پارت چهارم (ازدواج)

908 177 205
                                    

*جین*

با قدمهایی آرام و شمرده به سمت جایگاه ازدواج رفتم.

درست قبل از مراسم بانو لی اعلام کرد از آنجا که ازدواج ما به طور رسمی صورت میگیرد باید بدون نقاب حضور پیدا کنم.

از آنجا که اصلا چنین قانونی وجود نداشت میدانستم که هدف اصلیش سرافکندگی و شکستن جونگکوک با نشان دادن صورت آبله دار من است.

پس با مشورت یونگی تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه نقطه ضعفم را پاک کنم و با کمال میل موافقتم را برای انجام مراسم بدون نقاب اعلام کردم.

مطابق رسوم لباس سرخ زیبایی به تن پوشیده بودم و با پارچه قرمز رنگ کلفتی تمام صورتم را پوشاندم.

بعد با انجام مراسم عقد و بدرقه مان تا جلوی اقامتگاه توسط افراد حاضر،
مطابق رسوم باید هدیه ای را برای دوام عشق و ازدواجمان به یادگار به همسرم تقدیم میکردم و او هم روبنده ام را قبل از ورود به اقامتگاهمان جلوی جمعیت کنار میزد.

جونگکوک با دیدن نقاب نقره ایم به عنوان هدیه شوکه شد:
_داری چیکار میکنی جینا؟

صدایم از همیشه نرمتر بود:
+کار درست رو.

زمزمه آرامش دلم را قرصتر کرد:
_اگر نخوای مجبور نیستی عزیزم.

صورتم را به سمت برادرم چرخاند، و با دیدن تاییدش از تصمیمم مطمئن تر شدم:
+تو گفتی منو همینطوری هستم به عنوان تنها همسرت میپذیری.

بدون تردید جواب داد:
_درسته.

+منهم میخوام به قدرتت اعتماد کنم، میدونم که تو همیشه مراقبمی. پس بیا شروع کنیم.

میتوانستم لرزش ریز دستهای جونگکوک و نفس حبس شده تمام افراد حاضر را حس کنم.

تمام تنم از هیجان میلرزید قبل از برداشتن پارچه چشمهایم را بستم.

باحس نکردن واکنشی از سمت جونگکوک چشمهایم را باز کردم، چشمهای گشاد شده و دهان نیمه بازش لبهایم را به لبخند باز کرد.

صدای افراد حیرتزده حاضر با فریاد بانو لی ساکت شد:
$این دیگه چه جسارتیه؟؟؟ قرار بود عالیجناب سوکجین اینجا حضور داشته باشه این دختر بی شرم دیگه کیه.

عصبانی به سمتش غریدم:
+من مین سوکجینم! پسر دوم عالیجناب مین جونگی!!

رنگ بانو لی با شنیدن صدایم پرید.
با اینکه همین به عنوان گواه کافی بود با کمال پررویی ادامه داد:
$چطور ممکنه؟ عالیجناب سوکجین آبله رو بود.

ناخواسته نگاهی به چهره شوکه مرد کنار دستش که دیگر نسبتی با من نداشت کردم و کنایه زدم:
+تو هیچوقت صورتم رو دیده بودی؟

میتوانستم نگاه خیره و پر شهوت بیشتر افراد را روی خودم حس کنم اما سکوت مرد کنارم بیش از هر چیزی برایم آزار دهنده بود.

کاهن برگذار کننده مراسم زودتر از بقیه به خود آمد و با ادامه مراسم ابتدا من و سپس جونگکوک را به سمت داخل هدایت کرد.

The maskOnde histórias criam vida. Descubra agora