدیگه رو محکمتر گرفتیم و و حتی شل نشد، مطمئن شدیم که ریتممون رو از دست نمیدیم. روی پاهامون تمرکز کردم، توی صدای تشویق اطرافمون غرق شده بودیم.

تا الان دوتا زوج که بخاطر اینکه افتادن حذف شده بودن رو رد کردیم. میتونستم طعم پیروزی رو بچشم که فقط باعث شد نسبت به برد مصمم‌تر بشم. به همین زودی کمبود علاقه‌ای که نسبت به این مسابقه داشتم رو فراموش کردم. الان فقط میخواستم که ببرم.

'تقریبا رسیدیم'

از گوشه چشمم، میتونستم روبان ابی رنگ که گره خورده بود روی خط پایان رو ببینم.  و خیلی زود، موازی جونگکوک و پارنترش بودیم. هردفعه یکم جلوتر از اونا میرفتیم، اونا دوباره به ما میرسیدن و برعکس.

'یکم بیشتر'

عرق از روی شقیقه‌م پایین ریخت؛ نمیدونم بخاطر تلاش زیادم بود یا بخاطر نور مستقیم خورشید بود که به سرم میخورد،

"قدم اخر!" تهیونگ زمزمه کرد.

نفس عمیقی کشیدم و همون لحظه پای گره زدمون رو بلند کردیم. بدن و پامون رو انداختیم جلو، که شکمموم با روبان تماس پیدا کرد.

برای چند ثانیه بدون نفس اونجا وایتسادیم، به روبان نگاه کردیم که افتاد رو چمن. یکی اومد و طناب دور پامون رو باز کرد و خیلی زود مورد حمله بقیه بغل تیم قرار گرفتیم. تازه فهمیدم چخبره.

"ما بردیم!" یوسوب جیغ زد، و خودشو انداخت رو من.

'چی؟'

"ما تونستیم!"

دستامو انداختم بالا و همونطور که جیغ میزدم تهیونگ رو کشیدم سمت خودم . اولش حس کردم یکم خودشو سفت کرده ولی بعدش اونم دستاشو انداخت دور کمرم. زیادی مشغول خوشحالی بودم تا اون جو معذب کننده‌ای که بغل گوشش داشتم جیغ میزدم و بفهمم.

ولی سریع خودمو کشیدم عقب، خجالت زده از عکس‌العمل یکم زیادم. نمیخواستم بفهمن که من واقعا این مسابقه برام اهمیت داشت.

'نفس عمیق بکش و درست رفتار کن'

به قیافه دستپاچه تهیونگ نگاه کردم، که بخاطر تماس فیزیکیمون بود یا خستگی، نمیدونم. موهای دم اسبیم رو  از روی شونم به عقب انداختم و با افتخار به سمت سایه‌بون رفتم. 

سر راهم، جونگکوک رو دیدم که به پشت کله‌ی تهیونگ خیره شده بود. وقتی نگاهش به من افتاد، براش بوس فرستادم که شوک شد. ولی زود نگاهشو گرفت و به سمت ما راه افتاد, که باعث شد اروم بخندم.

تهیونگ زیادی مشغول بوسیده شدن توسط خانم پیر دست زدن دونگ‌ووک به‌پشت شونه‌ش بود که بخواد بفهمه جونگکوک داره به سمتش میره.

Farm Boy | KTH (translation ver)Where stories live. Discover now